به ضیاالخیل امرحق!

آن شنیدستم که چوپان دلیر

چند‌گوسفند را گزید از قوم شیر
رمه رمه رو به سوی کوه شد
چندتا رفتند ولی انبوه شد
جمله یاران عزم کردند چاق شوند
رفته بودند شهره‌ی آفاق شوند
گوسفندی بانگ داد کای دوستان!
مال ما خواهد بود این افغان‌ستان
کار ما خیر است و خیر پیروز باد!
غیر ما را بعضی جاها سوز باد!
می‌رویم که راه را هموار کنیم
صندوق آرا را سرشار کنیم
با درودی کار جمع آغاز شد
دهل و سرنای عزیزان ساز شد
گوسفند در گوسفند گم می‌شدند
افتخار جمله مردم می‌شدند
ناگهان یک گرگ نامرد سر رسید
بع‌بع گوسفند به دور و بر رسید
یوسف رمه که فکر دد نداشت
روی بع‌بع‌ها، مهر رد گذاشت
گفت به‌والله جان این‌ها پاک است
قلب‌شان بهر وطن‌ جان چاک است
از صداقت، از لیاقت وز هنر
می‌کشند بر دوش خویش بار دو خر
وقت کار و زحمت است ای جان من
برو گمشو خاک نریز بر نان من
معترضان جمله ترک کردند سرای
جمع گشتند دسته دسته، دور نای
روی نای خویش سوی ملت نمود
اعتراض بر کار پر ذلت نمود

بابا من تا کی با زبان شعر شرح حدیث نمایم. به ضیاالخیل امرحق قسم که خسته شدم. این قدر گفتید و گفته‌های امرخیل صاحب را نشر کردید که بی‌چاره با قلب پر از عشق به وطن، احساس سرشار از خدمت به خلق، بدن پر از انرژی برای کار نیک، سرای انتخابات را ترک گفت و رفت. دیدید چطور قشنگ گفت که «من بدون کدام فشار، به‌خاطر منافع ملی، از کمیسیون مستقل انتخابات استعفا‌ می‌دهم؟»‌ به چهره‌اش که نگاه کنیم، از مغز دل می‌فهمیم که چقدر عشق به وطن در میان ما مردم نابرابر‌انه تقسیم شده است. مرحوم ساربان در آخرین روزهای زندگی‌اش می‌خواست این آهنگ را بخواند: «به یکی عشق زیاد، به دیگری کم می‌رسد»، اما آن زمان منافع ملی به او اجازه نداد که خواندن کند. وی از زندگی استعفا‌ داد و رفت تا این‌که آقای امیرجان صبوری با کمی تغییر آن را خواند. خداوند جله شانوهو ساربان را بیامرزد.

امرخیل صاحب، «رفتی و رفتنت چه داغی نهاده بر دل/ از تو چیزی نمانده، جز آتشی به منزل». امر خیل صاحب، اگر هیچ‌کسی قبول نکند که شما به خاطر منافع ملی استعفا‌ داده‌اید، من یکی قبول می‌کنم. این ملت را که من می‌شناسم، اگر تا آخر عمر به‌خاطر منافع ملی کار نکنی، قبول نمی‌کنند. بناءً از مقام معظم شما خواهش می‌شود که به‌خاطر منافع ملی، خود به محکمه رفته و خواستار محاکمه شوید. به قول آیت‌الله شبنم ثریا، «هنوز اول عشق است، سفر دنباله دارد». ممکن است مقامات مافوق از خودت، به شما پیش‌نهاد کنند که مدتی استراحت فرمایید. شاید این استراحت در کشورهای غیر از افغانستان باشد، امیدوارم قبول نکنید. حد‌اقل تا زمانی ‌که این ملت به قناعت نرسیده، شما به‌دست خود، خود را ممنوع‌الخروج فرمایید. از کشور بیرون نشوید تا این محکمه و دادستانی تنبل، حساب و کتاب شما را برابر نکرده‌اند. می‌دانم این روزها هوا گرم است. این مقام‌های مسئول را که من می‌شناسم، خیلی دیر حاضر می‌شوند به امور، آن‌هم به امور یک جوان وطن‌دوست و کارکشته رسیدگی کنند. اما شما از همان عشق زیادی که به شما رسیده، استفاده‌ی بهینه نموده و روح متعالی خویش را در قله‌های معنویت به پرواز درآورید.

شما بیش از توان کار کردید. مگر قرآن را نخوانده ‌بودی؟ خداوند در قرآن می فرماید که «لا یکلف‌‌الله نفساً الا وُسعها». از این به بعد به اندازه‌ی توان خویش کار کنید. هنوز هم دیر نشده، می‌توانی همه‌چیز را از نو شروع کنی. گوسفند که کم نیست، از نو بخر، آپدیت بچران‌ و با استفاده از تجربیات گذشته، محرمانه برگردان؛ زیاد سروصدا نکن!

استعین‌الله فی ‌کل‌‌الامور. یعنی آن‌چه را به شما توصیه کردم، با توکل بر خدا، اقدام کن!