Afghan children who work as water vendors search for customers at the Kart-e-Sakhi cemetery in Kabul on January 12, 2015. Thousands of victims of the country's civil war which raged from 1992 to 1996 are buried in cemetries across the Afghan capital. AFP PHOTO / SHAH Marai (Photo credit should read SHAH MARAI/AFP/Getty Images)

تروریست‌ها بر سر میز مذاکره

 

فارین پالیسی/ دیوید استرمن

ترجمه: احمد راستین

تابستان امسال، امیدها برای یافتن راه‌حلی برای پایان جنگ در افغانستان از طریق مذاکره افزایش یافت، اما نقش‌برآب شد. وزارت امور خارجه‌ی پاکستان، از مذاکره با طالبان به‌عنوان «دست‌آوردی مهم» یاد کرد. رییس‌جمهور افغانستان؛ اشرف غنی، این مذاکرات را «تنها راه» پایان درگیری‌ها خواند. حتا به ‌نظر می‌آمد که رهبر طالبان، ملا عمر نیز حمایت خود را از آن نشان داده است. پس از تایید مرگ ملا عمر توسط طالبان و به ‌دلیل اختلافات در رهبری طالبان، این روند متوقف شد.

با صرف هزینه‌ای که بیش از 1 تریلیون دالر تخمین زده می‌شود، و قربانی‌شدن بیش از 2000 نیروی ارتش آمریکا، و نیز کسانی که با دیگر اعضای ائتلاف بین‌المللی کار می‌کردند، و ده‌ها هزار نفر از شهروندان افغانستان، نیاز به بازبینی این‌که چه‌گونه این جنگ چنین هزینه‌های سنگینی در پی داشته است، ضروری به‌نظر می‌آید. گزینه‌ی پایان‌دادن به این خون‌ریزی از طریق گفت‌وگو، سزاوار توجه و بررسی دقیق است.

جاناتان پاول، مذاکره ‌کننده‌ی ارشد در روند صلح ایرلند شمالی و رییس ستاد تونی بلر؛ نخست‌وزیر بریتانیا، در کتاب «تروریست‌ها بر سر میز مذاکره»، استدلال می‌کند که بخش بزرگی از هزینه‌های جنگ، برخاسته از عدم تمایل به مذاکره با تروریست‌ها است.

پاول، کتاب خود را با بازگویی «حملات شدید قانون‌گذاران جمهوری‌خواهی که ادعا می‌کردند رییس‌جمهور اوباما سیاست ده‌ها ساله‌ی ایالات متحده، «ما با تروریست‌ها مذاکره نمی‌کنیم»، را زیر پا گذاشته است» آغاز می‌کند. این اعتراضات زمانی صورت گرفتند که در ماه می 2014، دگروال بوبرگدال که در سال 2009 توسط طالبان اسیر شده بود، در ازای آزادی پنج زندانی طالب که در زندان نظامی آمریکا در خلیج گوانتامو نگهداری می‌شدند، آزاد شد.

پاول این حملات را محصول  عدم‌ تمایل و اختلافات گسترده نسبت به مذاکره با تروریست‌ها می‌داند. او اشاره می‌کند: «دولت‌ها در تمام کشورها و تمام احزاب سیاسی می‌گویند که هرگز با ترویست‌ها گفت‌وگو نخواهند کرد». پاول در یک بررسی سریع از تاریخ چنین اظهاراتی، خواننده را از درخواست تدی روزولت برای جنگ علیه تروریسم پس از ترور ویلیام مک کینلی در 1901، تا بیانیه‌ی رونالد ریگان در 1985 که می‌گوید «آمریکا هرگز هیچ امتیازی به تروریست‌ها نخواهد دارد»، همراهی می‌کند.

این عدم‌ تمایل، به‌ویژه در زمان آغاز جنگ افغانستان به‌ وضوح احساس می‌شد. پاول می‌نویسند: «پس از حملات 11 سپتامبر، رییس‌جمهور جورج دبلیو بوش گفت «هیچ کشوری نمی‌تواند با تروریست‌ها مذاکره کند؛ چرا‌ که هیچ راهی برای صلح با کسانی که تنها هدف‌شان مرگ است، وجود ندارد». معاون او دیک چینی، این سخن را با لحنی شدیدتر بیان کرد: «ما با شیطان مذاکره نمی‌کنیم؛ ما آن را شکست می‌دهیم».

از ابتدا، تصمیم بر عدم مذاکره، صحنه را برای هزینه‌هایی سنگینی که در طی بیش از یک دهه به‌ وجود آمدند آماده کرد. پاول می‌نویسد: «مشکل غرب این است که ما مبارزه با طالبان را خیلی دیر ترک کردیم – با نگاهی به گذشته، روشن است که خارج‌کردن آن‌ها از مذاکرات اولیه‌ی بن در مورد آینده‌ی این کشور، یک اشتباه بود». او از جنرال نیک کارتر، معاون فرمانده‌ی نیروی امداد امنیت بین‌المللی در افغانستان نقل‌قول کرده و می‌گوید: «در سال 2002، طالبان در گریز بودند. من باور دارم در آن مرحله، اگر ما آگاهانه رفتار می‌کردیم، ممکن بود بتوانیم راه‌حل نهایی سیاسی برای آن‌چه در 2001 آغاز کرده‌ بودیم، بیابیم. این رویکرد می‌توانست تمام افغان‌ها را در پشت یک میز قرار دهد تا در مورد آینده‌ی خود گفت‌وگو کنند».

برخی تحلیل‌گران توضیح جایگزینی را در پاسخ به این سوال که چرا جنگ افغانستان چنین هزینه‌ی سنگینی داشته است، ارایه می‌دهند. آن‌ها باور دارند که شکست در پذیرش یک استراتژی ضدشورش در زمان مناسب و بررسی دقیق آن، مشکل اصلی بوده است. دنیل گرین، از کارمندان موسسه‌ی واشنگتن در سیاست خاور نزدیک، مسئله را چنین بیان می‌دارد: «باوری وجود داشت به این‌که ارتش ایالات متحده و رهبران‌اش، متعهد به پیروزی هستند و آن‌ها هرکاری که مورد نیاز باشد، برای دفاع از سرزمین آمریکا انجام می‌دهند» اما به‌جای آن، به این باور خیانت شد و «صدها مرد و زن، در حال اجرای یک استراتژی ناقص، بدون منابع ضروری برای پیروزی و با برداشت‌هایی از مفاهیم جنگ که در زمینه‌ی افغانستان مناسب نبودند، جان‌شان را از دست دادند».

جان ناگل، در کتاب خاطرات خود، با تمرکز بر شکست پیاده‌سازی و دنبال‌کردن یک استراتژی ضد شورش، توضیح مشابهی را ارایه می‌دهد. او می‌نویسد که جنرال دیوید پتروس «شانس این را داشت تا عملیات ضدشورش را در افغانستان عملی کند. این عملیات در صورتی که منابع‌اش تامین می‌شد، مخصوصا در جنوب افغانستان، کارآمد بود».

ناگل تحلیل پاول را نمی‌پذیرد که هزینه‌ی جنگ افغانستان، نتیجه‌ی شامل‌نکردن  طالبان در گفت‌وگوها است و می‌نویسد: «از آن‌جا که طالبان  […] نمی‌توانند مورد اعتماد باشند تا جلوی القاعده را برای استفاده از سرزمین‏شان، برای برنامه‌ریزی و اجرای حملات در آینده بگیرند، باید بروند و با دولتی جایگزین شوند که سیاست‌های حامی منافع ایالات متحده را دنبال می‌کند». او «فساد گسترده» و «محدودیت در مقابله با پناه‌گاه‌ها در پاکستان» را مشکل اصلی می‌داند. برای ناگل، سوال اصلی این است که سرمایه‌گذاری هنگفتی از زمان، خون و ثروت، برای عملی ساختن  اصول عملیات‌های ضدشورش، ارزش این کار را دارد یا نه؟

به عقیده‌ی پاول، تحلیل‌های متمرکز بر نیاز برای عملیات ضدشورش، حقایق زیادی را مطرح می‌کنند. او درس‌هایی را که پتروس (و ناگل)، در ارتش آموخته و نهادینه کرده‌اند، «پیشرفتی مفید» می‌خواند اما اضافه می‌کند «این کافی نیست». استدلال او این است که «باید علاوه بر پاسخ‌های امنیتی و مبارزه برای «پیروزی بر قلب و ذهن»، بخش سومی هم [در عملیات ضد شورش] وجود می‌داشت و آن گفت‌وگو با گروه‌های مسلح است».

پاول در مورد اثربخشی استفاده از نیروهای نظامی برای شکست‌دادن یک گروه تروریستی تردید دارد. او از تحقیق انجام‌شده توسط ست جونز و مارتین لیبیکی «چه‌گونه گروه‌های تروریستی به پایان می‌رسند؟» استفاده کرده است که 648 گروه را از سال 1968 مورد بررسی قرار داده‌اند. براساس این تحقیق، 43 درصد این گروه‌ها با انتقال به روند سیاسی، 40 درصد از طریق قانون‌مند کردن و کنترل، و تنها 7 درصد در نتیجه‌ی موفقیت‌های نظامی پایان یافته‌اند. پاول می‌نویسد که تلاش جونز و لیبیکی «برای نشان‌دادن این‌که جنگ جورج دبلیو بوش با ترور احتمال موفقیت ندارد، درست بوده است، چرا که شکست نظامی تروریسم بسیار نادر است». اما او یادآوری می‌کند که جونز و لیبیکی و هم‌چنین نویسندگانی دیگر، در «دام» یک‌سان‌اندیشی افتاده‌اند و گروه‌های کوچکی مانند «باند بادر مینهوف آلمان» که امکان مهار قانونی دارند، را با گروه‌های بزرگ‏تر برابر دانسته‌اند، «گویی که آن‌ها با باند بزرگی مانند ببرهای تامیل، قابل مقایسه هستند».

او هم‌چنین به کتاب «چه‌گونه تروریسم پایان می‌یابد» اثر آدری کرونین اشاره دارد و می‌افزاید «بازهم اگر شما به جزئیات نگاه کنید، به‌نظر نمی‌آید در نهایت هیچ‌کدام از دسته‌بندی‌ها به‌جز مذاکرات، برای جنبش‌های تروریستی مهم کارآمد باشد».

پاول نسبت به خطری فراگیر هشدار می‌دهد: زمانی که ارتشی استراتژی ضدشورش را دنبال می‌کند، ممکن است با مقاومت گروه‌های تروریستی تثبیت‌ شده‌ای مواجه شود که مخالف مذاکره هستند. او می‌نویسد در چنین شرایطی «مقامات نظامی استدلال می‌کنند که تنها اگر تمام منابع را در اختیار داشته باشند و سیاست‌مداران از آن‌ها حمایت کنند، قادر به انجام کارشان هستند». او بیان می‌کند: «این همان استدلالی است که در مورد افغانستان استفاده شد؛ زمانی که رییس‌جمهور اوباما متقاعد شد تا در یکی از آخرین تلاش‌ها علیه طالبان در سال 2009، تعداد نیروها را افزایش بدهد».

پاول می‌افزاید: «در نهایت، دولت متوجه می‌شود که رویکردی کاملا امنیتی، کارآمد نخواهد بود و دو طرف ناچار به گفت‌وگو هستند». بنابراین، سوال این است که در طی این مدت، چه میزان هزینه‌ی مالی و جانی متحمل می‌شوند.

از طرفی، خطر تعقیب نمونه‌هایی گمراه‌ کننده از موفقیت‌های نظامی به ‌قیمت زیرپا گذاشتن ارزش‌های دموکراتیک نیز وجود دارد. پاول می‌نویسد: «از لحاظ سیاسی، اتخاذ یک موضع امنیتی ثابت، کار آسان‌تری است» و در نتیجه «زمانی که گروهی مسلح ثابت می‌کند بسیار بیشتر از آن‌چه انتظار می‌رفت انعطاف‌پذیر است، گاهی دولت‌ها به اقدامات فراقانونی رو می‌آورند».

برای مثال، پاول با انتقاد از شکست ظاهری گروه «راه درخشان» در پِرو یاد می‌کند که اجرای موفقیت‌آمیزی از استراتژی «سربریدن» بود. او اشاره می‌کند وابستگی این گروه به رهبرشان، نسبتا منحصر به‌فرد بود اما «روش‌هایی که برای سرکوب آن‌ها استفاده شدند، شامل از بین ‌بردن روستاها و قتل‌عام‌های مکرر توسط ارتش، بسیار شدید بودند… استفاده از این روش‌ها برای دولتی که در آن دموکراسی غربی وجود دارد، ناممکن است. رییس‌جمهوری پِرو، فوجیموری، در نتیجه‌ی این رفتارها، اکنون در زندان است». پاول در نهایت یادآوری می‌کند که «گروه راه درخشان هنوز به پایان نرسیده است».

در کتاب «تروریست‌ها بر سر میز مذاکره»، بحث‌های مفصلی از این دست می‌توان یافت که چه‌گونه و چه زمانی باید از مذاکره استفاده کرد و چه مسایلی باعث شکست یا موفقیت مذاکرات می‌شوند. او هم‌چنین مجموعه‌ای از نمونه‌هایی در سراسر جهان، از السالوادور تا جنوب آفریقا و سریلانکا، مطرح می‌کند.

با این ‌حال، بحث پاول در مورد تلاش‌های صورت‌گرفته برای مذاکره در جنگ افغانستان، یا جنگ امروز با ترور در این کشور، جزئیات کم‏تری دارد. بدون دانشی در این زمینه، یا علاقه‌ای گسترده‌تر به این موضوع، به ‌راحتی می‌توان از کتاب پاول چنین برداشت نمود که ایالات متحده، تلاش اندکی برای مذاکره با طالبان انجام داده، یا حتا هیچ تلاشی نکرده است.

اما هم‌چنان که گزارش انجام‌شده در سال 2013، توسط بنیاد آمریکای جدید و مرکز بین‌المللی مطالعات افراط‌گرایی و تاریخ‌نگاری خشونت نشان داده است، پس از بیرون‌ نگه‌داشتن طالبان از مذاکرات صلح بعد از حمله، تلاش‌های متعددی برای مذاکره با طالبان صورت گرفته است؛ اما این تلاش‌ها اغلب فاقد برنامه‌ریزی استراتژیک و پراکنده بوده‌اند و هم‌چنین، طالبان علاقه‌ای بر توافقات احتمالی در این مذاکرات نشان نداده‌اند. بررسی تاریخی این گزارش از تلاش‌ها و رویکردها به عوامل دخیل، استدلال پاول را در مورد افغانستان، با چالش بیشتری مواجه می‌کند.

اما بزرگ‏ترین سوال این است که آیا طالبان، اصلا قادر به مذاکره برای پایان درگیری هستند؟ نویسندگان این گزارش هشدار داده‌اند: «در حالی که ممکن است هنوز هم ملا عمر سطح مشخصی از انسجام این جنبش را تضمین کند، نسل جوان‌تر بالقوه رادیکال‌تر هستند. آن‌ها بیشتر به یک برنامه‌ی جهادی بین‌المللی جهانی علاقه نشان می‌دهند». هم‌چنین در این گزارش آمده است «حتا این‌که توافقات این مذاکره به‌ نوعی میان کابل و شورای کویته انجام می‌شود، به معنای دور بودن توقف قطعی شورش است». با توجه به نگرانی فزاینده‌ی مقامات نظامی آمریکا در مورد شاخه‌های طالبان که با دولت اسلامی همراه شده‌اند، این سوال مناسب‌تر است که  آیا رهبری تاثیرگذار وجود دارد که بتوان با آن مذاکره کرد؟ تایید مرگ ملا عمر، این چالش‌ها را تقویت می‌کند».

البته، کتاب پاول تاریخ جنگ افغانستان نیست؛ اما بحثی نظری است در مورد این‌که چرا مذاکرات ضروری هستند و چه‌گونه انجام می‏شوند. اگرچه بحث افغانستان در این کتاب محدود است، اما مسایل نظری جامعی در مورد چالش‌ها وجود دارد، از جمله رسیدن به «بن‌بستی دو طرفه» که ضرورت مذاکره را نشان بدهد.

یکی از نکات مطرح‌ شده توسط پاول، نیاز به احترام به فردیت در خصومت‌ها است. ما در عصری زندگی می‌کنیم که بحث‌ها در مورد جنگ با تروریسم، به‌ عنوان نمونه در مقابله با «دولت اسلامی» یا «القاعده»، بیشتر در سطح سازمان‌ها اتفاق می‌افتد و نه افراد. بعضی از مفسران، این موضوع را حتا با عبارات انتراعی‌تری مانند «اسلام رادیکال» یا «جهادگرایی» بحث می‌کنند.

پاول، راه‌حلی ارایه کرده و می‌نویسد: «این حقیقت که شما در حال مذاکره با انسان‌هایی دارای احساس و عواطف هستید، باید در رویکرد نسبت به مذاکرات، در نقطه‌ی مرکزی توجه شما قرار داشته باشد». او استدلال می‌کند: «یکی از روش‌های کلیدی برای اعتمادسازی، رفتار با اعضای گروه‌های مسلح، به‌عنوان یک انسان است. آن‌ها هم ممکن است هدف حمله‌هایی که خود شان انجام می‌دهند قرار بگیرند، مانند شکنجه پس از دست‌گیر شدن. زندگی در حال فرار نیز دشوار است».

برای نمونه، می‌توان از رییس سرویس امنیت ملی آفریقای جنوبی؛ نیل برنارد، یاد کرد که توافق کرد لباس زندانیان در طول مذاکرات میان ماندلا و نمایندگان آپارتاید آفریقای جنوبی، با لباس‏هایی غیر از لباس زندان تعویض شود، چراکه «او احترام را امری ضروری می‌دانست».

مسئله‌ی دیگری که به آن اشاره شده، این است که شخصیت افراد در طول زمان عوض می‌شود. پاول  توضیح می‌دهد که جری آدامز و مارتین مک گینس، در جوانی به ارتش جمهوری‌خواه ایرلند پیوستند، اما «در اواسط دهه‌ی 1980 که از سن مبارزه نیز گذشته بودند، آغاز به دیدار  از خواهرزاده‌ها و برادر زاده‌های‏شان کردند، که منجر به دست‌گیری و مرگ آن‌ها شد. آن‌ها با درک این‌که جنگ می‌تواند برای همیشه ادامه داشته باشد، قدم‌های آزمایشی اول را برای پایان‌دادن به آن برداشتند».

پاول هم‌چنین از داستان دگروال کارونا، فرمانده‌ی ارتش ببرهای تامیل در شرق سریلانکا یاد می‌کند که پس از جلسه‌ای در تایلند در سال 2004 پناهنده شد: او «چشمان‌اش را برای بار اول به جهان بیرون باز کرد» و به خودش اجازه داد تا «تمایل به داشتن زندگی خوب» بر وفاداری‌اش نسبت به گروه غلبه کند. فرار این چهره‌ی کلیدی، گروه ببرهای تامیل را «از هم پاشید» و گزینه‌ی نظامی دولت سریلانکا، کنار گذاشته شد.

کتاب «تروریست‌ها بر سر میز مذاکره» اثر جاناتان پاول، سهمی اساسی در توضیح این مسئله دارد که چه اشتباهی در افغانستان صورت گرفته است. هم‌چنین مسایل مهمی در مورد آینده‌ی اصول عملیات ضدشورش در افغانستان مطرح کرده است که البته عوامل بسیار بیشتر و فراتر از اختلافات بر مذاکرات را در بر می‌گیرد. نادیده‌گرفتن مباحثی که پاول مطرح کرده است، تصویر ناقصی برای پاسخ به این سوال به ما می‌دهد که چه‌گونه و چرا هزاران آمریکایی، جان‌های‏شان را در طولانی‌ترین جنگ ایالات متحده از دست دا‌ده‌اند – و پیامد آن در درگیری‌های آینده، مرگ یا زندگی خواهد بود.

دیدگاه‌های شما
  1. سلام
    می شود لینک انگلیسی را هم بگذارید؟ نتوانستم در سایت فارن پالیسی لینک مطلب را پیدا کنم.
    با احترام

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *