نمای اسطوره‌ای یک فاجعه

نعمت قاسمی
فساد در جامعه‌ی افغانی یک واقعیت عریان و نابخشودنی می‌باشد که به‌رغم عریانی و وحشت نهفته در درون آن گفتن و بحث کردن از آن به مثابه کوبیدن آب در‌هاون تشبیه می‌گردد. در یک تعبیر دیگر، بحث از مبارزه با فساد تبدیل به چرخه‌ای از فساد شده است. فسادی که شریان بودن و نفس کشیدن در این مرز و بوم را به تمسخر گرفته است. فساد و تشبیه فاسد بودن به ‌بخشی از وضعیت عمومی جامعه‌ی ما مبدل شده است. امری با آن فساد و نمایاندن فساد صرفاً در چوکات رفتار‌ها و هویت‌مان امکان‌پذیر است. فساد به تعبیر دقیق‌تر، کوشش در راستای به دست آوردن یا کسب ثروت و قدرت از راه‌های غیر‌قانونی، سو استفاده از قدرت دولتی برای منافع شخصی نیست، بلکه فساد یک نقص آشکار هنجار عمومی و عقلانی می‌باشد. فساد همان ریشه‌هایی است که فرهنگ و هویت تاریخی را به نمایش می‌گذارند، فرهنگی که روان و روح جامعه با آن سرشته شده است. وجود فساد در جامعه‌ی افغانی نشان ناعقلانیت مدرن است و انسان افغانی با فرهنگ آغشته به فساد معنا می‌یابد. چنان‌چه در جامعه‌ای که بروکراسی تجلی عقلانیت مدرن پنداشته می‌شود، اما در فرهنگ افغانی و وضعیت کنونی افغانستان با تاریخ پر راز و رمزش تجلی نا‌عقلانیت مدرن به شمار می‌رود. فارغ از ذایقه‌ی عقلانیت مدرن و سیستمی که برو‌ن‌داد عینی آن بروکراسی می‌باشد، نمی‌توان به درک درست از بروکراسی پرداخت. عینیت یافتگی فساد و بروکراسی مفسد در افغانستان تجلی نا‌عقلانیت مدرن‌ و نا‌عقلانیت مدرن پدید‌آورنده‌ی ناباوری به نهادها و ساختار‌های مدرن است. سیاست‌مداران افغانی در قالب ناباوری به پدیده‌ی مدرن به طور اتوماتیک در دام نقض هنجارهای به هم پیوسته افتاده و نقض هنجارها منجر انحراف‌ و انحراف منجر به فساد گردیده است.
در گفتارهای مدرن، سلطه‌ی عقلانیت انتخاب و گزینش کارگزاران برو‌کرات بر‌اساس برتری عقلانیت، تخصص، توانایی و صلاحیت افراد است. صلاحیت در واقع امر تخصص و مهارت آنان را می‌سازد. چنان‌چه واضح است، افغانستان در وضعیت کنونی با ترجیح ضوابط بر روابط و با بهره‌برداری لجام گسیخته از منابع عمومی بنا‌بر ملاحظات شخصی، بستر مناسبی را در عمق‌بخشی به ناباوری حل معضل با تخصص و مهارت درجه‌ی اول را داراست.
‌گفتار دوم نظام مدرن و بروکراتیک، اقتدار غیر‌شخصی در درون نهادها می‌باشد. رابطه‌ی قدرت در درون نهادها و سازمان‌ها، شخصی نیست، بلکه نهادی و سازمانی می‌باشد. اما در افغانستان با وجود باورمندی به استفاده از قدرت شخصی به مثابه محاسبه‌ی هزینه و سودی که با آن بکوشد منافع خو را در جهانی از منابع کم‌یاب تحقق بخشند، گویای حرکت به سوی فاجعه و نمایی از اسطوره‌ی فاجعه می‌باشد. فرهنگی که در ابتذال نا‌عقلانیت و بی‌باوری به سازوکار‌های مدرن قدم می‌گذارد، نمی‌تواند راهی برای رهایی از فاجعه را تصور کند. نماد بیرونی چنین باوری، شعار خدمت و خدمت‌گزاری می‌باشد. اما چنین شعاری بیان‌گر یقین و باورمندی به فرهنگ کاذب و فلاکت‌بار کنونی می‌باشد. فساد در زوایای گوناگون قابل سنجش است، ولی ‌به صورت کل می‌توان گفت که به طور مطلق در چنبره‌ی اشخاص معین قرار دارد که توان بیرون انداختن آن بدون خود‌ارادیت امکان‌پذیر نیست، زیرا نمای اسطوره‌ای فساد از رهگذر یک کل و جامعه‌پذیری فرهنگ فساد معنا می‌یابد و قابل سنجش است.
فساد ریشه در ساختار‌های فرهنگی و واقعیت‌های عینی اجتماع ما دارد. جامعه‌پذیری فساد از کانال‌های فساد به منصه‌ی ظهور می‌رسد. درونی کردن فرهنگ فساد مبین پذیرش فساد از کانال‌هایی چون خانواده، معارف و دانشگاه‌ها امکان‌پذیر است. مسئله‌ی دیگر در بسط فرهنگ فساد تاریخی، بودن فرهنگ فساد است. فرهنگ فساد یک پدیده‌ی ریشه‌دار تاریخی است و تاریخ افغانستان به تعبیر‌ی، تاریخ فساد است. فرهنگ فساد در تاریخ افغانستان جزوی از اخلاق حکومت‌داری پنداشته می‌شود، به‌نحوی که فساد عامل باز دارنده‌‌ برای رشد و ترقی نیست، بلکه نردبان صعود به قدرت و سقوط در ورطه‌ی بی‌اخلاقی و بی‌فرهنگی است. قدرت و نهاد‌های مبارزه با فساد خصوصیت غارت صادقانه را به خود می‌گیرد. فساد در این مقطع ریشه در مناسبات قدرت و غارت صادقانه دارد. در جوامع توسعه یافته فرهنگ منتقد و نقد‌پذیر مولد عقل و پیدایش عقل انتقادی مقدمه‌ی پیدایش فرهنگ است، فرهنگ تجلی تمدن و انسان متمدن متجلی فرهنگ. اما شوربختانه در افغانستان نا‌عقلانیت فرهنگ مولد کانون پذیرش نا‌به‌هنجار و ابتذال گردیده است. نا‌عقلانیت در افغانستان روح هستی‌بخش، قوام دهنده‌ی شالوده‌ی انسانیت را از فراز هستی مبتذلش به نظاره نشسته و هستی جاودانه‌ را به یغما برده است.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *