افغانستان: دولت، سرحدات و تهدید منازعات دایمی

منبع:  OSCE Academy, GCSP

نویسنده: الهام غرجی

برگردان: حمید مهدوی

قسمت اول

نکات کلیدی:

  • یکی از ویژگی‌های اصلی منازعات در افغانستان، خشونت ضد دولتی در طول تاریخ معاصر این کشور بوده است. اکثریت این جنبش‌های خشونت‌آمیز ضد دولتی از مرزهای جنوبی کشور سرچشمه گرفته‌اند، جایی‌که یک خط مرزی مبهم، به شکل رسمی افغانستان را از پاکستان جدا می‌سازد.
  • خشونت ضد دولتی، به ویژه در چارچوب شورش موجود را می‌توان پیامد یک سیاست دولت سازی  متناقض در تاریخ کشور دانست که منجر به خلق یک نوع ناسیونالیزم  گزینشی  در خصوص ایجاد مرز و ابقای آن  شده است. .
  •  ناسیونالیزم گزینشی  در تاریخ  افغانستان  تاثیرات متفاوتی را در مناطق مختلف کشور بر ملت سازی به معنای تحول مرزهای سیاسی به مرزهای ذهنی مردم داشته است. در جاهای  که مرزهای سیاسی ایجاد شده و برای مدت طولانی‌ای حفظ شده اند، تهدیدهای بیرون‌مرزی وجود ندارند یا این تهدیدها خیلی ناچیز اند. اما جایی که مرزهای سیاسی و مرزهای ذهنی با هم مطابقت ندارند، خیزش‌های قبیله‌ای و دخالت‌های بیرون‌مرزی در آن‌جا به طور پیوسته دولت افغانستان را تهدید کرده اند. درگیری‌های کنونی در افغانستان این مورد را به صورت واضح گواهی می‌دهد. هر راه حل پایا برای این منازعات، پرداختن به مشکلات مرزی را شامل خواهد شد.

مقدمه:

در طول سه و نیم دهه‌ی گذشته افغانستان درگیر جنگ بوده است. پس از سقوط رژیم طالبان در سال 2001، با وجود تلاش‌های جهانی در راستای ایجاد یک دولت دموکراتیک و پیش‌رفته در افغانستان، خشونت‌ها هم‌چنان در کشور ادامه دارد. نا امنی مسئله‌ی مرکزی‌ای بوده است که به اعتقاد عموم تمام تلاش‌های دیگر در زمینه‌های حکومت‌داری و انکشاف در افغانستان را تضعیف کرده است. بنا براین، این مسئله در محراق تمام برنامه، به شمول برنامه‌های انکشافی‌ای که برای حمایت از اهداف امنیتی طراحی شده‌اند، قرار داشته است. با این حال، این گونه تلاش‌ها در زمینه‌ی مقابله با چالش‌های امنیتی و کنترول دینامیزم خشونت ناکام بوده‌اند. پس از یک دهه حضور جامعه‌ی جهانی، اکثر کشورهای که در جنگ افغانستان شرکت داشتند، این کشور را ترک می‌کنند و از خود یک دولت ضعیف را که در برابر تهدیدهای امنیتی داخلی و خارجی آسیب‌پذیر است، بر جای می‌گذارند.

چرا پس از سقوط طالبان خشونت دوباره پدیدار شد؟ چه چیزی  به طور مداوم تمام تلاش‌ها در راستای ایجاد یک کشور با ثبات و صلح‌آمیز را مانع می‌شود؟ در طول چندین سال، این پرسش‌ها مکررا مطرح شده و پاسخ داده شده اند. با این حال، اگر به دنبال درک بهتر دینامیزم امنیت در کشور هستیم، هنوز به تحقیقات و نظریات بیش‌تر ضرورت داریم.

 تحلیل منازعه افغانستان:  چشم‌انداز ملت دولت ‌سازی

فهرست عواملی که  در سه دهه‌ی گذشته در جنگ‌های افغانستان سهم داشته‌اند، بسیار طولانی اند و عبارتند از: محرومیت اقتصادی و فقر، مسایل ایدیولوژیکی و فرهنگی، محروم سازی سیاسی و حکومت‌داری ضعیف، عوامل محیطی، دشمنی‌های قبیله‌ای و قومی، مداخله‌ی خارجی و درگیری‌های جهانی در منطقه، اقتصاد جنگ، تولید مواد مخدر، جرایم سازمان یافته، فساد و غیره3. باور بر آن است که در جریان چندین سال، این عوامل در دامن زدن به جنگ‌ها در افغانستان سهم داشته اند. از این‌رو تحلیل جنگ افغانستان پیچیده و چند لایه ارائه شده است و بنا برآن درک آن از چشم‌انداز واحد تیوریکی دشوار است. علل اقتصادی –  سیاسی، عوامل ساختاری، مسایل اجتماعی –  فرهنگی و مشکلات سازمانی همه و همه در تولید و بازتولید خشونت در افغانستان سهم داشته اند. با این وجود، در عقب همه‌ی این عوامل، علت بزرگ‌تری نهفته است که از امکان‌پذیری کنترول سیاسی خشونت کاسته است. تمام انواع خشونتی که در بالا مشخص شدند، زمانی در افغانستان ظاهر شدند که دولت به عنوان یک نهاد سیاسی در زمینه‌ی رسیدگی به اوضاع اجتماعی – سیاسی ناکام ماند، اوضاعی که درجریان چند سال گذشته به خشونت منجر شده و امنیت دولت را تهدید کرده‌اند. به صورت عموم یکی از ویژگی‌های اصلی خشونت‌ها در جریان یک قرن اخیر در افغانستان، خشونت‌های ضد دولتی بوده اند4. پس از آن، خشونت علیه دولت ساختار و فرصت‌ها را برای تمام انواع دیگر خشونت‌ها فراهم کرد، خشونت‌هایی که در نبود دولت یا در نبود کنترول دولت و مشروعیت پدیدار شدند. از خیزش‌ها در برابر اصلاحات سیاسی امان الله در دهه‌ی 1920 گرفته تا حال حاضر، دولت آماج  اصلی ستیزه‌جویی مسلحانه بوده است. این مقاله، از  یک چشم‌انداز ملت – دولت‌سازی، این موضوع را به عنوان نقطه عطفی برای تجریه و تحلیل درگیری جاری در افغانستان و به منظور درک خشونت در کشور، به ویژه در چارچوب جنگ  موجود،  مطرح می‌کند. این چشم‌انداز می‌تواند در زمینه‌ی درک خشونت در افغانستان، از نظر شرایطی که در آن افغانستان کنونی ظهور کرده است، کمک کند. به نظر می‌رسد جنگ در افغانستان را می‌توان به عنوان پیامد تلاش‌های ناتکمیل و متناقض در راستای ملت – دولت‌سازی، که از زمان ظهور افغانستان امروزی وجود داشته اند، توضیح داد.

مفهوم دولت ملت‌ سازی در افغانستان

در این مقاله دولت سازی و ملت سازی به طور مترادف استفاده شده اند تا روی بعد مشخص دولت سازی  که عبارت از ایجاد مرزهای سیاسی و اجتماعی است، تمرکز شود و «مرز بندی سیاسی»، به عنوان مفهوم مرکزی برای بحث روی ملت سازی در افغانستان، برجسته ساخته شود. به ملت – دولت امروزی بیش‌تر از لحاظ مرزهای سیاسی، که اجتماعات انسانی را بین آن‌ها دسته بندی می‌کند و به آن‌ها هویت‌های سیاسی و فرهنگی متمایز می‌دهد، نگریسته می‌شود. در تعریف دولت و ملت، مرز نقش مرکزی دارد. در رابطه به ملت – دولت، دو نوع مرز همزمان آن را تشکیل می‌دهد: مرز سیاسی و مرز ذهنی5. « هم خوانی» این دو مرز همان چیزی است که ارنست گلنر آن را آیده‌ی اصلی ناسیونالیزم معرفی کرد6. این دو نوع مرز در نظریه‌های ملت و ناسیونالیزم جایگاه ویژه‌ای داشته اند. مرز سیاسی همان چیزی است که (بارت) تصور می‌کرد برای تفکیک و ایجاد هویت‌های7 مشخص مهم است و مرز ذهنی در «جوامع تصوری» اندرسن، که به عنوان یک ملت تعریف شده است، نقش مرکزی داشت.  اگر کسی بخواهد نظریات بارت و اندرسن را بیامیزد و آن‌را به مفهوم ملت – دولت مدرن به کار برد، نظریه‌ی ناسیونالیزم گلنر در تعریف ملت به عنوان «انطباق مرزهای سیاسی و ذهنی» در جوامع انسانی، که اساس تیوریکی این مقاله را نیز تشکیل می‌دهد، می‌تواند کمک کند. هرچند تیوری‌های ملت متفاوت اند، اما تمام نظریه‌ها به نحوی ملت را هویت سیاسی‌ای تعریف می‌کنند که در قالب قلمروی که توسط نهاد موسوم به دولت یا «تشکل سیاسی» مشابه به آن اداره می‌شود، صورت خارجی پیدا کرده است. از این‌رو ملت، که در قالب یک تشکیلات سیاسی‌ای چون دولت آشکار شده است، یک واقعیت فزیکی و سیاسی است و مرزهای سیاسی در تشکیل و تعریف آن نقش تعیین کننده دارند. هم‌چنین مرزهای فزیکی و سیاسی که در این مقاله مرزها گفته شده، یک اثر تحول آفرین درازمدت بر مرزهای اجتماعی و شکل‌گیری هویت دارد. از دیدگاه تاریخی نیز، ملت سازی مدرن بیش‌تر به مفهوم ترسیم مرزها بین اجتماعات انسانی به منظور تفکیک سیاسی بوده است. هم چنین «ایجاد و حفظ»9 مرز در محراق ناسیونالیزم به عنوان یک نظریه‌ی ملت‌ سازی قرار داشته است. بنا براین، تلاش موفقانه‌ی ملت سازی مستلزم استحاله‌ی موفقانه‌ی مرزهای سیاسی به مرزهای ذهنی یک اجتماع انسانی خواهد بود. این استحاله  ملت سازی تعریف شده است. تقریبا تمام دولت‌های امروزی همین مسیر را پیموده اند.

افغانستان: مرزهای ملی و منازعات

ملت – دولت سازی در بسیاری حالات، از مرزبندی‌ها آغاز می‌شود. بنا بر این، مرزبندی‌ها در متمایزسازی سیاسی و هویت دولت نقش کلیدی دارد. با این وجود این یک وظیفه‌ی بسیار سخت است. در مرزبندی‌ها چالش‌های کلانی وجود دارند، به ویژه در بخش‌های از جهان که در آن شبکه‌ی ارتباطات اجتماعی و فرهنگی گسترده و هویت‌های  متداخل وجود دارند. در افغانستان، کشوری که چهار راه تمدن‌های زیادی بوده است، مرزبندی یک مسئولیت بسیار سخت سیاسی بوده است، به دلیل این‌که منطقه از لحاظ تاریخی بسیار به هم بسته بوده است.

مرزهای کنونی افغانستان با کشورهای همسایه‌ی آن در نتیجه‌ی موافقت‌های امپریالیستی در قرن نزدهم به وجود آمد. افغانستان امروزی بین امپراطوری‌های روسیه و بریتانیا ظهور کرد، مرزهای افغانستان اجتماعاتی در شمال، شرق، جنوب و غرب کشور را که خاستگاه‌های مشترک تاریخی، فرهنگی و قومی و هم‌چنین روابط قبیله‌ای داشتند، از هم جدا کردند. واضح است که مرزبندی میان  این اجتماعات و مدیریت  این مرزها چالش بزرگی است که در برابر تلاش‌های ملت سازی در افغانستان قرار دارد. در واقع، مشکلات مرزی ویژه‌ی افغانستان نبوده است. کشورهای زیادی در منطقه و فراتر از آن مشکلات مرزی دارند. با این حال، مشکلات مرزی در افغانستان، به ویژه مشکلات مرزی با پاکستان، پیوسته دولت مرکزی و کنترول سیاسی توسط کابل را تضعیف کرده است. تهدیدهای فرامرزی افغانستان، در عموم از مناطق مرزی با پاکستان سرچشمه  گرفته اند. در این منطقه عمدتا اجتماعات قومی پشتون ساکن اند که رسما توسط خط دیورند10 ازهم جدا شده اند، اما در عمل مرزی میان انان وجود ندارد. این وضع از آغاز ظهور افغانستان امروزی میان  افغانستان و پاکستان وجود داشت و علاوه بر آن، این وضع توسط پالیسی «ناسیونالیزم گزینشی افغانستان» تقویت شد، پالیسی که به دلایل قبیله‌ای و دلایل قومی – استراتیژیک  به ارتباطات فرامرزی فعال با پاکستان ارزش قایل شد، در حالی‌که مرز با دیگر کشورهای همسایه را به شدت کنترول کرد. از نگاه تاریخی حاکمان  افغانستان نمی‌خواستند ارتباطات قبیله‌ای شان با پشتون‌های پاکستان را قطع کنند، چون این حاکمان حمایت آن‌ها را برای تقویت قدرت سیاسی شان در افغانستان حیاتی می‌دانستند.

موافقت نامه‌ی دیورند بین دولت افغانستان و هند بریتانوی در قرن نزدهم، روی نقشه، اجتماعات پشتون را بین افغانستان و پاکستان از هم جدا کرد، اما در حقیقت تفکیک ملی پشتون‌های افغانستان و پاکستان هرگز رسمی نشد. عدم تمایل به تفکیک ملی پشتون‌های افغانستان و پشتون‌های پاکستان با موضع ترکمن‌ها، تاجک‌ها، ازبک‌ها و دیگر گروه‌های قومی کشور، که قویا از گروه‌های قومی مشابه شان در آسیای مرکزی و ایران تفکیک شده اند، متناقض است. تاجک‌ها، ترکمن‌ها و ازبک‌های افغانستان توسط دولت افغانستان و دولت‌های آسیای میانه قویا از لحاظ  هویت ملی تفکیک شده اند11. اما قضیه در جنوب و شرق افغانستان متفاوت است. اجتماعات پشتونی که در امتداد مرز مشترک میان افغانستان و پاکستان ساکن اند، بین دو کشور آزادانه رفت و آمد دارند و ارتباطات سنتی و خانوادگی فراملی در این مناطق گسترده است. تمایز ملی  در جریان تردد میان مرزی معمولا برای افغان‌های غیر پشتون  چون هزاره‌ها و ازبک‌های وجود دارد. چنین چیزی برای غیر پشتون‌هایی که می‌خواهند از پاکستان وارد افغانستان شوند، نیز صدق کند. هزاران نفر به صورت روزانه بدون ویزا یا هیچ مدرک دیگری از مرز عبور کرده وارد پاکستان می‌شوند یا برعکس.     … ادامه داد

پی نوشت: منابع این نوشته در صفحه‌ی انلاین روزنامه منتشر می‌شود.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *