داکتر فهیم توخی

تجاوزی که به مرگ ختم شد!

مظلومانه جان سپرد؛ دیوارهای شفاخانه استقلال منعکس دهنده درماندگی‌اش بود، آخرین کلمه که بر زبان آورد این بود؛ «چپ کنید به کسی نگوید که آبرویم می‌رود.» ریه‌هایش توان تحمل اکسیجن را نداشت، پاهایش می‌لرزید، گلویش جز بیچارگی ومظلومیت‌اش، صدای دیگری را بیرون نمی‌کرد، گاه‌گاهی قلبش می‌ایستاد. وقتی‌که وحشی‌های گرگ‌خوی به یادش می‌آمد.
از عروسی خندان بیرون آمد شاد و مستانه روانه چهار دیواری تمام آزادی‌هایش شد؛ نیمه‌های راه منطقه ده عرب‌های قرغه؛ تمام خنده‌هایش را تبدیل به خون ساخت. گرگ‌های درنده خوی، موتر عامل شان‌را متوقف ساخته و آن‌را به سمت نا معلومی روانه ساخت؛ در سرزمین وحشت و بربریت پیاده می‌سازد. مردها را به یک سمت برده تمام اموال شان‌را می گیرد و وحشیانه به سمت زن‌ها می‌آیند، 15 گرگ، 15 شیطان، 15 انسان وحشی؛ هشت زن بیچاره را لخت می‌سازند، مثل هیولای که فرشته‌ی را گرفته باشد حمله می‌کند، در میان دختر 18 سالهء را هم تجاوز می‌کنند؛ این وحشی‌گری تا دم صبح برای چندین بار تکرار می‌شود و نزدیک صحر رهای‌شان می‌کنند.
بیچاره‌های دوران، از ترس آبروی‌شان، چند روز این قضیه را پنهان می‌کنند اما زخم‌های را که از آن وحشی‌ها خورده بودند؛ سرانجام به شفاخانه استقلال روانه می‌شوند؛ از پولیس می‌خواهند که اگر این قضیه افشا شود زندگی ما پایان خواهد یافت؛ اما این کار نشده و قضه افشا می‌شود.
با این‌که پولیس پیگیر این عمل وحشی‌گری شده و دو تن از عاملان این قضیه را دستگیر می‌کنند، باز هم عاملان اصلی این قضیه گرفتار نشده است. قربانیان این وحشی‌گری با این‌که زیر مراقبت‌های جدی در شفاخانه استقلال قرار دارند؛ سرانجام امشب دختر 18 سالهء که مورد تجاوز مکرر دزدان مسلح قرار گرفته بود با تکرار آخرین جمله جان سپرد: «چپ کنید به کسی نگوید که آبرویم می‌رود.»
نمی‌دانم این آدم‌ها را چی خطاب کنم، انسان که گفته نمی‌توانم و اگر شیطان خطاب کنم توهین بزرگی است به شیطان.