دشمن اشتباهی – 94

امریکا در افغانستان 2001 – 2014

نویسنده: کارلوتا گال

برگردان: جواد زاولستانی

بخش نود و چهارم

12

یورش اوباما

جنگ‌جویان طالبان در موقعیت‌های نزدیک به قرارگاه‌های پولیس که اهداف مورد نظر آنان برای حمله‌ بود، در حاشیه‌ی شهر موضع گرفته بودند. خانواده‌ها محله‌‌‌جات را به مقصد شهر ترک می‌کردند. باشندگان این شهرک از ماه‌ها به این ‌طرف، افراد طالبان را می‌دیدند که در جاده‌ها گشت‌وگذار می‌کنند و می‌شنیدند که فرماندهان طالبان به محله‌‌‌جات برگشته‌اند. آنان افرادشان را برای انجام یک حمله بر شهر تحریک می‌کردند.

برای توریالی ویسا، این خبر که طالبان در داخل شهر در مسیر جاده،‌ ایستگاه بازرسی ایجاد کرده‌اند، هشدار دهنده بود. توریالی ویسا یک دیوان‌سالار غربی‌شده و محتاط بود که بیست سال اخیر را در کانادا زندگی و در بخش‌های توسعه کار کرده بود. او جنگ‌جو نبود. ویسا به احمد ولی کرزی، برادر رییس جمهور حامد کرزی، که در واقع مسئول جنوب بود، تماس گرفت. هردو با هم به رییس جمهور کرزی تماس گرفتند و از او خواستند که به ناتو دستور دهد که در محله‌‌‌جات دخالت کند. زمانی که آنان به کرزی زنگ زدند، رییس دفتر او، عمر داوودزی در کنار رییس جمهور بود و داستان آن را به من این‌گونه بازگو کرد:

کرزی پرسید: «در آن‌جا چه تعداد طالبان حضور دارند؟»

«احتمالا سی تا چهل تن.»

«شما چند محافظ دارید؟»

«شاید صد تن.»

رییس جمهور از آنان پرسید: «خُوب، پس چطور شما نمی‌توانید در برابر آنان قدمی بردارید؟»

کرزی مثل همیشه،‌ تقریبا با خوش‌طبعی به آنان دستور داد. آن‌چه در روزهای بعد رخ داد، ضربه‌ای بر طالبان در جنوب افغانستان وارد کرد که آنان قادر به بهبود از آن‌ نخواهند شد.

والی که آماده‌ی نشان دادن واکنش در برابر طالبان شده بود،‌ در قدم نخست به پولیس دستور داد که در برابر ایستگاه بازرسی طالبان وارد عمل شوند. در همان تازگی‌ها، کرزی به والی‌ها صلاحیت دستور انجام عملیات توسط نیروهای امنیتی افغانستان در حالات اضطراری را داده بود. اما پولیس به‌زودی با دشواری مواجه شد. هنگام بازگشت به قرارگاه‌شان، پنج تن از اعضای پولیس بر اثر انفجار ماین کشته شدند.

برادر رییس جمهور، سپس‌ به یک زورمند وفادارش متوسل شد. این فرد کسی نبود جز عبدالرازق، فرمانده 32 ساله‌ی پولیس مرزی. احمد ولی کرزی از او خواست که از پایگاهش در سر مرز با پاکستان،‌ به شهر بیاید. رازق ارباب مرز بود. او با افراد قبیله‌اش به حیث نگهبانان مرز،‌ بر قاچاق کالا در مرز پر رفت‌وآمد اسپین بولدک، تسلط کامل داشت. او فردِ سرکش، اما دشمن سرسخت طالبان بود. رازق پسر یکی از فرماندهان مجاهدین است که توسط روس‌ها کشته شده بود و برادرزاده‌ی منصور اچکزی که در سال 1994 بر لوله‌ی تانک توسط طالبان اعدام شده بود. همین منصور بود که از ریش کلونل امام، عامل ‌آی‌اس‌آی که می‌خواست که یک کاروان تجارتی پاکستان را در افغانستان رهبری کند، کش کرده بود. عبدالرازق باز و دوستانه برخورد می‌کرد و به شکل مشتاقانه‌ای طرف‌دار امریکا بود. او کلاه قندهاری و پیراهن‌تنبان می‌پوشید و ثابت کرده بود که مانند پدر و کاکایش مغرور و خشن و دشمن کینه‌توز طالبان و پاکستان است.

در سایه‌ی رهبری او، با وجود حمله‌های انتحاری مکرر،‌ اسپین بولدک رونق و آرامش یافت. حاکمیت رازق آن‌قدر قوی بود که حتا طالبان اگر بر شهر قندهار هم حمله می‌کردند، خود را از مرز دور نگه‌ می‌داشتند. بخشی از موفقیت رازق در این بود که نیروهای پولیس زیر فرماندهی برادرش، نیروی شبه‌نظامی شبیه‌ مجاهدین و تنها نیروی باقی‌مانده‌ی آن‌چنانی‌ در قندهار بودند. آنان خلع سلاح نشده بودند و در نیروهای مرزی توسط شرکت امریکایی بلک واتر (Blackwater) که در آن زمان به خدمات اکس‌ای (Xe Services) تغییر نام یافته بود، آموزش داده شده بودند.

افراد رازق که از قبیله‌ی اچکزی بودند، مانند طالبان می‌جنگیدند و مانند آنان می‌اندیشیدند و به این دلیل در جنگ با شورشیان از دیگر نیروهای پولیس کارآمدتر بودند. قبیله‌ی اچکزی در دو سوی مرز زندگی می‌کنند. به دلیل تماس‌هایش در داخل پاکستان، رازق در باره‌ی تحرکات طالبان و رهبری آنان در کویته معلومات دقیق داشت. باری او به من گفت که شماره‌های تیلفون اکثر اعضای شورای کویته را دارد و من حرفش را باور کردم. معلوماتی که او به من می‌داد، اکثر وقت‌ها درست از آب برمی‌آمد. آموزگاران امریکایی به افراد او یونیفورم دادند و آنان را برای کار در گمرک میدان هوایی گماشتند. اما قلبا، ‌رازق و نیروهایش هنوز هم مجاهد بودند. افراد او مردان قبیله‌ای و کوهستانی بودند و با تفنگ و جنگ بیش‌تر از مکتب و قوانین آشنایی داشتند. آنان بر اساس ارزش‌های قبیله‌ای خود زندگی می‌کردند و از طالبان نفرت داشتند. آنان علاقه‌مند بودند که بار دیگر بر منطقه‌ی مرزی تسلط یابند و قبیله‌ی نورزی را که رقیب‌شان بود و در زمان طالبان آرامش و راحتی داشتند، زیر فشار بگیرند. حکومت کرزی ارزش رازق را درک کرده بود و حتا بعد از یک رویداد ناگوار که در آن او گروهی از قبیله‌ی نورزی را در راه سفرشان به کابل، تعقیب کرده و در آن‌جا آنان را ربوده و به قتل رسانده بود، نیز او را بر سر جایش گذاشت. رازق همیشه اصرار داشت که آن گروه اعضای طالبان بودند و در جریان درگیری در مرز کشته شدند. او و افرادش بی‌رحم بودند. باری یکی از اعضای طالبان به من گفت که آنان از گرفتار شدن به‌دست نیروهای ناتو یا نیروهای دولت افغانستان نمی‌ترسند؛ چون می‌توانند با دادن رشوه خود را پس از چند هفته یا چند ماه آزاد کنند. اما از رازق می‌ترسیدند. او اسیر نمی‌گرفت؛ برای کشتن می‌جنگید. در اواخر ماه آگست،‌ احمد ولی کرزی برای پاک‌سازی محله‌جات از وجود طالبان، از رازق کمک خواست. رازق فقط با صد تن به محله‌جات شتافت و در مدت پنج روز، گلیم طالبان را از آن‌جا جمع کرد. او گفت، در تمام مدت عملیات، دو جنگ‌جوی طالبان را به قتل رساندند و تنها یک تن از افراد او بر اثر انفجار ماین زخمی شد. اما باشندگان محله‌جات می‌گفتند که تعداد تلفات خیلی بالاتر بود.

شایعه شده بود که رازق دو تن از اعضای طالبان را از درخت آویزان کرده بود. اما رازق گفت که این کار را طالبان کرده بودند و دو تن از کارمندان دولت را به قتل رسانده بودند.[1] او با پوزخند گفت که طالبان یک موتر دزدی شده‌ی پولیس را پر از مواد انفجاری کرده بودند. فرد انفجار دهنده بالای موتر در میان شاخه‌های درخت توت پنها شده بود و آماده بود که ماشه را بکشد. افراد رازق بر موتر شلیک کردند و موتر منفجر شد و عضو طالبان از درخت پایین افتاد و کشته شد.

عملیات محله‌جات شهرت رازق به‌حیث درهم‌کوبنده‌ی نترس طالبان را تضمین کرد. سرانجام مردم می‌دیدند که حکومت‌شان از گلوی شورشیان گرفته است و طالبان را مجبور به عقب‌نشینی می‌کند. فرماندهان ناتو به سهم خودشان،‌ به‌ویژه‌‌ کانادایی‌ها، که نتوانسته بودند از ورود طالبان به محله‌جات جلوگیری کنند،‌ از این موفقیت رازق شگفت‌زده شده بودند.

[1] مصاحبه با عبدالرازق،‌ قندهار، 16 فبروری 2013.