دشمن اشتباهی – 96

امریکا در افغانستان 2001 – 2014

نویسنده: کارلوتا گال

برگردان: جواد زاولستانی

بخش نود و ششم

12

یورش اوباما

اما طالبان از خود جای وحشت‌ناکی به‌جا گذاشته بودند. آنان صدها ماین و مواد انفجاری دست‌ساخت را در کوچه‌ها، باغستان‌ها و خانه‌ها فرش کرده بودند. طالبان کوزه‌ها و بشکه‌های پلاستیکی زرد را پر از کود کرده بودند که به ماین‌های ضد نفر و دیگر مواد انفجاری دست‌ساخت متصل بودند. آنان این مواد انفجاری را با باتری‌های چارچ‌شده و یا حتا با اسفنج مجهز کرده بودند و آماده برای انفجار گذاشته بودند، تا این‌که یک سرباز یا باشنده‌ی روستا بیاید و بالای آن پا بگذارد و منفجر شود. آنان تله‌های پنهان شان را در خانه‌ها، دروازه‌ها،‌ حویلی‌ها و حتا در شاخه‌های آویزان درخت جاگذاری کرده بودند. گشت‌زنی (گزمه) پیاده که کار روزمره‌ی یک کارزار ضدشورش است، خیلی سخت و خطرناک بود. سربازان از قدم زدن در راه‌های دهکده‌ها پرهیز می‌کردند و به جای آن، از جوی‌های آب رفت‌وآمد می‌کردند. برای داخل شدن به یک خانه، به جای وارد شدن از در، از دیوارهای به ارتفاع 12 فُت،‌ بالا می‌رفتند.

من و جائو سیلوا (Joao Silva) که عکاس بود، سربازان را در یک گشت‌زنی همراهی کردیم. ما شانزده خانه را تقریبا در دو ساعت طی کردیم و برای پرهیز از برخوردن با تله‌های پنهان از قدم زدن در پیاده‌روها و درهای ورودی،‌ خودداری می‌کردیم. برای بالا کشیدن خود از دیوارها، من دست‌ها، انگشتان دست و پایم را زخمی کرده بودم. من در آن زمان فهمیدم که چرا سربازان حتا در گرمای سوازن قندهار، دست‌کش می‌پوشند. جائو همیشه پیش‌قدم بود،‌ عکس می‌گرفت و با وجود سنگینی دوربین عکاسی اش، سبک قدم بر می‌داشت. تلفات از اثر مواد انفجاری کارگذاری شده سنگین بود. یک افسر به من گفت که هنگ دوم فرقه‌ی 101ام، در هفت ماه پنجاه تن از سربازانش را در قندهار از دست داد. برای حفظ وقت جان سربازان، واحدهای نظامی از ریسمان‌های ماین پاکی استفاده می‌کردند. مواد انفجاری به این ریسمان‌ها بسته شده و در میدان ماین‌گذاری‌شده انفجار داده می‌شد تا ماین‌ها را در شعاع صد یاردی ( یک یارد=0.9144‌ متر ) خود منفجر سازد. در ارغنداب یک فرمانده به جای به خطر انداختن زندگی سربازانش در پاک کردن ماین‌ها،‌ برای پاکسازی سه دهکده، خواستار حمله‌ی هوایی شد. این روستاها از باشنده خالی شده بودند، اما پر از ماین و تله‌های پنهانی بودند. فشار و آسیبی که این ماین‌ها بر سربازان وارد می‌کرد، آشکار بود. یک فرمانده به من گفت: «از این دروازه تا آن دروازه، شما با چهار یا پنج ماین برمی‌خورید. مأموران اکتشافی،‌ سربازان پیاده، آشپزها، همه و همه، می‌روند تا ماین‌ها را با پاهای شان پیدا کنند.» او افزود که آنان در فکر شان است که به مردم محل آسیبی نرسانند. او گفت: «ما با احتیاط گام برمی‌‌داریم تا مبادا کاری انجام دهیم که به‌خاطر آن زیر پرسش قرار بگیریم.»

ما نیز روی زمین‌های خطرناک راه می‌رفتیم. دو-سه روز بعد از بالا شدن بر آن دیوارها،‌ جائو در جریان یک گشت‌زنی روی ماین پا گذاشت. من در جاده‌ی بیرون آن حویلی بودم که صدای انفجار و درخواست کمک پزشکی آنان را شنیدم. سپس آنان صدا کردند که آن عکاس پایین بود و من تکان خوردم. آنان او را به جاده انتقال دادند. پاهای او قطع شده بودند؛ اما تا هنوز به هوش بود. او تیلفون ستلایت را از من گرفت و به همسرش زنگ زد. جائو از این حادثه زنده ماند، اما دو و نیم سال آینده را در کنار سربازان امریکایی عملیات متعدد را در بیمارستان والتر رید (Walter Reed Hospital) در واشنگتن دی.سی پشت سر گذاشت. همه‌ی این‌ها امتحان سختی بود که به ما آموخت پیامدهای مواد انفجاری دست‌ساخت چقدر ترسناک است.

برای نیرومند ساختن یورش این عملیات، فرماندهان ناتو پای شبکه‌های مجاهدین و قبیله‌ای را که از وجود طالبان در محل شان آگاهی داشتند، به میان کشیدند. جنرال خان محمد، مرد بی‌سوادی که به قبیله‌ی الکوزی تعلق داشت و از ارغنداب بود و در دهه‌ی 1990 قدرت‌مندترین فرمانده مجاهدین در قندهار بود، از کابل پس به قندهار آورده شد و فرمانده پولیس آن ولایت شد. جنرال جان محمد در کابل یک وظیفه‌ی بی‌نام و نشان در پولیس داشت و از قندهار به حاشیه رانده شده بود. برادر 32 ساله‌ی او، نیاز محمد،‌ فرمانده پولیس ولسوالی ارغنداب تعیین شد. یکی دیگر از فرماندهان مجاهدین قبیله‌ی الکوزی، وظیفه داده شد که برای دفاع از روستاها، یک نیروی پولیس محلی بسازد. این اقدام‌ها، نشان‌دهنده‌ی یک چرخش 180 درجه‌ای در سال‌های زیر حکومت کرزی بود که در آن مدت، فرماندهان مجاهدین بیکاره و قدرت‌مندترین قبیله‌های قندهار به حاشیه رانده شده بودند.

در سال‌های پس از 2001، برادر رییس جمهور تمام تلاشش را روی برداشتن تمام موانع از سر راه قدرتش، متمرکز کرده بود. او قوی‌ترین قبیله‌های قندهار را ضعیف و متفرق ساخته بود. او با قدرت‌مندترین فرماندهان قبیله‌ی الکوزی مکررا برخورد کرده بود و دو تن از آنان را که به حیث فرماندهان پولیس کار می‌کردند، از وظیفه‌های شان در قندهار برکنار کرده و به جاهای دیگر کشور فرستاده بود. این دو تن، خان محمد و جنرال اکرم خاکریزوال بودند. خاکریزوال و تعدادی دیگر از فرماندهان بانفوذ قبیله‌ی الکوزی، بعدها به قتل رسیدند. طرفداران آنها، انگشت‌های شان را به طرف احمد ولی کرزی شانه می‌رفتند. یکی از آن فرماندهان، حاجی گرانَی، آنقدر زنده ماند تا به دوستانش که به طرف او دویده بودند بگوید که حمله‌کنندگان بر او، افراد احمد ولی بودند. یکی از دوستان حاجی گرانَی که این داستان او را به من گفت، بعدها، خودش با گلوله به قتل رسید.

حامیان احمد ولی کرزی،‌ طالبان را مقصر می‌دانستند و به این نکته اشاره می‌کردند که طالبان، القاعده و آی اس آی،‌ در استفاده از فاصله بین حکومت و قبیله‌ها برای تضعیف مخالفان شان، ماهر هستند . این حرف او درست بود و افراد قبیله‌ی الکوزی بزرگترین مخالفان طالبان بودند. اما به شکلی، احمد ولی زنده مانده بود و رقیبانش به راحتی از میان برداشته شده بودند.

تقاضای جامعه‌ی بین‌المللی برای تغییر در تعیینات حکومتی و دسیسه‌های احمد ولی کرزی در سال‌های پس از 2001، برای قندهار و بخش بزرگی از جنوب افغانستان فاجعه‌بار بود. اکثر مقام‌های تعیین‌شده‌ی حکومت خیلی ضعیف‌تر از آن بودند که بتوانند وظایف سپرده‌شده را به پیش ببرند. دخالت‌ها و فاصله میان قبایل و افراد جامعه، راه را برای طالبان باز کرد تا از نارضایتی‌های عمومی استفاده کنند و زمینه را برای برگشت شان مساعد سازند.

کارزار مؤثر ضدشورش در کنار کارزار نظامی،‌ نیازمند یک حکومت مؤثر بود. نخستین توصیه‌ی جنرال استانلی مک‌کریستال،‌ پس از بازبینی استراتیژی امریکا در افغانستان این بود که بدترین مقام‌های محلی متخلف باید با برکنار شوند، به شمول احمد ولی کرزی. اما فرمانده نیروهای بریتانیایی در جنوب افغانستان، ‌جنرال نیک کارتر،‌ ترجیح می‌داد که به جای تلاش برای کنار زدن او،‌ با او کار کند. او بعدها گفت: «ما توافق کردیم که بعضی خطوط سرخ ترسیم کنیم و تلاش کردیم که در چارچوب آن با او کار کنیم.»[1] جنرال کارتر نیز متوجه شد که فرماندهان مجاهدین پیشین،‌ مانند خان محمد و عبدالرازق،‌ با وجود سرکش و ناخوش‌آیند بودن شان،‌ به خاطر شجاعت و توانایی رهبری که از آن برخوردار بودند، ضروری اند. به میدان آوردن آنان،‌ قبیله‌ی شان و بعضی از قوی‌ترین افراد جنگی آن ولایت را نیز در کنار آنان می‌آورد. جنرال کارتر در پایگاه مرکزی فرماندهی اش در جریان یک مصاحبه در گرماگرم این کارزار به من گفت: «تلاش ما این است که بیش‌تر همه شمول شویم، چون بخش بزرگی از شورش‌گری، از نیمه‌ای در قدرت و نیمه‌ی بیرون‌مانده از آن، آب می‌خورد. بنابراین،‌ شما نیاز دارید که تعداد هر چه بیش‌تر مردم را زیر خیمه‌ی خود داشته باشید. در این سطح شورش‌گری که حالا جریان دارد، شما نمی‌توانید از کمک همه چشم بپوشید، آن هم در جایی که طالبان در جریان چهار یا پنج سال اخیر، آن‌قدر بزرگان مردم را به قتل رسانده اند و تهدید کرده اند که شما نمی‌توانید در سطح روستاها آنان را کنار هم نگهدارید. بعضی از این افراد احتمالا آن پیوند را دارند که بزرگان آنان را تشویق کنند که دلیرتر باشند و ما به چنین کار نیاز داریم.»

در جریان چند هفته‌ی عملیات، فرمانده پولیس، نیاز محمد مطمئن بود که جریان بر خلاف طالبان به حرکت افتاده است. او به من گفت: «ما گردن آنان را شکسته ایم.» بقایای کوچکی از آنان در این ولسوالی مانده بودند و او گفت که فکر نمی‌کند که آنان بتوانند بار دیگر تجدیدا قوا کنند. طالبان از جنگ خسته شده بودند و نیز، پشتیبانی مردم را از دست داده بودند. در ماه‌های پیش، آنان درآمد دهقان‌ها را طعمه‌ی شان ساخته بودند، از آنان روز دوبار غذا می‌خواستند و از تمام تولیدات آنان مالیات می‌گرفتند. وقتی که جریان بر خلاف آنان به حرکت افتاد، مردم محل از عملیات پاک‌سازی پشتیبانی می‌کردند.

[1] مصاحبه با جنرال نیک کارتر، معاون فرماندهی مرکزی آیساف، کابل، 1 مارچ 2013.