امریکا در افغانستان 2001 – 2014
نویسنده: کارلوتا گال
برگردان: جواد زاولستانی
بخش نود و نهم
12
یورش اوباما
ظرفیت طالبان برای قساوت و بیرحمی آشکار بود؛ اما من از این جهت شگفتزده شده بودم که چطور تا هنوز قساوت برای آنان برگ برنده است. برای من آشکار بود که این یورش برای پاکسازی طالبان از قندهار، ضربهی مهلکی بر پیکر طالبان وارد کرده است. آنان برای پس گرفتن موقعیتهایی که در سال 2010 در قندهار به دست داشتند، سالها وقت نیاز داشتند. من از آشنایی که ملاقات مرا با آن فرمانده طالبان تنظیم کرده بود و هم طالبان را میشناخت و هم مردم محل را پرسیدم، آیا طالبان از این عقبنشینی برخواهند گشت و آیا دولت افغانستان قادر خواهد بود که این بار، طالبان را از دست یافتن بر این مناطق باز بدارد؟ آیا مردم محل بار دیگر به طالبان دست همکاری خواهد داد؟ او گفت: «نه، کارشان تمام است.»
البته که پرسش بزرگتری نیز وجود داشت و آن دشمن دومی بود که در عقب شورشیان قرار داشت و قدرت آنان وابسته به او بود. همانطوری که محمد نبی، یک مرد زمیندار از سنگسار، به من گفت همهی چیز به این مسئله وابستگی دارد که امریکا چقدر میخواهد از افغانستان دفاع کند. اوگفت: «اشتباه بزرگی خواهد بود اگر امریکاییها حالا افغانستان را ترک کنند. اگر آنان در ظرف دو سال آینده افغانستان را ترک کنند و نیروهای امنیتی افغانستان آماده نشوند، ما شاهد برگشتن طالبان خواهیم بود.» مهمتر از همه، تشویش او این بود که امریکاییها بر پاکستان فشار کافی وارد نمیکند و پاکستان دست از حمایت از طالبان برنمیدارد. در سال 2010 که نیروهای طالبان مجبور به فرار به پاکستان شدند، پاکستان آنان را مجبور کرد که به افغانستان برگردند و جنگ را ادامه دهند. او گفت: «تا هنوز پاکستان در حمایتش از طالبان خیلی جدی است.»
13
پناهگاه امن اسامه
«در یک دهکدهی پاکستان، آنان حتا متوجه یک سگ ولگرد میشوند.»
-اعجاز شاه، رییس پیشین استخبارات داخلی
در سال 2006 زمانی که قرار بود او به حیث فرستادهی ارشد نظامی ایالات متحده به پاکستان گماشته شود، تورن جنرال جیمز ران هلملی (Major General Ron Helmly)، یک افسر ارشد نظامی را برای گفتوگو نزدش خواست. این افسر به او گفت که پاکستان به شکل عرفی متحد پاکستان نبوده است. این افسر ادامه داد که اگر اسامه بن لادن به دفتر پرویز مشرف برود و خودش را تسلیم کند، رییس جمهور پاکستان بهانه آورده و به سفیر امریکا زنگ خواهد زد و به او خواهد گفت، «زود بیا، من خواب بدی میبینم.» جنرال هلملی که سالها بعد این داستان را با من بازگو میکرد، صورتش تاب میخورد. برای یک مرد نظامی پذیرفتن اینکه متحدش دشمنش را برایش دستگیر نمیکند، خیلی دشوار است.
پاکستان همواره شکایت میکرد که امریکا برای آن کشور دوست بیثباتی بوده است. زمانی که ضرورت داشته، به آن کشور کمک مالی و نظامی کرده است و زمانی که ضرورت نداشته، کمکش را قطع کرده و بر آن کشور تحریم وضع کرده است. این حرف واقعیت دارد. ایالات متحده باید با پاکستان روابط درازمدت ایجاد میکرد که باعث توسعهی دموکراتیک و اقتصادی میشد. در این مناسبات، پاکستان شریک زیردست بود؛ اما در بیثباتیاش به همکاری، از امریکا عقب نمیماند. پاکستان حتا زمانی که بیلیونها دالر کمک دریافت میکرد و به حیث متحد اصلی غیرناتو برای آن کشور شناخته میشد، در همکاری اش با امریکا بیثبات بود. یقینا آخرین آزمون وفاداری این است: آیا شما به دشمن من پناه میدهید؟ آیا شما در تلاش آسیبرساندن به من هستید؟
آموزن خارقالعادهی مناسبات پاکستان و ایالات متحده ناگهان زمانی آشکار شد که جهان فهمید اسامه بن لادن در کجا پنهان بوده است. در پایان زندگی اش، اسامه بن لادن در تلاش سازماندهی حمله علیه ایالات متحده بود. او از شبهنظامیان القاعده میخواست که اهداف مرتبط با پاکستان را مورد حمله قرار ندهند، به جای آن تلاشهای خود را علیه امریکا متمرکز سازند. پس آیا پاکستان آگاهانه به اسامه بن لادن پناه داده بود؟
ماه می 2011. جاده توسط ارتش مسدود شده بود و ما از موتر پایین شدیم و از پیادهروی کنار جاده بهراه افتادیم. ما از کنار چندین خانهی دیواربندی شده و یک دکان کنار جادهای روستای کوچک که از آن آبمیوه خریدیم، گذشتیم. اوایل تابستان بود. اما هوای پاکستان بیش از پیش گرم شده بود. در جایی که جاده به طرف کشتزارها امتداد مییافت، پولیس ما را متوقف کرد. به این دلیل، ما پیادهروی دیگری را در پیش گرفتیم و از میان یک قطعه زمین که در آن خندق فاضلاب کنده شده بود و بوی زننده داشت، گذشتیم. ما در شهرک بلال بودیم که در حاشیهی ایبتآباد موقعیت دارد. در اینجا خانههای نیمهساخت بالای زمینهای زراعتی بنا شده بودند. جادهها ناهموار بودند و خانهها به شکل ناهموار در میان کشتزارهای سبز گندم و سبزیها اعمار شده بودند.
ما در امتداد یک شیار زمین قدم میزدیم و خانهی بن لادن همانجا بود. آنطوری که به ما گفته شده بود، خانهی بن لادن یک قصر نبود؛ اما خانهای سه طبقهای پختهکاری شده بود که بخش اعظم آن در عقب دیوار سیمانی به ارتفاع 12 فت پنها شده بود. در بالای این دیوار بلند، سیمهای خاردار کشیده شده بود. طبقهی بالایی از بیرون قابلدید بود؛ اما هیچ رازی را افشا نمیکرد و فقط دو-سه پنجرهی کوچک داشت که تراس بالایی آن توسط یک دیوار سیمانی مسدود شده بود. این خانه جایی بود که بن لادن تقریبا شش سال را با سه تا از چهار زنش و بیشتر از ده تا فرزندان و نواسههایش در آن پنهان شده بود. سی ساعت پیش از رسیدن ما، در یکی از اتاقهای خواب طبقهی بالایی، کماندوهای یالات متحده او را با گلوله به قتل رسانده بود.
یک افسر پولیس ما را از نزدیک شدن به خانه بازداشت. ما دورتر از خانه ایستادیم و با او صحبت را آغاز کردیم. او مانند ما از تمام این رویداد، شگفتزده شده بود. او گفت پولیس از مردمی که در اطراف این مجتمع زندگی میکردند، در شب دوم ماه می تماس دریافت کرده بود. آنان از وقوع انفجار و تیراندازی به پولیس گزارش داده بودند. اما فرماندهان پولیس دستور داده بودند که سر جایشان بنشینند و بگذارند که ارتش آن را حل کند. با این وجود، نیروهای ارتش و استخبارات خیلی دیرتر از آن رسیدند که بتوانند کماندوهای امریکایی را در جریان عملیات 40 دقیقهایشان در آنجا گرفتار سازند. این افسر گفت که اگر پولیس پس از دریافت نخستین تماسهای تلفنی وارد عمل میشد، میتوانست پیش از ترک کردن کماندوهای امریکایی، خود را به صحنه برسانند. ما دربارهی این موضوع فکر میکردیم که ناگهان کمربند نظامی اطراف خانه شکسته شد و آن افسر پولیس ما را به سوی خانه رهنمایی کرد. وارد شدن به این متجمع تا هنوز ممنوع بود، اما به کسانی که در همسایگی این متجمع زندگی میکردند، برای نخستینبار پس از حمله بر خانهی اسامه بن لادن اجازه داد شده بود که از خانههایشان بیرون شوند. آنان از شنیدن خبرها دربارهی همسایهی بدنام شان، بیقرار شده بودند.
بعد از ده سال گزارشدهی در بارهی افغانستان و پاکستان و ردگیری بن لادن، من نیز علاقه داشتم تا ببینم که او در کجا و چگونه در پنجاه مایلی پایتخت پاکستان، اسلامآباد، پنهان بوده است. او از گروهی بزرگی متشکل از محافظان عرب و مجاهدین که درافغانستان دور او را گرفته بودند، جدا شده بود. برای مدت تقریبا هشت سال، او در شهرک هریپور و سپس در ایبتآباد زندگی کرده بود و در تمام این دوران فقط به دو پاکستانی به نامهای ابرار و ابراهیم اعتماد کرده بود. بازجویان امریکایی، هردوی آنان را پیکهای اسامه بن لادن توصیف کردند، ابو احمد الکویتی و برادرش. هردوی آنان با همسران و کودکانشان در همین متجمع زندگی میکردند و مانند خانوادههای گستردهی پاکستانی معلوم میشدند و برای بن لادن پوشش بهتری فراهم میکردند تا هویتش پنهان بماند.
در میان آن دیوارها، بن لادن زندگی عجیبی داشت. او از رفیقهای دوران جنگ دورافتاده بود و توسط توسط زنان و کودکان خُردسال احاطه شده بود و پسر بالغش خالد، تنها مردی بود که در کنار او زندگی میکرد. بن لادن ساعتها را در یک اتاق کوچک با کمپیوتر و یک تلویزیون سپری کرده بود. او نه به انترنت وصل بود و نه خط تلفن. او از یک اتاق کوچک به رهبری القاعده ادامه داده بود. بن لادن پیامش را ثبت میکرد و آن را از طریق فلش و یا سیدی کمپیوتری از دست پیکهایش به بیرون میفرستاد تا توسط دیگران توزیع و نشر شود. او رویدادهای جهان را از طریق یک تلویزیون ستلایت و پیامهای که پیکهایش توسط فلش برای او میآوردند، تعقیب میکرد.