یک هفته پس از آنکه فیلم «دوازده سال بردگی» جایزهی بهترین فیلم اسکار را گرفت، جار و جنجالها همچنان دربارهی ارزشهای سینمایی این فیلم ادامه دارد. موافقان آن را در ادامهی کارنامهی موفق «استیو مککویین» قلمداد میکنند، اما مخالفان آن را فیلم نه چندان مهم کارگردانی میدانند که پیش از این دو فیلم مطرح «گرسنگی» و «شرمساری» را در کارنامهی خود داشته است.
شبکهی بیبیسی در نقدی که از فیلم «دوازده سال بردگی» ارائه داده، به سه انتقاد اصلی از سوی مخالفان این فیلم اشاره میکند: عدهای این فیلم را کلیشهای دانسته و معتقدند این اثر، حرف جدیدی پیرامون موضوع بردهداری مطرح نمیکند. برخی بر ساختار ملودراماتیک فیلم انتقاد وارد آورده و آن را کاری سانتیمانتال میدانند و برخی هم با تأکید بر اهمیت «برد پیت» در آزادسازی بردهی زندانی در فیلم، معتقدند که ماجرای تصویر شده در فیلم در ادامهی نگاه امپریالیستی حاکم برهالیوود است.
در بررسی کلیشهای بودن داستان فیلم باید توجه داشت که بردهداری از سیاهترین پدیدهها در تاریخ آمریکا است و برخلاف تصور رایج، پرداختن به آن درهالیوود کار چندان راحتی نیست و همواره ناگفتهها بر گفتهها غالباند و از سوی دیگر، میتوان گفت، ساخت چنین فیلمی در قلب آمریکا و پرداختن به موضوعی نه چندان خوشآیند در تاریخ آمریکا کار سادهای نیست.
چنین فیلمهایی چه از طرف جامعهی سیاهپوستان (به دلیل عذاب از دیدن تحقیر شدگی در دوران بردهداری) و چه سفیدپوستان (ناراحتی و عذاب وجدان از ظلم و ستم وارد شده بر سیاهان) همواره مورد انتقاد واقع میشوند. از اینرو، در تاریخهالیوود تعداد بسیار معدودی فیلم پیرامون بردهداری ساخته شده و هیچکدام از این آثار تاکنون به طور کامل و دقیق قادر به بازگویی تاریخ بردهداری نبودهاند و از سوی دیگر، از فیلمی با مدت محدود هم نمیتوان انتظار داشت که تاریخ چندین دهه ستم بردهداری را به تمام و کمال بیان کند و هر کدام تنها به بخشی از این تاریخ پرداختهاند، اما در میان این فیلمها، مهمترین نوآوری «استیو مککویین» در این است که او ما را با زندگی روزمرهی بردهها آشنا میکند.
بیبیسی در ادامه آورده است: برخلاف فیلمهایی همانند «لینکلن» و یا «آمیستاد»، ماجرای «دوازده سال بردگی» پیرامون قدرت قانون بردهداری در آمریکا نیست، بلکه این زندگی خود بردههاست که در اینجا اهمیت دارد. فیلم، با تمرکز بر روی زندگی روزمره بردههای سیاه، نشان میدهد که در دوران بردهداری، بردههای آمریکایی دارای فرهنگ ویژهای بودهاند.
همچنین برخلاف «جانگوی آزاد شده» ساختهی «تارانتینو»، از بردهداری در جهت ساخت یک وسترن اسپاگتی استفاده نشده است. فیلم، با تمرکز بر روی زندگی روزمره بردههای سیاه، نشان میدهد که در دوران بردهداری، بردههای آمریکایی دارای فرهنگ ویژهای بودهاند و برخلاف تصاویر نشان داده شده از این بردهها در فیلمی مانند «برباد رفته» آنها از بودن با ارباب خود لذت نمیبرند.
همچنین بر خلاف فیلمی مثل «تولد یک ملت» ساختهی «گریفیث»، بردهها در فیلم «مککویین» انسانهایی سبک مغز تصویر نمیشوند که فقط میرقصند و آواز میخوانند، بلکه بردههای فیلم «مککویین» به شکلهای مختلف در فکر رهایی از وضعیت خود هستند و گاه در این راه جان خود را هم از دست میدهند.
این بردهها همانند صحنهی دفنِ یکی از بردگان، با هم حرف میزنند، به مرور خاطرات خود میپردازند، در مشکلات به یکدیگر کمک میکنند و به هم دلداری میدهند؛ به هم عشق میورزند و در واقع به اشکال مختلف، «فرهنگ» درون بردهداری را به بیننده منتقل میکنند.
در اینجا که تأکید زیادی بر زندگی روزمره شده است، فیلم، بیننده را با درون شخصیتها نیز آشنا میکند و درست در جاییکه بیننده هنوز منتظر آن است که این روزمرگیِ کشنده ادامه پیدا کند، ناگهان به پایان میرسد.
«دوازده سال بردگی» همانند یک قطعهی موسیقی است که نواخته میشود، بیننده آن را میشنود، از آن لذت میبرد، با آن همراه میشود و پایان آن را هیچگاه باور نمیکند. به گزارش بیبیسی، استفادهی هوشمندانهی استیو مککویین از فرم در این اثر، خاصیت جاودانگی به موضوع فیلم او بخشیده و نشان میدهد که بردهداری، فارغ از زمانها و درد مشترک تمامی دورانهاست، اما نکتهی مهم آن که این ساختار در بیان همان مفاهیم سینمایی استفاده شده که زمینههای اصلی و همیشگی این کارگردان بریتانیایی بوده است.
اما آیا این واقعیت که «دوازده سال بردگی» فیلمی ملودرام است، نقطهی ضعف فیلم محسوب میشود؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت در تفکر رایج، بدبینی مشخصی نسبت به ملودرام وجود دارد و ملودراماتیک بودن یک اثر، حربهای برای کوبیدن آن است. اما باید توجه داشت که ساختار ملودرام به خودی خود نشانه ضعف یک فیلم نیست و نفی ملودرام به آن معنا است که به جز رمانهای مدرن و پارهای از کارهای پستمدرن، هرچه که مانده را باید در سطل آشغال ریخت، بلکه باید به این پرسش انتقادی مهم در برخورد با ملودارم توجه داشت که به چه دلیل و به چه نیتی استفاده شده است.
سینمای مککویین همواره سینمای بدنهای زجر کشیده و در فشار بوده و استفاده از ملودرام برای بیان این درد ویژگی ثابت سینمای مک کویین است. او در «گرسنگی» و «شرمساری» نشان داد که استاد خلق «وضعیت استثنای» جورجیو آگامبنی است: وضعیتی که در آن فرد از هرگونه مالکیتی بر بدن محروم شده. در ادامه همین سنت، در فیلم مورد بررسی نیز تاکید زیادی بر محرومیت بدن وجود دارد. در نگاه به فیلم، تفاوتی میان فاشیسم و بردهداری از نظر نوع برخورد با بدن وجود ندارد: هر دو رژیم در فکر تسلط بر بدن آدمی هستند، هر دو با انسان همانند یک کالا برخورد میکنند و از هرگونه تحقیری، شامل برهنه کردن و شکنجه دادن در این زمینه خودداری نمیکنند.
«باس» که در فیلم «دوازده سال بردگی» نقش او را برد پیت بازی کرده است، سبب آزادی بردهی زندانی «سولومون» در انتهای فیلم شد که برای عدهای از بینندگان، این مورد ادامهای بر تفکر استعماری است که بر مبنای آن فرد استعمار شده بدون کمک یک سفید قدرتمند قادر به نجات نیست. دربارهی استدلال فوق میتوان گفت، قبول یا رد این استدلال بستگی زیادی به آن دارد که ما تا چه حد در تقابل انسانیت و سیاست اهمیت را به انسانیت بدهیم.
به نظر میآید در این اثر، صفات انسانی همانند گذشت اهمیت مهمی در نزد کارگردان داشته و انسان در نگاه او بدین واسطه قادر است حتا از منافع اقتصادی خود نیز بگذرد. برای انسانی کردن ماجرا، تأکید زیادی بر اهمیت چهره در فیلم شده است، همانطور که «استیو مککویین» بیان میکند، بازیگر نقش «سولومون» (چیوتل اجیوفور) به این دلیل برخورداری از چهرهای معصومانه انتخاب شده است.
در واقع در همآهنگی با ساختار ملودراماتیک اثر، کنشهای انسانی در اینجا نتیجهی احساسات افرادند، نه گفتمان فکری-تعقلی. کارگردان شخصیتهایی را انتخاب نموده که با صورت خود در فکر دیالوگ با ما هستند.
«برد پیت» هم با چنین ذهنیتی انتخاب شده، چرا که با چشمان مهربان و نگاه دلسوزانه خود این امکان را به ما میدهد تا به او و شخصیتش اعتماد کنیم. همچنین با توجه به این که او در فیلم کانادایی معرفی میشود، این نکته به بیننده منتقل میشود که کارگردان به سراغ ملیتی رفته که بیشتر به صلح دوستی معروف است تا داشتن تاریخی امپریالیستی.
باز هم در تشابه با قضیهی برخورد با ملودرام، استفاده از استراتژی کلیشهسازی به خودی خود بد نیست، بدون کلیشهسازی امکان روایت یک داستان ۱۲ ساله در ظرف ۲ ساعت غیرممکن به نظر میرسد.
«۱۲ سال بردگی» را میتوان اثری برجسته در دنیای بیمعنای پستمدرن فعلی تلقی کرد، دنیایی که با پَست کردن تمامی ارزشها، تمامی ارزشهای انسانی را بیمعنا کرده است و در اینجا سینمای استعلا یافته «استیو مککویین» با واژگون ساختن ایدیولوژی، به جنگ ایدیولوژی در دل او میرود.