ستاره‌، ای‌کاش این‌گونه ستاره نمی‌شدی!

زهرا سپهر
ستاره جان‌، تو را ندیده‌ام. تو را نمی‌شناسم و فقط این روزها تصویر شکسته شده و پیچانده شده در بانداژهای سفیدت را از صفحه‌ی تلویزیون‌ها و فیس‌بوک می‌بینم. ضرورتی به این نیست بپرسم که حالت چطور است؟ چون می‌دانم که این روزها از ظلم روا داشته شده برتو، بسیاری از انسان‌های این سرزمین حال‌شان خوب نیست و با دیدن تصویر تو اشک ریخته‌اند. کسانی که کمتر از زندگی و دردهایی که کشیده‌ای، خبردارند‌. درد داده شده به تو آن‌قدر تلخ است که هیچ‌کسی نیست که بگوید «شاید خودش گناه‌کار بوده است». امروز هیچ‌وجدانی حتا به‌شرط گناه‌کار بودن این جزا را برتو نمی‌پذیرد!
دیروز در فیس‌بوکم خواندم که برای حمایت از تو همه قرار است پیش‌روی دروازه‌ی میدان هوایی جمع شویم‌. اراده کردم که بروم، اما پاهایم توانش را نداشتند. پاهایم دیگر یاریم نکردند تا عدالت را برای تو فریاد بزنم، چون خوب حس کرده‌اند که همه‌چیز به این فریادها ختم می‌شود. هر روز اخبار خشونت! زنی سنگ‌سار می‌شود‌، زنی سر بریده می‌شود، ‌زنی برهنه بر درخت آویزان می‌شود‌، زنی را با تبر می‌کشند‌، زنی با حرف‌های این مردم هر روز می‌میرد و زنده می‌شود‌، زنی برای مردن لحظه‌شماری می‌کند‌ و بعد ما جمع می‌شویم‌ و تقبیح می‌کنیم‌؛ رسانه‌ها می‌آیند‌، گزارش تهیه می‌کنند ‌و بعد هم ما دوباره به زندگی خود برمی‌گردیم. رسانه‌ها می‌روند‌. گزارش‌ها نشر می‌شوند‌، مردم آه می‌کشند‌، زنان گریه می‌کنند و بعد همه‌چیز فراموش می‌شود تا چند روز بعد و شاید هم چند ساعت بعد دوباره داستان «ستاره‌ای نو» و وحشت زندگیش به نشر برسد و باز هم همان داستان تکراری درد و تقبیح!
ستاره‌، نامت بسیار زیباست. شاید زیبایی چهره‌ات زیادتر از مقبولی نامت باشد‌. تا چند روز پیش تو تنها یک مادر دل‌شکسته برای دخترانت بودی و هیچ‌کس از هیچ‌درد تو آگاهی نداشت، اما امروز سرخط خبرهایی‌. همه درد تو را فریاد می‌کنند و به نجاتت می‌شتابند‌، اما بگذار اعتراف کنم که دیر است برای این فریادها برای تو‌. درد تو هرگز تمام نخواهد شد، حتا اگر جراحی پلاستیک صورتی زیباتر از گذشته را به تو هدیه کند‌، حتا اگر جراحان مغز بتوانند ضربه‌های وارد آمده بر مغزت را تداوی کنند‌، دردها و کبودی‌ها و شکستگی‌های بدنت از بین می‌روند و تو دوباره سالم می‌شوی، اما تنها از نظر جسمی‌. من می‌دانم‌؛ دردهای این سالیان رنج و مشقت را از یاد نخواهی برد‌. هیچ‌کس نمی‌تواند به تو و به همه‌ی زنان زخم خورده‌ی این سرزمین سال‌های برباد رفته‌ی زندگی‌شان را باز گرداند!
ستاره‌، می‌شرمم از این‌که هم‌جنس تو ام، اما غرق در زندگی خویشتنم و هم‌جنسم به بدترین حالت زندگی می‌کند و من تنها برایش توان دادخواهی دارم و بس‌! تمام زنان این سرزمین هم‌درد تو اند‌؛ وقتی درد زایمان از هوس مردانه وجودشان را پر می‌کند و آن‌ها نُه ماه تمام به این فکر می‌کنند که طفل پسر است یا دختر و تو به جای این‌که در لحظه‌ی تولد دخترت از دختر بودنش خوش باشی‌، اشک در چشمانت حلقه می‌زند، چون تمام دردهایت را یک‌باره تحمیل شده بر دخترت می‌بینی!
از خودم بیزار می‌شوم وقتی می‌بینم من هم فقط تقبیح می‌کنم و افسوس می‌خورم، اما نمی‌توانم عاملان جنایت را نابود کنم، یا به آن‌ها جزا بدهم. از این‌که من هم می‌ترسم زنی از زنان قربانی خشونت در این سرزمین نباشم‌. وقتی نمی‌توانم در کوچه پس‌کوچه‌های تاریک این شهر بدون داشتن یک نگه‌بان مرد راه بروم‌، وقتی من هم مثل تو خشونت را می‌پذیرم و سکوت می‌کنم‌، درد و احساس من با تو مشترک است‌. مثل من زنان زیادی‌اند که بیش‌تر از این‌که مردان بر آنان خشونت کنند‌، خودشان خود را مورد خشونت قرار می‌دهند؛ وقتی همیشه باورها و خواسته‌های‌شان را در درون‌شان سرکوب می‌کنند‌، وقتی خودشان خود را تحقیر می‌کنند و خودشان را مستحق درد و رنج می‌دانند و سکوت را بر مبارزه ترجیح می‌دهند!
ستاره‌، خشونت برای ما یک فرهنگ است‌، فرهنگی که در درون همه‌ی خانواده‌های‌مان وجود دارد.‌ به یقین می‌گویم، هیچ‌مردی در این سرزمین نیست که بر زنی خشونت نکرده باشد و هیچ‌زنی نیست که از درد خشونت به خود نپیچیده باشد. همیشه خشونت نباید به چشم بیاید‌، ما همه‌ قربانی خشونت‌ایم‌؛ خشونت بخشی از زندگی ماست!
ستاره‌، گاهی که فکر می‌کنم و خود‌م را به‌جای مردان این سرزمین قرار می‌دهم‌، ناتوانی‌شان را حس می‌کنم. مردانی که علیه من و تو خشونت می‌کنند‌، خود قربانی خشونت‌اند؛ همه‌ی عمرشان درد کشیده‌اند و رنج دیده‌اند. همین مردان زورمند نزد من و تو‌، در نزد مردان دیگر ضعیف‌اند و حقیر و همان مردان زورمندتر از اینان، در نزد مردان دیگری حقیر! این حقارت مردانه در مردان این سرزمین وجود دارد؛ وقتی مأموری به آمرش گفته نمی‌تواند که نمی‌خواهد کاری که درست نیست را انجام دهد‌، وقتی کراچی‌وان مجبور می‌شود ده افغانی از صد افغانی‌اش را به دیگری رشوه بدهد تا مأمور شهرداری ازجای بی‌جایش نکند‌، وقتی بایسکل کوچک مردان در مقابل لندکروزهای شیشه‌سیاه احساس حقارت می‌کنند‌، وقتی مردان بزرگ عرصه‌ی سیاست از سوی باداران‌شان تحقیر و توهین می‌شوند و چون فروخته شده‌اند، مجبورند سکوت کنند‌، پس این مردان حقیر شده‌‌ در کجا باید نمایش قدرت داشته باشند؟
جوابش سخت نیست‌؛ اریکه‌ی قدرت‌شان چهاردیواری خانه‌هایی می‌شود که زنان در آن نقش برده‌ها و بنده‌ها را بازی می‌کنند. آزادانه فریاد می‌زنند‌، لت‌وکوب می‌کنند‌، می‌سوزانند‌، توهین می‌کنند‌، طرد می‌کنند و نابود می‌سازند؛ اما هیچ‌صدایی از جانب مقابل بلند نمی‌شود، برای این‌که این صدا را هم خفه می‌کنند. فرهنگ افغانی نمی‌ماند ‌زن صدایش را بلند کند‌؛ تا فریاد بزند، چون شوهرش بعد از خدا برایش جایگاه دومی را دارد‌، محتاج نان و آب است‌. فرزندانی دارد که نمی‌خواهد یتیم‌شان کند‌. هزار درد و هزار دلیل دارد برای سکوتش که تو هم داشتی و تحمل کردی و سکوت کردی تا لبان نازکت را بریدند و بعد دردت شد درد تمام زنان افغانستان!
ستاره‌، تو امروز ستاره شدی‌! اما نه ستاره در سیاست، اقتصاد، فرهنگ و هنر‌، بلکه ستاره‌ای که خشونت بیش‌تر از حد توانش بر وجود نازکش او را ستاره ساخت، اما ای‌کاش این‌گونه ستاره نمی‌شدی!
همه از تو حرف می‌زنند‌؛ من‌، همکارانم‌، فعالان حقوق زن‌، فعالان مدنی‌، تاجران‌، وکیلان پارلمان‌، شواری وزیران‌، رسانه‌ها و… اما ای‌کاش می‌توانستی بگویی، آیا حرف‌های ما فایده‌ای برای دردهایت دارند‌؟
خوب می‌دانم که ندارند‌. شوهرت فرار کرده است‌. اول که امکان دست‌گیری‌اش نیست‌. بعد اگر دست‌گیر شود و مجازاتش کنند، شاید چند سال حبس بکشد، آن‌هم اگر بخشیده نشود‌، اگر رهایش نکنند‌، اگر مثل خیلی‌های دیگر یک‌باره صاحب پول و سرمایه نشود و بعد با پرداخت تنها چند لک افغانی ناقابل، تو را گناه‌کار نسازد، اما آیا این تاوان بینی بریده‌، لب‌های بریده و سر شکسته و بدن کبود شده توست؟ خوب می‌دانم که نیست!
ستاره‌!
تو اولین قربانی خشونت نیستی و نخواهی بود‌. من می‌دانم، قصه‌ی تو بارها تکرار خواهد شد‌، هم‌چنان که پیش از این شده است‌. شاید فردا قربانی این خشونت من باشم، یا کس دیگری! حرفم این است که این یک مبارزه است‌، یک مبارزه‌ی جدی‌، برای از بین بردنش اراده‌ی میلیونی ضرورت است‌، اراده‌ای که همه را مجبور کند تا با خشونت بجنگند. اما تا زمانی‌که در درون مردان این سرزمین حس خشونت نمودن و قدرت طلبی بر زنان حاکم است، و تازمانی که زنان سکوت در مقابل خشونت را تقدیرشان می‌دانند، خشونت، هم‌چنان خشونت باقی می‌ماند.
ستاره‌!
برای تو و همه‌ی زخم‌هایت درمان می‌خواهم.‌ امیدوارم این‌بار تو الگوی مردانی نشوی که وقتی زن‌شان را زیر مشت و لگد می‌گیرند و فریادهای عجز‌طلبانه‌ی‌شان را می‌شنوند‌، خشم‌ناک بگویند‌: «خدایت را شکر کن که من مثل مردان دیگر بینی و لبانت را نبریدم»!
برای دعایم خودم با قلبم و با همه‌ی وجودم آمین می‌گویم. می‌دانم که شاید نوشته‌ام را هرگز نخوانی و شاید دیگرانی که این نوشته را می‌خوانند هم بگویند، «این نوشته دردی از دردهای ستاره کم نمی‌کند»، اما حقیقت این است که این‌بار دلم برای زن بودنم بیش‌تر از هر بار دیگر سوخت و تنها راه بروز احساساتم، همین نوشته‌ی ناخوانده برای تو بود‌، چرا که من ستاره‌ام‌، تو ستاره‌ای‌، او ستاره است‌؛ تمام زنان افغانستان ستاره‌اند و تنها تفاوت‌شان این است که لب‌ها و بینی‌شان با چاقوی ظاهری بریده نمی‌شوند‌، بلکه زنان این سرزمین در تمام طول عمرشان با چاقوی سنت و قدرت‌‌ تکه تکه می‌شوند، بدون این‌که هیچ‌جراحی برای پیوند سرنوشت چند‌پاره‌ی‌شان پا پیش بگذارد!
در پایان، برای دختران تو‌، برای تمامی زنان غم‌زده‌ی این سرزمین‌ و برای خودم، زندگی عاری از رنج و خشونت می‌خواهم‌. زندگی به کام‌مان باد‌، هرچند می‌دانم تلخی زن بودن و زن ماندن در این سرزمین، به این زودی از بین نمی‌رود!

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *