خوب است که ملت بیدار است، وگرنه کشور ما نیز مثل انگلستان میشد که در آن هر روز به مقدسات مسیحیت توهین میشود و ملتشان هرهر میخندد. واقعا جای مرگ است. در کشور ما بحمدالله از این بابت جای مرگ نیست. حتما شنیدید که عدهای خداپرست واقعی در برابر حملهی ناجوانمردانهی یک روشنفکرنما به مقدسات کشور، دست به تظاهرات زدند. انتظار همهی مردم داغدیدهی کشور هم همین بود که جوانان و پیران بیدار ما نگذارند هر قرقیزستان رفتهای با مقدساتشان بازی کند. اما مدتی است که وزیران، رییسان، والیان و ولسوالان ما نیز دست به بدعتی غیرقابل قبول زدهاند و از ملت صدایی برنمیآید. همهی مردم شریف و متدین افغانستان اطلاع دارند که فعلا تمام مقامات ذکر شده «سرپرست» اند. من نمیدانم در کشوری که هر روز بانگ اذان توحیدی پس از ساعت دو و نیم شب در کوچه کوچهی کابل عزیز طنین میاندازد و دلهای خفتهی بیماران را روشنی و صفا میبخشد و بهیاد مادرانی که تازه نیم ساعتی است خوابیدهاند، میآورد که برخیز ای مادر و به وظیفهی مادریات برس، چگونه میتوان تحمل کرد که عدهای رسما «سرپرست» باشند؟ ما را چه شده؟ آیا میتوان در این ملک زیست و پرستیدن سر را تحمل کرد؟ اگر بتپرستی خطاست، چرا سرپرستی خطا نباشد؟
کشور عزیز ما افغانستان، پیش از آنکه افغانستان شود، به دین مبین اسلام گروید. قبل از آن همهی ما در گمراهی و ضلالت دست و پا میزدیم. در تاریخ آمده است که حتا زمانی که سرداران سر به کف اسلام به کشور ما رسیدند و از نیاکان ما با ادب و خضوع تمام تمنا کردند که اسلام بیاورند، نیاکان ما از لجبازی و بیخردی و سیاهدلی به آن عزیزان جواب رد دادند. گفته میشود در آن زمان، سرداران دلیر عرب که نور ایمان در دل و شمشیر حقیقت در دست داشتند، نزدیک بود از خیر مسلمان کردن ما بگذرند. اما لطف الهی شامل حال ما شد و مسلمانان پس از آنکه هزاران نفر از نیاکان لجباز و تاریکاندرون ما را از دم تیغ گذراندند، ما به سعادت نایل شدیم و به دین مبین گرویدیم. اگر ما امروز به مسلمان بودن خود افتخار میکنیم، الحمدالله نتیجهی آن جانفشانیهای سرداران اسلام بود. اما سوال این است:
آیا ما آن همه کشته دادیم و کشتیم برای اینکه آخر به «سرپرستی» برسیم؟ جا دارد که ملت همیشه در صحنهی ما پس از آنکه نویسندهی مقالهی کابل اکسپرس را پناهندهی هالند کرد، در بارهی اعتراض به آیین سرپرستی نیز اقدام نماید. ما سرپرستی نمیخواهیم.