لبِ دریای کابل

حمزه واعظی

بخش دهم

در«جوی شیر»ی که شعر و فلسفه جاریست

در کمرکش کوه، کوچه‌ای کوتاه با ردیفی از مغازه‌های کوچک با درب و پنچره‌های چوبی ایستاده‌اند. بازار معروف و قدیمی کتابِ کابل همین‌جاست. کهنگی دیوارها، کهولت این کوچه و دیرینگی این محله را جار می‌زند. جوی نسبتا پرعرضی، مغازه‌ها را از سرک عمومی جدا می‌کند. این‌جا «جوی شیر» است. در این جوی اما حتا آب جاری نیست، چه رسد به شیر!

دعوت‌مان کرده است ببینیمش. نام انتشاراتش را بسیار شنیده‌ام و کتاب‌های چاپ کرده‌اش را نیز دیده‌ام. در دم دمای یک غروب، چهار نفری به دیدارش می‌رویم. کفش‌های‌مان را داخل کوچه می‌گذاریم. از طبقه‌ی هم‌کف که اتاق کوچکی است غرق در کتاب، عبور می‌کنیم. از پله‌های تنگ و لرزانی بالا می‌رویم که در ردیفی نامنظم تا خِرخره کتاب چیده شده. به اتاقک فرسوده‌ای می‌رسیم که با هر گامی ممکن است فرو‌بریزد. این اتاقک اما انگار خلوت‌خانه و گنجینه‌ی کتاب‌های خطی و نایاب و اسناد ارزشمند است. در کنار پنجره‌ی خاک‌گرفته و کوچکی می‌نشینیم. هیکل‌های‌مان اندک نور و جریان هوایی را که از کلکین به درون می‌آید هم، سد می‌کنند.

این مغازه‌ی کوچک، ده‌ها سال است که بر پایه‌های باریک، ولی استوار خود ایستاده است و سنگینی خروارها کتاب را صبورانه بر شانه می‌کشد. سراسرِ اتاقک، بوی کتاب و کهنگی می‌دهد. بوی تاریخ. بوی سرگذشت‌های تلخ و شیرین. بوی سوختگی و سیاه‌چال. بوی جهاد و جنگ. بوی کمونیست و جهادی. بوی امیر و اسیر. بوی شهادت و اسارت. بوی دهمزنگ و پل ‌چرخی. بوی ملا فیض محمد کاتب و غبار. بوی عشقری و خلیلی. بوی نیما و اخوان. بوی واصف باختری و رهنورد زریاب. بوی افلاتون و کارل پوپر. بوی مارکز و نرودا، بوی گاندی و ماندلا و بوی ملا عمر و کرزی…

«وسیم امیری»، جوان نورانی و مهربان که گویا چندمین نسل از خانواده‌ای است که در «جوی شیر» مالک «انتشارات امیری» است، با چاینکی بزرگ و ظرفی لبریز از کشمش، کنارمان می‌نشیند. قبل از چای، سخاوت یک دریا لبخند و حلاوت یک «خرد آواره» هدیه‌ی‌مان می‌دهد. هنوز پیاله‌ی اول را تمام نمی‌کنیم که جلو‌مان انباری از کتاب‌ها و اوراق خاک‌گرفته می‌ریزد: از نسخه‌ی نخست «شمس‌النهار» تا آخرین شماره‌ی «سراج‌الاخبار الافغانیه». از دست‌‌خط‌های نفیس و چشم‌نواز «ملا فیض محمد کاتب هزاره» تا اولین فرمان خطی «امیر امان‌الله خان غازی».

در این اتاقک، از هر چمن سمنی هست: از نشریات دهه‌ی دموکراسی تا جراید احزاب جهادی. از نسخه‌های خطی و آثار نایاب تا قدیمی‌ترین کتاب‌های چاپ ایران. «اسدالله شفایی» هیجان‌زده ورق می‌زند، «جمال سجادی» مشتاقانه عکس‌ می‌گیرد. «مرتضی برلاس» خون‌سردانه چای می‌نوشد و من حریصانه در جلدها و صفحه‌ها ذوب می‌شوم.

این‌جا، نمایشگاه تاریخ است. استراحتگاه سنت و مدرنیته. پیوند دهنده‌ی عهد عتیق و عصر جدید. یادآور کابلِ عصر امانی و پایتخت اشرف غنی. همسایه‌ی شاهِ دوشمشیر و گذرگاهِ شحنه‌گان امیر. پاتوق غبار و مبلغ و حبیبی و سلجوقی و نشرگاهِ تاریخ و جرافیا و شعر و فلسفه و حقوق و ادبیات و جامعه‌شناسی.

امیری، فقط کتاب‌فروش نیست. کتاب‌شناس هم هست. نویسندگانِ خوب را می‌شناسد. قدردان فرهنگ و دانش و اندیشه است. ارزش خالق اثر و خرد را پاس می‌دارد. جایگاهِ مؤلفان و پژوهشگران را ستوده می‌شمارد و بر حمایت نسل جوان، خوش‌بینانه صحه می‌گذارد.

او خوشبین و امیدوار است. از مرز قوم و زبان و سیاست می‌خواهد عبور کند و به جغرافیای فرهنگ و کشور و دانش و ارزش برسد. به نسل جدید اعتماد دارد و به مفاخر قدیم احترام. او هم‌ «سراج‌التواریخ» را با عشق و معرفت، به زیبا‌ترین جلوه و جمال نشر می‌کند و هم «خواب خرد» را با خوش‌بینی به مقیمانِ اقلیم خرد تقدیم می‌کند. هم «پریشان در باد» را در فضای کابل می‌پراکند و هم «کارته هیچ» را به دست شاعران می‌رساند.

امیری‌، جزوِ نخستین ناشران داخلی است که صنعت نشر را با زیبایی‌شناسی در‌آمیخت. طرح و دیزاین و کیفیت را شایسته و زیبنده‌ی کتاب دانست. حالا کتاب‌هایی که امیری چاپ می‌کند، هم چشم‌نوازند وهم خواندنی. هم حس بصری را می‌آرایند و هم روانِ زیبا‌پسند را می‌آسایند. در کوچه‌ی تنگ و محقرِ جوی شیر، شعور را منتشر می‌کند و شراب شایگان را به کام دانایان می‌ریزد. انتشارات امیری، با اشتیاق و امید، دارد امارت کتاب را تکثیر می‌کند و سخاوت خرد را منتشر می‌سازد. «امیری» و «عرفان» و «تاک»، سه نامی هستند که مجدانه می‌کوشند صعنت نشر عقیم افغانستان را به باروری برسانند.

القصه، از جوی شیر کابل اکنون اندک اندک عصاره‌ی فلسفه و شعر و رمان و خرد جاری می‌گردد تا عصمت اندیشه و عفت فرهنگ و عِرق هنر را در فضای خواب‌آلود و خاک‌گرفته‌ی این شهرِ گسسته، اعتبار بخشد.