ما ملت خوشبختی استیم. تمام بدبختی ما در این است که میزان خوشبختی خود را نمیدانیم. دو آدم مسابقه گذاشتند که در خدمتگذاری به ما ارجحند. هردویشان ادعای پیروزی کردند و هردو ادعای تقلب بر یکدیگر. ولی شکر خدا ملت را به جان هم نینداختند. بنابراین، خوشبختیم و سراپا از وحدت ملی و حس غرور قانونی بهخاطر فراستی که سیاستمداران دارند، میلرزیم.
از قصابی گوشت میخریم و در خانه همین که آن را از میان اخبار پاکستانی بیرون میکنیم و میبینیم قصاب با انصاف و خداترس، واقعا گوشت گاو داده است و نه گوشت خر یا چربو و پی و… جا دارد رسمن اعلان خوشبختی کنیم. مواد غذایی بدکیفیت و تاریخ گذشتهی پاکستانی و ایرانی میخوریم، نمیمیریم، خوشبختیم. دختر ما زنده و بی آنکه کسی تجاوز جنسی جسمی یا لفظی کرده باشد، به خانه برمیگردد، خوشبختیم. از راهبندانهای شهر بالاخره خود را به محل کار یا خانه میرسانیم، خوشبختیم. شب زنده به خانه میرسیم- خوشبختیم؛ چون هیچ برادر ناراضی مسافر بهشت خودش را در کنار ما منفجر نکرده است و ما زنده و سالم پیش زن، شوهر، اولاد، خواهر و برادر خود رسیدهایم. صبح میرویم سر کار و با تعجب میبینیم، آهان، احمد زنده است، سلما سر کار آمده، بشیر هم نمرده، تنها جگرخون است؛ چون پسر کاکایش را طالبان در راه از موتر پایین کردهاند و فعلا سرنوشتش معلوم نیست. اما خوب، جگرخونی یک نفر، آنهم بهخاطر پسر کاکا، آنهم پسرکاکایی که هنوز صد درصد معلوم نیست، کشته شده باشد یا نه، غم بزرگی نیست. هست؟ باز اینکه غم یک اقلیت کوچک است. بهراحتی میتوان به حساب نیاورد. خندهآور است شصت و سه نفر بهخاطر اندوه مشکوک بشیر جگرخون شوند.
اصلا این رسانههای بینالمللی مقصرند. آنها این خوشبختی ما را تجزیه و تحلیل نمیکنند. به گفتمان جهانی تبدیل نمیکنند. یک بار ببینید: 70 درصد مردم افغانستان کمتر از 25 سال عمر دارند. میدانید این یعنی چه؟ این یعنی امید به زندگی! این یعنی خوشبینی! در کشورهای غربی، مردم از چه رنج میبرند؟ از افسردگی! از بیمعنایی زندگی! از اینکه میخورند و میخوابند و هیچ دلیلی در این خوردن و خوابیدن نمیبینند. هیچ آرزویی ندارند. در عوض ما چگونهایم؟ ما سراپا از آرزو پر استیم؛ آرزوی به خانه رسیدن و کشته نشدن، آرزوی غذا خوردن و مسموم نشدن؛ آرزوی اینکه رییس ما وقتی سر کار ما را میبیند، با سیلی به روی ما نزند. گاهی میزند. همینطوری خدای په جات. ما افسردگی نداریم. ما سراپا هیجانیم از خوشبختی. شب که از کار، دانشگاه، مزرعه و رانندگی به خانه زنده میرسیم، سراسر پر از اشتیاق تولید نسلیم. امید داریم به آینده. میخواهیم تعدادمان بیشتر باشد. اصلا حیف نیست کیفیت افغانی جامعهی بشری هفت میلیاردی فقط حدود 0.4 درصد باشد؟ مگر 0.4 درصد افغانیت برای نگه داشتن میزان حماقت جامعهی بشری کافی است؟ نیست. و به همین ترتیب، شب که خانه میرسیم، یگانه دغدغهی ما بالا بردن میزان افغانیت خون جامعهی بشری است. ما از همبستری با کیفیتتری بهره میبریم. ما از هر غذایی که میخوریم، بیشتر لذت میبریم؛ چون هر کاری که میکنیم، ممکن است آخرین بار باشد. فقط خود ما این خوشبختی را نمیفهمیم. تمام مشکل ما در همین است.