شام چهارشنبه، 18 سرطان، ساعت هشت و سی، در میدان هوایی کابل منتظر نشست طیارهی آریانا با شمارهی پرواز AFG720 هستم. این طیاره ساعت 3 بعدازظهر به وقت کابل، از میدان هوایی شهر استانبول ترکیه به طرف کابل به پرواز درآمده است. تعداد زیادی از افغانها منتظر عزیزان برگشته از سفرشان اند. خانوادهها هرکدام در گوشهای بیصبرانه منتظرند. بادِ خُنک وزیدن میگیرد. بوی عطر، بوی آشنایی و بوی شوق دماغمان را معطر کرده است. تا اینجا همهچیز خوب است. مسافران شیک و سر و رو شسته از دورازهی سالن انتظار وارد میشوند. مادری صورت پسرش را میبوسد و اشک شوق میریزد. خواهری دست برادرش را گرفته و از خوبیهای سفر میپرسد. پدری همچنان به قامت پسرش زل زده است. من و جمعی دیگر از مردانی که همه میدانیم، مسافران ما قادر به راه رفتن نیستند و خودشان نمیآیند؛ حیرانیم که چه خواهد شد؟ غلام علی با چهرهی غمزده و چشمان اشکبار، در گوشهای دست زیر الاشه نشسته است. او برادر نعمتالله امیری است که اکنون جسدش را باید تحویل بگیرد. مأموران میدان هوایی کابل ما را به دورازهی اضطراری میدان، رهنمایی میکنند. آمبولانسها بهسرعت از کنار ما عبور میکنند. سرعت آمبولانسها، این فرصت را از ما میگیرد که جسدها را ببینیم و عکسبرداری کنیم. غلام میگوید: «چه میشد که برادرم و خانوادهاش سالم میبودند. از سفر برمیگشتند و ما نیز مثل بقیه مردم به استقبال آنها میآمدیم».
در 26 ماه می 2014 محمد علی نیازی با دوستانش در یکی از مساجد لندن نشسته بودند و مراسم فاتحهخوانی برگزار بود. منیر احمد از خیّران و فعالان مهاجران افغان در لندن، وارد مجلس میشود. مستقیم کنار نیازی مینشیند و او را از حادثهی ناگواری خبر میدهد. حادثهای در یکی از مناطق مرزی ترکیه و بلغارستان رخ داده است. دو خانوادهی افغان که قصد عبور غیرقانونی از ترکیه به سمت بلغارستان را داشتند، دستهجمعی به قتل رسیدهاند. جسدهای کشته شدگان توسط پولیس ترکیه کشف شده است و هنوز به کسی تحویل نداده است. انجمن توحید مقیم لندن که یک انجمن فرهنگی است، تصمیم میگیرد تا در این قضیه بستگان دو خانوادهی کشته شده را کمک کنند. نیازی و منیر احمد به ترکیه سفر میکنند تا جریان را از نزدیک بررسی کنند و اجساد دو خانواده را تحویل بگیرند.
این دو خانواده در سال 2012 از ایران به سمت ترکیه مسافرت میکنند. هدف اصلی آنها رسیدن به یکی از کشورهای اروپایی بوده است. مثل بسیاری از افغانها که تمام هست و بودشان را جا میگذارند و حاضرند تمام خطرها راه را قبول کنند و به یک کشور توسعهیافته برسند. این دو خانواده قادر به عبور از مرزهای ترکیه به یونان نمیشوند. در ترکیه میمانند و به دفتر سازمان ملل متحد درخواست پناهندگی به یک کشور سوم را میدهند. در شهر قهرمان ماراج ساکن میشوند. چالشهایی در ترکیه وجود دارند که آنها را ناگزیر به ترک شهر قهرمان ماراج میکنند. بعد از دو سال زندگی در شهر قهرمان ماراج، دوباره قصد سفر غیرقانونی به سمت بلغارستان را میکنند. در فبروری 2014 به استانبول میروند. چندروزی را در استانبول میگذرانند، بالاخره قاچاقبر پیدا میکنند و به سمت مرز بلغارستان حرکت میکنند. آخرین تماسشان به یکی از خانوادهها که در شهر قهرمان ماراج زندگی میکند، در سیزدهم مارچ 2014 بوده است. نعمتالله در آخرین تماس تیلفونی با جلیل کاظمی گفته است: «همین لحظه ما را داخل تراکتور سوار کردهاند، پلاستیک بالای سر ما کشیدهاند و در حال رفتن به مرز بلغارستان هستیم. تیلفونهای ما را نیز جمع میکنند».
در زمان گفتوگو، تیلفون قطع میشود. مدت زمان زیادی مثل خیلی از مسافران دیگر، لادرک بودهاند. در نهم اپریل پیکرهای یکی از خانوادهها توسط مردم دهنشین پیدا میشود و به پولیس ترکیه تحویل میدهند. به تاریخ هفدهم پیکرهای خانوادهی دیگر از جای دیگری کشف میشوند. پولیس از وسایل جیب، عکس و کارت سازمان ملل، آدرس یک عکاسخانهی شهر قهرمان ماراج را پیدا میکند. با عکاسخانه در تماس میشوند و صاحب عکاسخانه، اینها را میشناسد و به خانوادههای افغان مقیم شهر قهرمان ماراج اطلاع میدهد. این خبر به جلیل کاظمی میرسد. جلیل کاظمی از بستگان این دو خانواده است که فعلا هم در شهر قهرمان ماراج زندگی میکند.
این دو خانواده از منطقهی قرهباغ غزنی هستند. سالها پیش به ایران مهاجر شدند. نعمتالله امیری، کامله امیری خانم نعمتالله، فاطمه، عباس و امید امیری، فرزندان این زوج هستند. خانوادهی دیگر به نامهای صفر علی امیری، معصومه امیری، سمیرا و میلاد فرزندان علی امیری و معصومه امیری بودند. بچهها سن و سالشان مشخص نیست. بین سه تا سیزده سال هستند.
جلیل کاظمی به شهر ایدرنی ترکیه سفر میکند تا پیکرها را شناسایی کند. شهر ایدرنی از شهرهای مرزی ترکیه است و جسدهای قربانیان بهدست پولیس همین شهر بودهاند. پیکرها قطعه قطعه شدهاند. جلیل کاظمی از جسدها نمیتواند تشخیص دهد. به وسایل باقیمانده از کودکان هردو خانواده نگاه میکند. از شلوار و کفشهای خونی میشناسد. میگوید: «این کفش را خودم برای سمیرا خریدم». تمام خاطراتش زنده میشوند. روزی که هرسه خانواده باهم برای خرید میرفتند. با پول اندک، از بازارهای دستهدومفروشی، برای بچههایشان لباس و وسایل بازی میخریدند.
پیکرها به طب عدلی انتقال داده میشوند. جلیل کاظمی با تلاشهای زیاد، نمیتواند جسدهای کشته شدگان را تحویل بگیرد. پولیس ترکیه به جلیل کاظمی میگوید که این قضیه باید از طرف سفارت افغانستان دنبال شود. کاظمی بستگان دو خانواده را در جریان قرار میدهد. با مراجعهی پیدرپی به سفارت افغانستان اما جواب قانع کننده نمیگیرد. از طرف دیگر، پول کافی ندارند تا یکی از بستگان این دو خانواده از کابل به ترکیه سفر کند.
رنج و آوارگی مدام، دردِ آشنا برای افغانها
این موضوع با انجمن توحید در لندن شریک میشود. انجمن توحید از بیست و ششم ماه می دست بهکار میشود. دو نفر به نام نیازی و منیر احمد با هزینهی شخصی و انجمن توحید به ترکیه سفر میکنند. سفارت دوباره با اینها همکاری نمیکند. با جنجالهای زیاد با سفارت افغانستان، بالاخره موفق میشوند تا پرونده از طب عدلی خلاص شود. داکتران طب عدلی دوباره وقت میخواهند. اجساد کشته شدهها تکه تکه شدهاند و داکتران با آزمایش هر تکه باید تشخیص دهند که مربوط به کدام شخص است.
بعد از شناسایی اجساد، پولیس ترکیه همراه با طب عدلی میگویند که باید یکی از نزدیکان این دو خانوادهی کشته شده، آورده شود. با آزمایش دیانای (DNA) باید مشخص شود که اجساد مربوط به افغانستان است. در آن صورت، نیازی و منیر میتوانند اجساد را تحویل بگیرند. نیازی با منیر تلاش میکنند که یکی از بستگان این دو خانواده از افغانستان به ترکیه سفر کند. وزارت خارجهی افغانستان همکاری نمیکند. ادارههای افغانستان مشکلتراشی میکنند. با هزار کجوقوسها، بعد از ده روز موفق به گرفتن یک ویزا میشوند. بعد از سفر برادر نعمت امیری و آزمایش دیانای در ترکیه، جسدها تحویل داده میشوند.
پس از دو ماه و اندی، 9 جسد در چهار تابوت از دروازهی اضظراری میدان هوایی کابل وارد کابل شدند. نیازی و منیر، این دو مرد سختکوش و برادر امیری، جسدها را به مسجد الزهرا واقع در دشت برچی شهر کابل انتقال میدهند. کسانی که به استقبال آنها رفته بودند، موفق به دیدار نمیشوند. روز پنجشنبه، 19 سرطان، از ساعت 9 تا ساعت یازده قبلازظهر، مراسم سخنرانی و صحبت با رسانهها برگزار شده است. پس از پایان جلسه، جسدها را همانطوری که آورده بودند، روی جنگلگ موتر مسافربری میبندند و اینگونه تعداد زیادی از بستگانشان آنها را تا ولسوالی قرهباغ همراهی میکنند. تا ابد و برای همیشه از فرار و آوارگی در امان خواهند بود. موفق به دیدار نیازی و همصحبتی با او میشوم. او میگوید: «پولیس سر نخ دارد. جلیل کاظمی قاچاقبر را میشناسد. پولیس ترکیه از محکمه خواستار صدور امر دستگیری شش نفر مظنون شده است. انجمن توحید و خانوادههای کشته شدگان، امیدوار است که مجرمان شناسایی شده و تقاص کارشان را بپردازند».