چرا پولیس فرخنده را نجات نداد؟

آن‌‎چه بر سر فرخنده آمد، به خاطر انتقادی بود که از ملای تعویذنویس کرده بود. او به ملا گفته بود، نباید با فال‌بینی مردم را فریب دهد. ملای تعویذنویس برای این‌که این انتقاد فرخنده را خنثا سازد، شایعه پخش کرد که فرخنده برگه‌هایی از قرآن را آتش زده است. مردان خشمگین به سوی او دویدند و بدون تأمل و دقت، با شدیدترین و فجیع‌ترین برخورد، هرچه به دست‌شان آمد را به طرف او پرتاب کردند. در حالی که فریاد می‌زد که اتهام او دروغ است و قرآن را آتش نزده است، کسی به حرفش گوش نکرد. در نهایت، فرخنده با وحشی‌گری بی‌مانند، در حضور پولیس به قتل ‌رسید و مردان خشمگین فریب‌خورده، پیکر بی‌جان او را در زیر موتر انداختند و بعد آتش زدند.

یکی از سوال‌های جدی‌ای که در پیوند به این حادثه‌ی دردناک در ذهن هرکسی ایجاد می‌شود، این است که چرا پولیس فرخنده را نجات نداد؟ آیا امکان نجات او توسط پولیس وجود نداشت؟ اگر امکان نجاتش وجود داشت، چه عواملی باعث شده که پولیس‌های موجود در محل، هیچ‌گونه عمل و تدبیری برای نجات او انجام ندادند و حتا تعدادی از آن‌ها با کسانی که فرخنده را سنگ‌باران کردند، هم‌دست شدند.

پاسخ به این سوال‌ها و شبهات، یکی از زوایای جدی حادثه‌ی غم‌بار قتل فرخنده و موارد مشابه است. همه می‌دانیم که پولیس تأمین‌کننده‌ی امنیت جامعه و مدافع جان، عزت و شرف شهروندان می‌باشد و جلوگیری از وقوع جرایم و تخطی‌ها از قانون، یکی از مسئولیت‌های مهمش است.

بر سر هر قرارگاه پولیس و حوزه‌های امنیتی نوشته شده است: «پولیس خدمت‌گار جامعه» و در اولین مرحله‌ی آموزش، به نیروهای پولیس آموزش داده می‌شود که پولیس حافظ قانون و حامی امنیت، جان و سلامت جامعه است. اما با وجود این تأکیدها، پولیس افغانستان از قانون و وظیفه‌اش تخطی می‌کند و حتا در مواردی، کسانی که در سطح رهبری آن قرار دارند، به ارزش‌هایی که به پولیس نسبت داده می‌شوند، عمل نمی‌کنند. مثال زنده‌ی آن چگونگی برخورد فرمانده پولیس کابل (عبدالرحمان رحیمی) با خانواده‌ی فرخنده است. فرمانده پولیس به جای این‌که در پی دانستن واقعیت و کشف حقیقت باشد، در اولین ساعت‌های پس از وقوع این حادثه، به پدر فرخنده می‌گوید که به رسانه‌ها بگوید که دخترش به بیماری روانی مبتلا بوده و از او می‌خواهد که به کمک بستگانش، هرچه زودتر کابل را به مقصد زادگاهش (کاپیسا) ترک کند و برایش توصیه می‌کند، همان‌گونه که پولیس نتوانسته از جان فرخنده دفاع کند و او را از مرگ نجات دهد، نمی‌تواند از جان او و اعضای خانواده‌اش حفاظت کند.

نمونه‌ی دیگر، رویداد به رگبار بستن دختر و پسری است که به جرم دوست‌داشتن هم‌دیگر، در چندقدمی مقر پولیس در ولایت بغلان در بهار سال گذشته صورت گرفت. صدها موارد از این نوع هر روز در این کشور اتفاق می‌افتند که نیروهای پولیس و امنیت در اجرای وظایف‌شان متعهد نیستند و حتا شریک جرم می‌شوند. این ناکارگی و ضعف پولیس به نکات زیر ارتباط دارد.

مسلکی‌نبودن پولیس و نیروهای امنیتی

یکی از علت‌هایی که پولیس و نیروهای‌ امنیتی شریک جرم و تخطی از قانون می‌شوند و نسبت به مسئولیت‌های‌شان غفلت می‌ورزند، این است که بیش‌تر این نیروها، به طور اصولی آموزش‌های مسلکی را فرانگرفته‌اند و طی یک روند کوتاه‌مدت، آموزش‌های ابتدایی را فراگرفته و در صف نیروهای امنیتی و پولیس قرار گرفته‌اند. به این خاطر، این افراد ذهینت لازم را برای پیش‌برد درست این مسلک ندارند. آن‌ها وظایف و مسئولیت‌های‌شان را به‌خوبی انجام داده نمی‌توانند و حتا خلاف آن عمل می‌کنند.

مسلکی‌نبودن، سطح پایین سواد و عدم آشنایی پولیس با هنجارهای زندگی مدنی، از جمله‌ی نارسایی‌های جدی اند که در نیروهای پولیس و امنیتی ما وجود دارند. این مسئه این ضرورت را ایجاب می‌کند که به تربیت، چگونگی آموزش و تجهیز این نیروها بیش‌تر توجه شود. یکی از ریشه‌های نارسایی در این خصوص، این است که نظام آموزشی و تربیتی پولیس به‌روز و برخوردار از ارزش‌های مدنی و جدید نیست و استادانی که نیروهای پولیس را آموزش و تربیت می‌دهند، فاقد جهان‌بینی مدرن و انسانی هستند و از ذهنیت‌ها و ارزش‌های سنتی متأثر می‌باشند. این مسئله یکی از علت‌هایی است که نیروهای پولیس در مرحله‌ی تربیت و دوره‌های آموزشی‌شان خوب پرورده نمی‌شوند و وقتی وظایف اجتماعی برای‌شان سپرده شدند، نمی‌توانند آن‌چنان که انتظار می‌رود، از پس انجام آن برآیند. نکته‌ی مهمی که باید در آموزش و تربیت پولیس مدنظر گرفته شود، این است پولیس نباید ایدیولوژیک پرورده شود؛ زیرا در این صورت، او تنها سرباز معتقدات خود است. به داشتن ذهنیت انسانی و مدنی در پولیس باید توجه شود. پولیس یک انسان مسئول، آشنا با ارزش‌های زندگی مدنی و حمایت‌کننده‌ی آن پرورده شود.

متأسفانه به این مهم در آموزش نیروهای امنیتی ما تا هنوز کمتر توجه شده است. تأمل در مورد آن، از رسالت‌های مهم پاسداران نظام می‌باشد.

سنتِ ستیز با نظام رسمی

صدسال پیش که اراده‌ای برای تحکیم نظام رسمی در افغانستان به وجود آمد و شاه امان‌الله خان اراده کرد که حاکمیت رسمی در این سرزمین پا بگیرد و زندگی اجتماعی بر پایه‌ی الگوهای مدرن شکل بگیرد، قانون به جای فتوا حاکمیت کند و جامعه به سوی هنجارها و ارزش‌های مدرن سوق داده شود، این جنبش او توسط سنت‌گرایان با شکست مواجه شد. نگرش حکومت‌داری توأم با پاسداری از ارزش‌های سنتی و مذهبی رقم خورد. کسانی که پرچم سنت و قبیله را علیه نظام و قانون مدرن بلند کردند، در رأس حاکیمت قرار گرفتند. قانون و نظام مدنی کفر تلقی شد. به این صورت، الگوی حاکمیت رسمی و مدرن با نگرش و پندار محافظ‌کارانه درآمیخت.

این آمیزش نامیمون، پای الگوی حکومت‌داری مدرن و مدنی را در این کشور‌ روز‌به‌روز سست کرد. در دوره‌‌ی جهاد، سنت‌گرایی تشدید یافت و در دوره‌ی حاکمیت طالبان، به بلوغ کامل خود رسید. در دوره‌ی جدید که فرصت خوبی‌ برای پاگیری و تقویت الگوی نظام مدنی و مدرن مساعد شد، بازهم نگرش نظام‌سازی‌ برای تقویت نظام مدرن، ضعیف بود. به همین علت، از فرصت‌ها برای تقویت حاکمیت رسمی و مدرن‌ساختن جامعه ‌استفاده‌ی شایانی صورت نگرفت. با نگرش قبیله‌ای نظام‌سازی شد. این مسئله باعث شد که بدویت در کشور حاکم شود و نظام، توجیه‌گر آن گردد.

موضوع جدی در این خصوص این است، تا زمانی که نگرش ما به نظام‌سازی و حکومت‌داری تغییر نکند، الگوی حاکمیت مدرن در جامعه حاکم نشود، هنجارها و ارزش‌های بدوی زندگی اجتماعی ما را همانند فاجعه‌‌ی مرگ فرخنده سیاه و تاریک می‌سازد و راهی برای جلوگیری از فجایع دیگری از همین نوع، نداریم.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *