رابرت زمان
عبدالاحد محمدی
انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان
برگردان: جواد زاولستانی
یادداشت: این تحقیق که بهتازگی توسط انستیتوت مطالعات استراتژیک افغانستان به نشر رسیده است، در نوع خود، یگانه و تازهترین پژوهش معیاری در رابطه به گرایشهای بنیادگرایانه در میان دانشجویان افغانستان است. این پژوهش هم برای نهادهای علمی و مدنی و هم برای نهادهای حکومت و پالیسیسازی، درک بهتری از زمینههای رشد بنیادگرایی در محیطهای دانشگاهی، دلایل گرایش دانشجویان به برداشتهای بنیادگرایانه از اسلام و چگونگی نفوذ گروههای بنیادگرا؛ مانند حزب اسلامی حکمتیار، طالبان و القاعده در میان دانشجویان فراهم میکند. با توجه به این واقعیت که جوانان بخش بزرگتر جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند و مراکز علمی و دانشگاهی در سراسر کشور در حال گسترش اند، ظرفیت بزرگی برای توسعه و پیشرفت کشور وجود دارد. اما اگر به خواستها و نیازهای جوانان توجه نشود و بر مراکزی که آنان در آنجا آموزش و مهارت کسب میکنند، نظارتی وجود نداشته باشد، تهدیدهای تازهتری برای توسعه و امنیت کشور ایجاد میشوند. روزنامهی اطلاعات روز، با درک اهمیت موضوع و سرنوشتساز دانستن مسئلهی جوانان و دانشجویان کشور، این تحقیق را ترجمه و نشر میکند.
چکیدهی تحقیق
هدف این تحقیق، بررسی موجهای گرایشهای بنیادگرایانه در میان دانشجویان هشت دانشگاه افغانستان است. این تحقیق از سروی دیدگاههای دانشجویان و کارمندان دانشگاهها و تحلیل ویژگیهای اعتراضها آنان در محیطهای دانشگاهی نتیجهگیری میکند که گسترهی بنیادگرایی در دانشگاههای کشور، متفاوت است. بهطور مشخص، این تحقیق به سه دریافت قابل ذکر دست یافت. نخست، اکثر دانشجویان دانشگاهها بیشتر نگران آیندهی شغلیشان هستند، تا رسیدن به خواستهای ایدیولوژیک. دوم، با آنکه ما دریافتیم که اکثر دانشجویان و استادان دیدگاه رادیکال و خشونتآمیز را نکوهش میکنند، در میان دانشجویان دانشگاههای کابل، قندهار و ننگرهار واکنشهای خشمآلود در مقابل سیاستهای حکومت افغانستان و دخالت نیروهای مسلح بینالمللی مشاهده شدهاند و این نشاندهندهی گرایشهای متفاوت در محیطهای دانشگاهی است. این تحقیق اشاره میکند که در دانشگاههای کابل، قندهار و ننگرهار تمایل قویتری به دیدگاههای رادیکال وجود دارد و یافتهی آخری این است که دانشگاه به حیث یک نهاد، نقش قوی در بنیادگرا شدن دانشجویان بازی نمیکند. اما بیشتر از آن، فضای سیاسی و فرصت آماده برای بسیج سریع باعث میشود که دانشجویان خیلی راحت برای اعتراض صف بکشند. با این حال، یافتههای تحقیق نشان میدهند که همین بسیج آسان دانشجویان ظاهرا باعث میشود که گروههای بیرونی مانند القاعده، طالبان و شاخهی نظامی حزب اسلامی حکمتیار به ترتیب با بیرقهای سیاه، سفید و سبز خود در میان آنان حضور یابند. در کنار آن، این تظاهراتها باعث میشوند که قطببندیها و در پی آن، نفاقها بیشتر شوند که بهطور روزافزونی، شکل عملی تکفیر را به خود میگیرد. تکفیر اعلام طرد یک مسلمان توسط مسلمان دیگر به دلیل ترک اسلام است که در مخالفت مستقیم با آموزههای متساهل و ماهیتا لیبرال برنامههای آموزشی دانشگاههای دولتی قرار دارد. در حالی که تظاهرات بنفسه یکی از ویژگیهای عام دموکراسیهای مترقی است، شواهد نشان میدهند که بعضی از تظاهراتهای دانشجویی نفاق فرقهای یا سرکوب حقوق زنان را شعار میدهند که هردوی این شعارها، در مخالفت با اصول دموکراتیک اند و برای ثبات افغانستان تهدید ایجاد میکنند. با در نظرداشت اینکه بیشتر از 63 درصد نفوس افغانستان را جوانان زیر 24 سال تشکیل میدهند، بیتوجهی به اینگونه نفوذها، احتمال و ظرفیت گسترش آن را افزایش میدهد که پیامدهای جدیای برای توسعه و امنیت افغانستان خواهد داشت. همزمان با اینکه افغانستان بهسوی مرحلهی جدیدی از دولتسازی حرکت میکند، توجه ویژه برای برآوردن نیازهای جوانان کشور و بهصورت خاص، دانشجویان دانشگاهها، از تلاشها برای رسیدن به ثبات پایدار و آرامش و حفظ آن جداییناپذیر است.
این تحقیق نخستین بخش سلسلهای از کارهای تحقیقی ادامهدار است که گرایشهای بینادگرایانه را در بخشها و نهادهای گوناگون افغانستان مورد مطالعه قرار میدهد. بهصورت مشخص، این مطالعه در اواخر سال 2013 آغاز و در ماه اکتوبر 2014 تکمیل شد. تحقیقهای بعدی، گرایشهای بنیادگرایانه را در مدرسهها در سراسر افغانستان و نیروهای امنیتی کشور مورد مطالعه قرار خواهد داد.
یافتههای مهم
1. دانشگاه به حیث یک نهاد، نقش قوی در بنیادگرایی دانشجویان بازی نمیکند. اما بیشتر از آن، فضای سیاسی مشبوع و فرصت آماده برای بسیج سریع باعث میشود که دانشجویان خیلی راحت برای اعتراض صف بکشند. با این حال، یافتههای تحقیق نشان میدهند که همین بسیج آسان دانشجویان ظاهرا گروههای بیرونی مانند القاعده، طالبان و شاخهی نظامی حزب اسلامی حکمتیار را به ترتیب با بیرقهای سیاه، سفید و سبزشان بهسوی آنان میکشاند.
2. با آنکه پاسخ دانشجویان در اکثر دانشگاهها نشاندهندهی دیدگاههای معتدل بود، در میان پاسخ دانشجویان دانشگاههای کابل، قندهار و ننگرهار لحن بنیادگرایانهی قویتری دیده میشود. با وجود اینکه دیگر موارد در تمام دانشگاههای مورد مطالعه تا حدودی با هم مشابه اند، این سه دانشگاه به حیث سه جایی شناخته شدند که در آن بیرقهای سیاه القاعده، بیرق سفید طالبان و پرچم سبز شاخهی نظامی حزب اسلامی حکمتیار، بلند میشوند و نشان میدهد که این گروههای بیرونی منبع بالقوهی بنیادگرا شدن دانشجویان اند تا خود دانشگاه.
3. بهجز از دانشگاه بامیان، اکثر استادان دانشگاههای دیگر مطابق برنامهی درسی توصیه شده توسط وزارت تحصیلات عالی پیش نمیروند و مطالب درسی مطالعات مذهبی (ثقافت اسلامی) بر اساس برداشتها و خواستهای ایدیولوژیکی تهیه میشوند. در نتیجه، احتمال اینکه این برنامهها و مطالب درسی از لحن معتدل بهسوی افراطیت انحراف یابد، افزایش مییابد.
4. اکثر دانشجویان و استادان این دیدگاه را رد میکنند که خشونت به عنوان شیوهای برای اعتراض توسط اسلام توجیه شده است. یکی از ویژگیهای اکثر اعتراضهای دانشجویان، سر دادن شعارهای ضدخشونت جاری و تلفات غیرنظامیان در کشور بوده است و نه تفاوتهای مذهبی یا فرهنگی.
5. اکثر دانشجویان دانشگاهها بیشتر نگران آیندهی شغلیشان هستند، تا رسیدن به خواستهای ایدیولوژیک. این نگرانی دانشجویان از درخواستهای آنان برای برنامههای دانشگاهی بهتر و حمایت در دوران بعد از فراغت آشکار میگردد.
توصیهها
1. به منظور محدود کردن تأثیرگذاری گروههای بیرونی بر دانشجویان، توصیه میشود که ائتلافی از جامعهی مدنی یا نهاد نظارتی برای نظارت از کارکردهای وزارت تحصیلات عالی، معیارها و کیفیت آموزش و تدریس تشکیل گردد. آنان بهویژه از دخالتهای بیرونی در ساختن برنامهی درسی و محتوای آن و تطبیق شیوههای تدریس و معیارهایی که باعث تقویهی ایدیولوژی بنیادگرایانه میشوند، نظارت کنند.
2. به منظور مقابله با تفاوتهای قابل پیشبینی در برنامهی درسی و محتوای آن و کارکردهای دانشگاهها در سراسر کشور، وزارت تحصیلات عالی باید معیارهای ملی برای تمام دانشگاهها و تمام دانشکدهها ایجاد کند. برعلاوه، این وزارت باید آموزش دوامدار را برای کارمندان و استادان به منظور بهبود و حفظ معیارهای تعیینشده فراهم نماید.
3. از آنجایی که شغل بعد از فراغت دغدغهی نخستین دانشجویان است، وزارت تحصیلات عالی باید برنامههای کاریابی، دورههای کارآموزی و کار در کنار تحصیل را برای دانشجویان و فارغان آیندهدار بر اساس شایستگی فراهم کند و با تمرکز ویژه، برخورد سلیقهای، جانبداری و قوم و خویشبازی را که باعث روکردن دانشجویان بهسوی بنیادگرایی میشوند، از میان ببرد.
4. به منظور تشویق فعالیتهای میانگروهی بزرگتر و بیرون شدن از مرزهای معمول قومی و مذهبی، وزارت تحصیلات عالی برای انجمنهای دانشجویی منابع مالی فراهم کند و این انجمنها را متنوع بسازد تا متمم انجمنهای ایجادشدهی مذهبی باشند.
مقدمه
پیشینهی تظاهراتهای مردمی در افغانستان به اواخر دههی 1970 و 1980 میلادی میرسد. در آن زمان، گروههای مذهبی در مقابل ایدیولوژیهای رقیب سوسیالیستی که با حملهی شوروی به اوجش رسیده بود، ایستادند. با اعلام جهاد، اکثر آنان به برداشتهای بنیادگرایانه از اسلام به حیث راهی برای مقاومت روی آوردند. بعد از سرنگونی اتحاد شوروی و بهدنبال آن، جنگ داخلیای که افغانستان را فراگرفت، بار دیگر طالبان به برداشتهای بنیادگرایانه به عنوان راهی برای به دست گرفتن کنترول و حکومت بر افغانستان رو آوردند. با آنکه هم مجاهدین و هم طالبان اقدامات تندروانهی زیادی را مرتکب شدند، طرح دیدگاه شکست دادن مهاجمان خداناباور و خاموش کردن خشونتهای جنگهای داخلی بعضی مردم را بهسوی جهادگرایان و ایدیولوژی طالبان سوق داد. با سرنگونی رژیم طالبان در خزان سال 2001، برخی عوامل، بهشمول حضور دوامدار ایالات متحده در افغانستان، فساد در درون حکومت و توزیع ناعادلانهی فرصتهای اقتصادی بار دیگر باعث شده است که بعضی از شهروندان دست به اعتراض بزنند.
چند رویداد در محیطهای دانشگاهی در سراسر افغانستان در جریان پنج سال اخیر، نگرانیهایی در رابطه به ظرفیت بالقوه برای بنیادگراشدن دانشجویان و نقشی که دانشگاه میتواند در تشویق آنان بازی کند، ایجاد کردهاند. در سال 2009، بیشتر از سه هزار دانشجوی دانشگاه ننگرهار در اعتراض به عملیات ایالات متحده تظاهرات کردند. آنان شاهراه کابل-جلالآباد را بستند، پرچم ایالات متحده را به آتش کشیدند و اجساد قربانیان غیرنظامی عملیات را با خود به پیش خانهی والی بردند (کاکر، 2009). بار دیگر در سال 2011، دانشجویان دست به تظاهرات زدند، این بار اما، در اعتراض به تصمیم لویه جرگه در حمایت از همکاری استراتژیک با ایالات متحده (شینهوا، 2011). در یک رویداد دیگر، یک دانشجوی دانشگاه کابل در جریان یک برخورد خشونتآمیز که باانگیزههای فرقهای به میان آمده بود، کشته شد. این اتفاق زمانی روی داد که دانشجویان شیعه میخواستند روز عاشورا را در خوابگاه دانشگاه کابل گرامی بدارند؛ اما با مخالفت دانشجویان سنی مواجه شدند (احمد، 2012). در سال 2012، نزدیک به پنج هزار دانشجو و استاد دانشگاه کابل در اعتراض به فیلمی ضداسلامی[1] که در خارج تهیه شده بود، تظاهرات کردند. بار دیگر در ماه می سال 2013، دانشجویان دانشگاه کابل در اعتراض به قانون منع خشونت علیه زنان تظاهرات کردند (هوج و طوطاخیل، 2013). آنچه در بعضی از این گردهمآییها نگرانکننده بوده است، بلند کردن بیرقهای سیاه، سفید (عثمان، 2012) و سبزِ به ترتیب، القاعده، طالبان و شاخهی نظامی حزب اسلامی حکمتیار بود. بر اساس گزارشها، تظاهراتها بهطور فزایندهای توسط اینگونه جناحهای سیاسی حاشیهای و فعالان بنیادگرا سازماندهی میشوند (کُل، 2012).
سوال تحقیق
هدف این تحقیق 1) مطالعهی گرایشهای بنیادگرایانه در میان دانشجویان در محیطهای دانشگاهی افغانستان؛ 2) مقایسهی ویژگیهای اعتراضهای دانشجویی دانشگاههای کشور و 3) مشخص نمودن اینکه در کجا و چگونه دانشگاهها میتوانند خود را در مقابل بنیادگراشدن دانشجویان تجهیز و نفوذ بنیادگرایان را محدود کنند.
چارچوب نظری
از دانشگاه انتظار میرود که برای دانشجویان فرصت پرورش مهارتهای ضروری تفکر انتقادی برای بیان معقولانهی افکارشان را فراهم نماید. دانشگاه جایی است که در آن دانشجویان با برداشتهای گوناگون از یک واقعیت روبهرو میشوند. استادان چنین فضایی را مساعد میسازند و دانشجویان در بارهی آن به بحث و مناظره مینشینند. در دانشگاه، افکار دانشجویان انکشاف مییابند و آنان فضای آمادهای برای بحث روی آن پیدا میکنند. با آنکه بحثها و مناظرههای دانشجویی بخش ارزشمند زندگی دانشجویی و بهصورت عموم، پذیرفته شده است، تاریخ نشان داده است که این بحثهای مسالمتآمیز چگونه به چابکی پیش از تبدیل شدن به بنیادگرایی، به عملگرایی تغییر شکل میدهند (وایت، 1989؛ سسفیریدز و جانستن، 2012؛ فری و موریس، 1991). وضعیت در مورد افغانستان اینگونه است. تعداد زیادی از مجاهدین که در مقابل شوروی جنگیدند، در دههی 1970 فعالان دانشجویی بودند، بهشمول چهرههای بدنامی مانند گلبدین حکمتیار (هوج و طوطاخیل، 2013). و نیز در همین محیطهای دانشگاهی بود که ایدیولوژی کمونیستی رقیب، گروهی از دانشجویان را بهسوی خود کشاند. فعالیتها و گفتمان ایجاد شده توسط هردو گروه، قطببندی را تقویت کرد که آنان را تعریف و از یکدیگر متفاوت میساخت (عمادی، 2001؛ کاکر، 1995). این منطق نه تنها کمونیستها را ملحد توصیف کرد، بلکه با لحن مشابه، هر مسلمانی را که با یکی از اصول آن موافقت نشان میداد، کافر و بیباور اعلام میکرد. در نتیجه، شگافها میان قشرهای مختلف مسلمانان رشد یافتند (خولت وجنسن، 1998؛ روبین، 2002). این شگافها نشاندهندهی احساسات و تمایلات افراطی بود که خود یکی از ویژگیهای بنیادگرایی است. دوم، ما مفهوم بنیادگرایی را از طریق مرور نوشتهها و ادبیات موجود در این رابطه، روشن میسازیم. سرانجام، این تحقیق مفهوم تکفیر را به حیث ابزاری برای عملی ساختن مفهوم بنیادگرایی توضیح میدهد.
به عنوان یک امر معمول در تمام محیطهای دانشگاهی، مباحثه شیوهای برای تقویت استفاده از ظرفیت زبان برای گفتوگو و شکلدهی درک ما از دنیای بیرون است (میچل، 1998). این کار وقتی ممکن است که ما در خود اعتماد بهنفس، مهارتهای سخنرانی و ظرفیت رهبری را بپرورانیم. بعضی استدلال میکنند که پرورش افکار انتقادی که توانایی مباحثه و مناظره را داشته باشند، وظیفهی اصلی دانشگاههاست (فریلی، 2013؛ لپکو، 2009). اما از نگاه تاریخی، نظام سلسلهمراتبی و روشهای آموزشی در افغانستان به استادان صلاحیت غیرقابل انکاری داده است که اکثر وقتها برخوردار شدن از این آزادیها را سرکوب میکند.
از سوی دیگر، اندیشمندان عملگرایی در محیط دانشگاهی را که بین مباحثه و مناظرهی اکادمیک و بنیادگرایی واقع شدهاند، یک حرکت اجتماعی دانستهاند (سمپسون، 1967؛ ویس، اسپنال و تامپسون،2012). برخلاف فردمحور بودن بحث و مناظره، عملگرایی بر بستری از دیدگاههای مشترک شکل میگیرد که با استفاده از نمادها، گفتمان و عمل (ویکتوروویچ، 2004) مانند بیرق، آگهیهای تبلیغاتی (بیلبورد) و نطق و بیان که بعضی از گردهمآییها گواه آن اند، خود را سازماندهی و حمایت جلب میکند. قدرت این حرکتها در تشویق متقابل فعالان از یکدیگر نهفته است که هم اعضای قدیمی و هم اعضای جدید را ترغیب میکند که خود را شریک و متعهد به آن سیستم احساس کنند (ازی، کریسوچوک، کلندرمانز، سیمون و استکلنبرگ، 2011). در نتیجه، این جنبشها، به دلیل انسجام درونی اعضایشان، دوام میآورند. چنین شرایطی بود که به جنبشهای دانشجویی در ایالات متحدهی امریکا در دههی 1960 میلادی الهام بخشید و آنان را تشویق کرد (الباچ و کوهن، 1990). در این زمان، دانشجویان دانشگاه کالیفرنیا بهخاطر برخوردار شدن از آزادی بیان، تظاهرات کردند و در اطراف یک موتر پولیس که میخواست یکی از فعالان همقطار آنان را به زندان انتقال دهد، دست به تحصن زدند. به شکل مشابه، با عین حس همبستگی بود که با وجود تهدید برخورد خشونتآمیز، تظاهرات دموکراسیخواهانه در میدان تیانآنمن بیجینگ در سال 1989 به وقوع پیوست. (داوس و وگل، 1990). نخستین نشانههای فعالیتهای دانشجویی در افغانستان، به دههی 1960 میلادی باز میگردد که شمار فزایندهی فارغان دانشگاه، بهخاطر روبهرو شدن با دشواریهای زیاد برای یافتن کاری متناسب با سطح تحصیلاتشان، نگرانیهای مشترک داشتند (گریتزنر و شرودر، 2007). ناامیدی آنان از دستکم گرفته شدن مهارتهایشان و خشم عمومی از قوم و خویشپرستی که توسط نخبگان حاکم اعمال میشد، سبب نافرمانی مدنی عمومی شده بود که به بحران و سپس تغییر رژیم در سال 1973 انجامید (گیوستوزی، 2010). به گواه تاریخ، در چنین فضایی بود که احزاب سیاسی اسلامی افغانستان و مهمتر از همه، شاخههای بنیادگرای آنان فرصت را غنیمت شمردند تا خود را قویتر مطرح کنند. حملهی شوروی که بهدنبال چنین فضایی رخ داد، فقط باعث جسورترشدن و بنیادگراترشدن این جنبشها گردید که بیشتر وقتها تشویق و پشتیبانی جامعهی بینالمللی را نیز با خود داشتند (گدسن، 2001؛ ارنولد، 1985؛ امستوتز، 1986).
پس از رویداد یازدهم ماه سپتامبر، مفهوم بنیادگرایی به شکل فزایندهای به طفره رفته است.[2] برداشتها و تفسیرها از این مفهوم که در غبار پیشداوریها و پیشفرضها گم شده است، اکنون حالت تصورات کلی و قالبی را به خود گرفته است. مسلمان بودن بهطور روزافزون، با بنیادگرا بودن همراه شده است (ازی و دیگران، 2011). ایستایی در تعریف بنیاگرایی با پرسش مواجه شده است و سبب شده است که برخی به این باور برسند که ما باید «استفاده از ‹بنیادگرایی› به حیث یک مفهوم مطلق را ترک گوییم» (سیدویک، 2010). موافق با این توصیه و با پذیرش ماهیت نسبیِ بنیادگرایی، ما آن را در محیطهای دانشگاهی کشور به مطالعه گرفتهایم، نه به مفهوم مطلق آن. در یک تعریف کلی، بنیادگرایی یک روند پویا است که از طریق آن یک فرد یا گروه برای رسیدن به اهداف و مطلوبات سیاسی، مذهبی یا اجتماعی خویش، به شکل فزایندهای، به استفاده از خشونت و اقدامات نزدیک به خشونت رو میآورد (مککولی و موسکالنکو، 2008). با این حال، برخی استدلال میکنند که خشونت تنها ویژگی لازم بنیادگرایی نیست؛ در حالی که دیگران استدلال میکنند که تکنیکها و شیوههایی که توسط گروههای بنیادگرا بهکار گرفته میشوند، اصلا ماهیت خشونتآمیز دارند (اشور،2009). بر اساس دیدگاه اسپرینگر، ریجنز و ادگر (2009)، بنیادگرایی ممکن است یا به شکل یک رویکرد ریشهای از پایین به بالا آغاز به رشد کند که در آن احساسات فردی تبدیل به دیدگاهها و رویکردهای بنیادگرایانه میشود، یا به به شکل یک رویکرد از بالا به پایین عرض اندام کند که در آن گروههای بنیادگرا افراد مورد نظرشان را سربازگیری و مغزشویی میکنند. در هردو مورد، چنانکه سلبر و بات (2007) استدلال میکنند، این گذار در چهار مرحله اتفاق میافتد که شامل مرحلهی پیش از بنیادگرایی/ بنیادگراشدن (pre-radicalization)، خودشناسی (Self-identification)، تلقین و مغزشویی (indoctrination) و جهادیساختن (jihadization) میشود. در عین زمان، ازی (Azzi) و تعدادی دیگر (2011)، برای توصیف تحول روانی پیدرپی و در نتیجهی آن، بنیادگراشدن افراد و گروهها آن را به نردبان/ راهپله تشبیه میکنند. دقیقا همین مراحل سنجشپذیر بنیادگرایی اند که نشانههای نخستین از جهتدهی و انکشاف تظاهراتهای دانشجویی را به ما نشان میدهند.
تندروی خشونتآمیز شکل نمونهای بنیادگرایی است که در آن افراد از مسیر باور به فعالیتهای معمول خیلی دور میشوند و تروریزم را به حیث ابزاری برای رسیدن به آرمانها و اهداف خویش بهکار میبندند. تندروی خشونتآمیز رادیکال «از روندی سرچشمه میگیرد که توسط آن افراد باورهایی را میپذیرند که نه تنها خشونت را توجیه میکنند، بلکه آنان را مجبور به استفاده از خشونت میکنند» (موسلی، 2009). برعلاوه، بر بنیاد دیدگاه ویکتور وویکز (2005) «قیود جدی که برای محدود کردن جنگ و خشونت در اسلام کلاسیک استفاده میشدند، با فرسایش» مواجه شدهاند. او با یادآوری اندیشههای اندیشمندان دینی مانند سید قطب، مولانا عبدالاعلا مودودی، تقیالدین ابن تیمیه، ابن نُحاس الدمیاتی و محمد ابن عبدالوهاب، استدلال میکند که از بین رفتن تدریجی میکانیزمهای محدودکننده، زمینه برای تعریف ارتداد را باز مینماید که در نتیجهی آن جامعه را تقسیم و تعدادی زیادی را به موضوع و هدف خشونت تبدیل میکند. از نگاه تاریخی، اندیشمندان دینی کسانی را مرتد دانستهاند که دین اسلام را ترک و خود را غیرمسلمان اعلان مینمایند، یا اصول اسلام را رد میکنند. با این حال، بنیادگرایان امروزی اغلب استدلال میکنند که هرکس که مطابق به برداشت خاص و فردی آنان از اسلام خود را عیار نسازد، مرتد است و نیز آنان باور دارند، دیگران را به آن دعوت میکنند که جهاد در مقابل هرکسی که به تفسیر و برداشت آنان از اسلام تسلیم نشود، یک وظیفهی الهی است. برای مثال، یک اصل عموما پذیرفتهشدهی اسلامی این است که در جنگ غیرنظامیان نباید هدف قرار بگیرند. اما بر اساس باورهای بنیادگرایانهی القاعده، تمام افراد غیرنظامی که در دموکراسیهای غربی زندگی میکنند، طبق دکترین پاسخ متناسب القاعده که باید به همان اندازه که در جنگ افغانستان و عراق به مسلمانان آن کشورها تلفات وارد شده است، هدف حمله قرار بگیرند (گزارش SRS به گانگرس، 2007، ص 6). با این وجود، تندوری خشونتآمیز با بنیادگرایی اسلامی «مترادف» نیست… باور مذهبی تنها یکی از مثالهای ایدیولوژیهای توجیهکننده است که به فعالیتهای خشونتآمیز کمک میکند» (سوترز، 2013). در نتیجه، نارضایتیهای سیاسی و اجتماعی، بهشمول فساد و آزادیهای فردی، میتواند شعلهی خشونتهای تندروانه را روشن کند. به این دلیل، همزمان با اینکه بنیادگرایی ایدیولوژیکی میتواند به خشونت و تروریزم بینجامد، ما باید بپذیریم که خشونت میتواند در نبود بنیادگرایی مذهبی نیز رخ دهد.
این مطالعه بنیادگرایی را شکل خشن و افراطی اعتراض میداند که از نگاه اجتماعی، ناشی از تجربهی دانشجویان از قوم و خویشپرستی، تبعیض قومی و مذهبی و دیدگاه سیاسی متفاوت است و نیز این عوامل سبب تقویت آن میشوند. مطابق این برداشت، بنیادگرایی تقریبا همیشه در حالت پویا قرار دارد که با هر رویدادی تغییر وضعیت میدهد و با گذشت هر سال، از سال اول دانشگاه تا دورهی بعد از فراغت که آنان فارغ تحصیلان دنبال کار هستند، بر رفتار دانشجویان تأثیر میگذارد. در نتیجه، میتوان انتظار داشت که سطح بنیادگرایی با گذشت زمان و با افزایش فشار رقابت، بالا برود. با این وجود، خود تفاوتها در باورها و رسوم سبب بنیادگرایی نمیشوند؛ اما استفاده از این تفاوتها به حیث ابزار تفرقه، بیگانهسازی با یکدیگر و خشونتِ بالقوه، میتواند به شکل یک اقدام بنیادگرایانه متبلور شود. اعمال تکفیر که در آن یک مسلمان اعلان میکند که مسلمان دیگری اسلام را ترک کرده است، در انجام این طیف قرار دارد؛ چون منجر به تفرقهافگنی و تفاوتگذاری خشونتآمیز میشود. برای درک و سنجش همین مفهوم است که میتوانیم از شاخصهای بنیادگرایی استفاده کنیم.
گفته میشود که خوارج، جنبشی که پیشینهی آن به دوران خلاقت عثمان برمیگردد، در واکنش به پالیسیهای غیرعادلانهی خلیفهی سوم، بهزعم آنان، از تکفیر کار گرفتند؛ آنان به خلیفهی سوم اتهام وارد میکردند که او نزدیکان خانوادگی خویش را بر دیگران ترجیح میدهد و ثروت را عادلانه تقسیم نمیکند (تیمانی، 2008). در پاسخ به آن، خوارج «متصلبترین و تنگنظرانهترین هرمنوتیک» را بهوجود آوردند که «اعلان تمام عیار تکفیر در مقابل مسلمانان پارسایی که از سوی آنان حتا کوچکترین نقض» برداشتهای خوارج از اسلام مشاهده میشد، تشویق میگردید (حسین، 2002، ص.2). مهمتر آنکه برای گریز از سلطهی سیاسی، آنان به یک «نابگرایی مصنوعی از طریق هرمنوتیکهایی روی آوردند که دکترینهای مصالحهناپذیر تکفیر را مطرح میکردند» و این دکترینها به آنان صلاحیت بیچون و چرا میداد تا هرکسی را که به قدر کافی پاک نمیدانستند، از بین ببرند (حسین، 2002). این یگانه استفاده از تکفیر به حیث ابزار سیاسی نبود. بر اساس دیدگاه ابوخلیل (1994)، تکفیر به حیث سلاحی برای بیاعتبار ساختن رقیبان سیاسی استفاده میشد؛ در حالی که موسلی (2009) استدلال میکند که خانوادهی شاهی سعودی از تکفیر برای پاکسازی جمعیت و توجیهی برای مجبور کردن مردم به وفاداری به قدرت مطلقهی شاه استفاده کردند. در درون جنبش خوارج، گروه ازارقه، یک فرقهی فرعی اسلامی در شهر بصره، از روش مشابهی استفاده کردند و تمام مسلمانان دیگر را کافر اعلان کردند تا کشتارهای بعدیشان را توجیه کنند (فشبین، 1992). در دورههای متأخر، برای توجیه جهاد در برابر مسلمانان و غیرمسلمانان بهطور یکسان، بعضی از گروهها از تکفیر به حیث شیوهای برای تقویهی جهادشان در مقابل افراد و گروههایی که آنان کافر میپنداشتند، استفاده کردند. بهطور مثال، جنبش بینادگرای مصری در دههی 1960 به نام التکفیر والهجره که هدف خود را پاکسازی جهان از وجود ‹رافضیان› تعریف کرده بود، اکثر مسلمانان جهان را بیرون از برداشتهای متعصبانهی سلفیشان از اسلام و کافر میدانستند. در مقایسه با اسلام معتدل که کثیر مسلمانان به آن باور دارند، وهابیسم (وهابیت) اعمال تکفیر را به عنوان یک اصل محوری ترویج میکند و در نتیجه برخی به آن به دیدهی اسلام بنیادگرا و تندرو مینگرند (موسلی، 2009). از قضا و همراه با کنایه، وهابیت به عنوان یک جنبش اصلاحی بنیانگذاری شد که هدف آن بازگشت به ارزشهای سنتی اسلامی با ممنوع قرار دادن زیارت رفتن، کشیدن تصویر و گرفتن عکس از انسان و گوش دادن به انواع خاص موسیقی بود. اطاعت جدی از نظام حقوقی اسلامی بهجای نظام حقوقی سکولار هدف دیگر وهابیت بود. دولت اسلامی عراق و شام (داعش) تازهترین نمونهی عینی نظامیگری و بنیادگرایی تکفیری است.
روش تحقیق
برای این تحقیق 400 دانشجو (50 تن از هر دانشگاه) بهطور اتفاقی از هشت دانشگاه از سراسر افغانستان توسط یک نمونهگیری سیستماتیک انتخاب شدند. بر علاوه، نشستها با گروههای تمرکز که هرکدام از 15 دانشجو تشکیل شده بودند، در دانشگاههای انتخاب شده برگزار میشدند. از آنجایی که انتخاب آنان اتفاقی بود، فرض ما بر آن بود که آنان نمایندهی ترکیب قومی و مذهبی جمعیت ولایتهایشان نیز باشند. در کنار آن، با در نظرداشت این واقعیت که قومیت در جامعهی افغانستان نقش کلیدی در سازماندهی افراد بازی میکند، تلاش ورزیدیم که از میان اقوام مختلف کشور انتخاب شوند. برای مثال، دانشجویان دانشگاه کابل بهطور مناسبی از اقوام مختلف کشور نمایندگی میکنند؛ در حالی که اکثر دانشجویان در دانشگاه ننگرهار و قندهار پشتون هستند. برای از بین بردن این عدم تعادل، دانشگاه هرات و بدخشان به این دلیل انتخاب شدند که اکثر دانشجویان آنها تاجیک هستند. بر علاوهی گروهی از میان دانشجویان، دو استاد مطالعات عمومی، دو عضو دانشکدهیِ ثقافت اسلامی و یک مبلغ مسجد دانشگاه از هر دانشگاه، به استثنای قندهار که دانشکدهی ثقافت آن را رد کرد، برای انجام این تحقیق انتخاب شدند. اطلاعات اولیهی دومی این تحقیق بر اساس مصاحبه با مدیران خوابگاههای دانشگاهها، نمایندگان انجمنهای دانشجویی، صاحب نظران علوم اجتماعی و تحلیلگران سیاسی جمعآوری گردید.
برعلاوهی تحلیل آماری اولیهی یافتهها، ماهیت این تحقیق کیفی است. با مطالعهی اظهارات مصاحبهشوندهها، ما معین نمودیم که آیا آنان عملا رویکرد ‹ما علیه دیگران› را دارند یا آن را ترویج میکنند و اگر دارند، این گرایش در آنان تا چه حد قوی است. داشتن رویکرد ‹ما علیه دیگران› یکی از ویژگیهای اعمال تکفیر و نشانهی داشتن ایدیولوژی بنیادگرا و تندرو است. سوالهای مرتبط با سیاست داخلی، زندگی و ارزشهای محیط دانشگاه و توقعات آنان از آینده طوری طراحی شده بودند که بتوان از روی پاسخهای آنان سطح تحمل و مدارا، مخالفت و خصومتشان را سنجید. شواهدی که نشاندهندهی تحمل و مدارا بودند، احتمال بنیادگرایی را کمتر گوشزد میکردند. در عین حال، شواهدی دیگر نشاندهندهی تکفیر و ظرفیت بالقوه برای بنیادگرایی بودند. تمام پاسخها دستهبندی گردیدند تا موضوع اصلی تحقیق روشن شود. همچنان، در جریان تحلیل کیفی، ما از روش ترسیم نقشهی مفهومی (concept mapping) اطلاعات اولیه استفاده کردیم.
گروه تحقیق میدانی ما از ده تن که تحصیلات عالیشان را در رشتههای علوم انسانی، بهشمول ژورنالیزم، علوم سیاسی و مطالعات منازعه تکمیل کرده بودند، تشکیل شده بود. هرکدام آنان در یک برنامهی آموزشی گروهی سه روزه اشتراک کردند که موضوع آن را آشنایی با این تحقیق، روش تحقیق میدانی و فنون مصاحبه و مدیریت گروههای تمرکز تشکیل میداد. تأکید ویژه بر آن بود که این تحقیق بهصورت همسان صورت بگیرد که شامل بررسی منظم کارکردهای گروه تحقیق میدانی و جریان پیاده کردن مصاحبهها به متن میشد تا کیفیت آن تضمین گردد.
گروه تحقیق میدانی با بعضی محدودیتها و مشکلات نیز مواجه بودند. با آنکه این گروه بهصورت جدی پابند به رهنمودهای اخلاقی بودند و مصاحبهشوندگان را از محرم ماندن هویت و نظراتشان اطمینان میدادند، بعضی از آنان متقاعد نمیشدند. گروه تحقیق میدانی ما به دلیل حساسیت بعضی مصاحبهشوندگان مورد نظر به اصل موضوع، با مقاومت مواجه میشدند یا حتا جواب رد میشنیدند. بعضی از مصاحبهشوندگان مورد نظر، تلاش میکردند خود را در قالب آنچه از نگاه اجتماعی قابل پذیرش است، نگهدارند و از دادن پاسخهای بحثبرانگیز پرهیز میکردند و فقط جوابهای از نگاه سیاسی درست ارائه میکردند. همچنان، بعضی از استادان بهخاطر مواجه شدن با عواقب نظرات انتقادیشان از سوی ادارهی دانشگاه، از اشتراک خودداری کردند. در یک مورد، رییس دانشگاه بدخشان گروه تحقیق میدانی ما را تهدید کرد که اگر ساحهی دانشگاه را ترک نکنند، به ادارهی امنیت ملی زنگ خواهد زد. امنیت نیز یک مانع و نگرانی جدی، بهویژه در سفر به قندهار و ننگرهار بود.
بر علاوهی آنکه گروه تحقیق میدانی در وضعیتهای دشوار قرار میگرفت، در برخی موارد حفظ تماس با مصاحبهشوندگان دشوار بود. با خراب شدن وضعیت امنیتی، مصاحبهشوندگان مجبور میشدند که برنامهی دیدارشان را لغو کنند. سرانجام، به دلیل مشکلات فوق تعداد اشتراککنندگان زن، بهویژه در دانشگاههای قندهار و ننگرهار محدود بود. در نتیجه، یافتههای تحقیق بیشتر بازتاب دهندهی دیدگاههای مردان است. با آنکه ما انتظار داریم که نمونهگیری و تأیید اطلاعات با کسانی که اشتراک کرده بودند، به قدر کافی پاسخهای معمول باشند و تخمینی از دیدگاههای آنان فراهم کند؛ اما محدودیتهای یافتههای خویش را میپذیریم. با این وجود، مطالعات مشابه در آینده که چنین گرایشها را بررسی کنند، با محدودیتهای کمتری مواجه خواهند شد.
یافتههای تحقیق
این تحقیق سه یافتهی مهم دارد. نخست، اکثر دانشجویان نگران آیندهی شغلیشان پس از فراغت هستند تا خواستهای ایدیولوژیک. همین دانشجویان، طرفدار ارزشهای بینالمللی دموکراتیک و حقوق بشر هستند. با اینحال، این دانشجویان برای کاهش عملیات نظامی ایالات متحده در افغانستان و تلفات غیرنظامیان نیز تظاهرات میکنند. دوم، در حالی که ما دریافتیم که اکثر دانشجویان و استادان دیدگاههای بنیادگرایانه و افراطی و خشونت را نکوهش میکنند، پاسخ نسبتا خشمآلودتری نسبت به سیاستهای دولت افغانستان و نیز دخالت مسلحانهی بینالمللی در افغانستان توسط دانشجویان و کارمندان دانشگاههای کابل، قندهار و ننگرهار مشاهده شد که دلالت بر خصوصیات متفاوت محیطهای دانشگاهی در سراسر کشور دارد. پاسخها در سه دانشگاه ذکر شده، بازتابدهندهی تمایل قویتری به بنیادگرایی بود. سرانجام، دانشگاه به مثابه یک نهاد، نقش قوی در بنیادگرایی/ بنیادگراشدن دانشجویان بازی نمیکند، اما گروههای بیرونی از بسیج دانشجویان برای گسترش تبلیغات و پروپاگندای گروهیشان استفاده میکنند و در نتیجه، به بنیادگرایی/ بنیادگراشدن دانشجویان سهم مساعدت میکنند.
ویژگیهای تظاهرات دانشجویی در افغانستان
در افغانستان، اکثر دانشجویان دانشگاههای نگران آیندهی شغلیشان پس از فراغت هستند تا بلندپروازیهای ایدیولوژیک. به شکل مشابه با ویژگی سکولار اعتراضهای دانشجویی از نگاه تاریخی بهخاطر نگرانیهای سیاسی و اقتصادی (شفیق، مسون، سیبولت و دیلوکا، 2014؛ واسراستروم، 1991)، انگیزههای ضدجنگ (مککورمیک،2000؛ گارفینکل،1995؛ کوکسن،1982)، حقوق و آزادیها (مسون، 2000؛ رایت،2001)، اعتراضهای دانشجویی در افغانستان اغلبا برای جلب توجه برای بهبود خدمات به دانشجویان (سلطانی، 2013) و اقدام علیه تبعیض در محیطهای دانشگاهی، تلفات غیرنظامیان که شورش جاری در کشور و عملیاتهای نظامی که به رهبری نیروهای ایالات متحده سبب آن است (ولیزاده، 2009)، و از بین بردن فساد و قوم و خویشپرستی (ودسم، 2013) بوده است. با آنکه احتمال دارد دانشجویان برای جلب حمایت برای مدعایشان در جریان اعتراض از مذهب استفاده کنند، خصوصیات و انگیزههایی که در عقب برخی اعتراضها قرار دارند، نشان میدهند که آنان به همان اندازه بر ابزارهای سکولار نیز تأکید دارند.
نزدیک به 75 درصد مصاحبهشوندگان، طرفدار ارزشها و نورمهای دموکراتیک بودند؛ در حالی که 25 درصد دانشجویان مصاحبهشده که اکثرشان از دانشگاه کابل، قندهار، ننگرهار و قندوز بودند، به این باور بودند که یک نظام سیاسی که ریشهی عمیق در اسلام داشته باشد، برای کشور ضروری است. دانشجویان دانشگاه بامیان که طرفدار عملی شدن نورمهای پذیرفتهشدهی بینالمللی بودند، اظهار داشتند که علیرغم اینکه «ما حقوق بشر و دموکراسی را بپذیریم و قبول کنیم که تصمیمگیری در بارهی حکومت به مردم واگذار شود، مشکل از آنجا میخیزد که این [مقولهها] در افغانستان چگونه برداشت و تفسیر میشوند.» کسانی که با تطبیق نورمهای بینالمللی مخالفت دارند، مانند دانشجویان دانشگاه ننگرهار، استدلال میکردند که این نورمها «ارزشهای خانوادگی را نقض کرده… و آزادی جنسی زنان را مشروعیت بخشیده» تا در نهایت آنان را منحرف سازد. دانشجوی دیگری از دانشگاه ننگرهار ادعا کرد که پیامدهای این آزادیها نشان میدهد که دموکراسی «فرهنگ کافران» است. دانشجویانی که در وسط قرار دارند، مانند دانشجویی از دانشگاه بامیان، استدلال میکنند که نورمهای بینالمللی مکمل شریعت هستند. او تأکید میکند که با وجود آنکه «به دموکراسی و حقوق بشر احترام دارد، اما وقتی به نقطهای برسد که پذیرش آن نورمها به سنت و ارزشهای مذهبی ما، زیان برساند، احترام او محدود خواهد شد.»
دانشجویان دانشگاههای کابل، قندهار، ننگرهار و قندوز مخالفت قویتری در مقابل نهادینهتر شدن نورمها و ارزشهای دموکراتیک نشان میدهند، اما همچنان در حال وزن کردن خوبیها و بدیهای آن هستند تا بهتر تشخیص دهند. بهصورت مشابه، دانشجویانی که به طرفداری از نورمها و ارزشهای دموکراتیک استدلال میکردند، نیز منتقد بودند.
از میان دانشجویانی که باور دارند، دلیل اصلی نارضایتی از ایالات متحده و غرب، اساسا سیاست خارجی آن کشور است، تعداد زیادی به طالبان اشاره داشتند که ظهور آنها نتیجهی سیاست خارجی ایالات متحده در دههی 1980 است. دانشجویانی از دانشگاه بامیان ادعا کردند که این (حمایت از طالبان) «کثیفترین سیاست خارجی» ایالات متحده بود و اینکه ایجاد وحدت میان مردم افغانستان الزاما برای ایالات متحده اولویت ندارد. برخی از دانشجویان دانشگاه هرات تا آنجا پیش رفتند که ادعا نمودند، «ایالات متحده مانند اتحاد شوروی، میخواهد افغانستان را اشغال نماید… و از منابع طبیعی آن استفاده کند.»
در قندهار که نزدیک به 30 درصد دانشجویان علیه عملیاتهای تلاشی خانهها اعتراض دارند، بهطور فزایندهای ایالات متحده را مسئول فساد و فعالیتهای جنایتکارانه در کشور میدانند. این دانشجویان به این باور اند که دلیل حضور دوامدار ایالات متحده جستوجوی منافعش در افغانستان و دنبال کردن هدفی برای ویران کردن ساختار جامعهی افغانستان است. آنان با اشاره به تلفات ملکی ادعا میکنند که این کشتارهای بدون هدف، دلیل اصلی خشم و نارضایتی آنان است. احساسات مشابهی در دانشگاه جلالآباد که در آن اکثر دانشجویان توافق داشتند که تلفات غیرنظامیان تا حدود زیادی دلیل نارضایتی آنان است، به مشاهده میرسید.
از طرف دیگر، بیشتر از هفتاد درصد دانشجویان بامیان در رابطه به حضور دوامدار ایالات متحده در افغانستان خوشبین بودند و باور داشتند که حضور آنان در حفظ صلح و ثبات دوامدار حیاتی است. اکثر آنان باور دارند که ناآگاهی عمومی در میان مردم و تأثیرپذیری آنان از فضای تبلیغاتی کشورهای همسایه، بهخصوص ایران و پاکستان، سبب میشود که دیدگاه و موضعشان نسبت به حضور دوامدار ایالات متحده در افغانستان تغییر کند. برعلاوه، آنان استدلال میکنند که با وجود تلاش ایالات متحده برای ساختن یک افغانستان متحد، مردم هنوز هم پارچه پارچه و قطببندی شده باقی ماندهاند که دلیل آن ناآگاهی مردم و اعتماد آنان به منطق تبلیغاتی کشورهای همسایه است.
در نگاه آن عده دانشجویانی که باور به تفاتهای دینی دارند، نوعی تنفر نسبت به امریکا و غرب نیز دیده میشود. عدهی زیادی از این دسته دانشجویان اشاعه و ترویج فرهنگ غربی را نوعی تهدید تاریخی به فرهنگ بومی افغانستان میپندارند. به باور یک دانشجوی دانشگاه بلخ، سیاست فرهنگی غرب نوعی تهدید در برابر سنت افغانی است. این در حالی است که دانشجوی دیگری در دانشگاه هرات با استناد به آیهی قرآن میگوید: یهود و مسیحی هیچگاهی دست دوستی به مسلمان نمیدهد. دانشجوی دیگری در دانشگاه قندهار به این باور است که دلیل بیزاری او از غرب این است که غربیها هیچگاهی قادر به درک و فهم سنت اسلامی نیستند. این دانشجو به این باور است که بازرسی خانهها دلیل این بیتوجهی غربیها به سنتهای مردم افغانستان است.
زمانی که در بارهی زندگی آنان در محیط دانشگاه پرسیده شد، اکثر دانشجویان باور داشتند که گوناگونی محیط دانشگاه به آنان اجازه داده است که فراتر از باورهای قبلی و دیدگاه تبعیضآلودشان نسبت به گروههای دیگر گام بردارند. روابط آنان با دوستان محیط دانشگاهیشان باعث تشویق آنان شده است تا سطح تحملشان را بالا ببرند. دانشجویان دانشگاه کابل ادعا میکنند که خوابگاه مشترک که در آن تا شش دانشجو از گروههای قومی مختلف و پسزمینههای مذهبی متفاوت یکجا زندگی میکنند، برای آنان تجربهی آموزشی مثبت بوده است. یک دانشجو از دانشگاه بامیان ادعا کرد که دیدگاههای منفی که از کودکی در او ایجاد شده بود، اکنون که او در محیط دانشگاه روزانه با دانشجویان از قومها و مذهب دیگر تعامل دارد، از بین رفتهاند. با آنهم، این احساسات و انگیزهها در محیطهایی که دانشجویان احساس میکنند گروه خاصی بر آنان ترجیح داده میشود، با تناقض همراه میشود؛ مانند دانشگاه کابل که این احساسات منجر به بروز خشونت گردیده است. دانشجویان کابل استدلال میکنند که هنگامی که این «نزاعها و برخوردها در میان دانشجویان فرقههای مختلف اوج میگیرند، دیدگاه من تغییر میکند… خشونت میان دانشجویان هزاره و سنی در خوابگاه، دیدگاه تعداد زیادی از دانشجویان را تغییر داده است.» اکثر دانشجویان با یکدیگر همنظر اند که فساد، بهویژه به شکل قوم و خویشپرستی، فضای تبعیض را تقویه میکند که نتیجهی آن چنین برخوردهای نامنصفانه است که سرانجام، آنان را به اعتراض میکشاند. دانشجویانی که ادعا داشتند در احساسشان نسبت به گروههای قومی و مذهبی دیگر تغییری نیامده است، اکثرشان دارای گذشتهی متغیر و گوناگون بودهاند که محیط رنگارنگ و گوناگون را پیش از این تجربه کردهاند.
از آنجایی که شغل پس از فراغت نگرانی اصلی دانشجویان است، زبان و بیان آنان که بر اعتراضشان تأکید دارد، تا حدود زیادی این خواستها را بازتاب میدهد. برای مثال، هنگامی که آنان در اعتراض به ارائهی خدمات بهتر به دانشجویان و از بین بردن فساد، بهویژه فسادهای مرتبط با قوم و خویشپرستی تظاهرات میکنند، هدف آنان این است که راهشان را بهسوی بازار کار هموار سازند. همچنان، پشتیبانی گستردهی آنان از ارزشهای دموکراتیک و دیدگاهشان در حمایت از حضور ایالات متحده در افغانستان به اطمینان دانشجویان به این موضوع ربط دارد که ارزشهای دموکراتیک و حضور ایالات متحده، برای آنان فرصتهای بیشتری را بعد از فراغت فراهم خواهد کرد.
با بررسی پاسخ دانشجویان و پیشینهی اعتراضها در محیطهای دانشگاهی، آشکار میشود که عوامل دیگر بیشتر از دانشگاه در بنیادگرایی/ بنیادگراشدن دانشجویان نقش دارند. کابل، ننگرهار و قندهار در مقایسه با هرات، بامیان، قندوز، جوزجان و بلخ سطح خیلی بالاتر خشونت را تجربه کردهاند. در نتیجه، حس قویتر مخالفت و اعتراض در برابر حضور دوامدار ایالات متحده در افغانستان و سیاستهای دولت افغانستان از سوی آنان قابل پیشبینی است. با این حال، اعتراضهای دیگر؛ مانند اعتراض علیه صدور فرمان حقوق زنان نیز در این مناطق بسیار تند و قوی اند که نشان میدهد دیدگاههای محافظهکارانه و باورهای بالقوهی تندروانه/ بنیادگرایانه در این مناطق وجود دارند. این دو واقعیت یکجا نشان میدهند که خشونتی که برای حفظ این ارزشها بهکار گرفته میشود و مهمتر از آن، بسیج دانشجویان به طرف خشونت به مثابه وسیلهای برای حفظ این ارزشها، ریشه در بیرون از محیط دانشگاه دارد. بهصورت خاصتر، هنگامی که ما انگیزهی دانشجویان را ردیابی کردیم، در مواردی که دانشگاه از برآورده ساختن انتظارات آنان ناکام میماند، دانشجویان در جاهای دیگر بهدنبال آن میگردند. این پدیده بهویژه زمانی تکاندهنده میشود که منافع دانشجو با منافع تظاهراتهای گروههای بیرونی یکی میشود. در نتیجه، بین آنان یک ائتلاف بهخاطر منافع مشترک شکل میگیرد. موضوع قابل بحث این است که این روابط است که لحن معتدل اعتراضهای دانشجویی را به ارتفاعات جدید خشم و منطق بنیادگرایانه میکشاند.
گسترهی بنیادگرایی نهادمند در محیطهای دانشگاهی
دانشگاه به مثابه یک نهاد، نقش قوی در تشویق دانشجویان بهسوی بنیادگرایی بازی نمیکند، بلکه این مطالعه دریافته است که استادان در اکثر دانشگاهها تلاش دارند که بین مکلفیتهای مذهبی و ماهیت سکولار مطالعات عمومی به توازن دست یابند و در عین زمان، تنوع جنسیتی، قومی و مذهبی را در تمام جنبههای زندگی در محیط دانشگاه تشویق کنند. برعلاوه، همین استادان بهطور فزاینده در جستوجوی تنوع و نوآوری از طریق برنامههای تبادل علمی و بازدید محققان هستند. با این حال، این موضوع در تمام محیطهای دانشگاهی صدق نمیکند.
وقتی که پرسیده شد، آیا مخالفت مسلحانهی طالبان در برابر حکومت افغانستان از دید اسلامی قابل توجیه است، استادان دانشگاه کابل، قندهار و ننگرهار استدلال کردند که مسلمانان برای دفاع از اسلام باید از هر وسیلهای کار بگیرند و در مقابل فساد بایستند، بهشمول گرفتن سلاح. استادان دانشگاه بامیان، هرات، قندوز، جوزجان و بلخ اکثرا مخالف مخالفت مسلحانه بودند و در حمایت از راهحل صلحآمیز و گفتوگو استدلال میکردند. همین استادان باور دارند که اسلام همزیستی صلحآمیز و شیوههای صلحآمیز را برای حل منازعات و بحرانها ترجیح میدهد. با این حال، در میان استادان دانشگاه جوزجان نگرانی وجود داشت که نفوذ دولتهای غیراسلامی به طور فزایندهای گسترش مطالعات مذهبی سنتی را تهدید میکند. استادان دانشگاه بامیان و هرات به این نگرانی با این استدلال پاسخ دادند که برنامههای تبادل و بازدید بین دانشگاهها و مدرسههای محلی ایجاد شود. با این وجود، گروهی کوچکی از دانشگاههای قندوز، جوزجان و بلخ باور داشتند که مخالفت مسلحانه علیه فساد دولت ضروری است.
تمایلات و احساسات دانشجویان تا حدود زیادی آیینهی دیدگاههای کارمندان دانشگاهها بود. در جلالآباد، اکثر دانشجویان با استراتژیها و اهداف طالبان موافق هستند، با آنهم، آنان با خشونت کورکورانهی طالبان که در آن جادهها و خانهها ویران و افراد غیرنظامی قربانی میشوند، مخالف اند. در کابل، دانشجویانی که با استراتژی طالبان موافق هستند، خواستار مذهبیترشدن حکومت هستند و ادعا میکنند که طالبان برای حکومتداری در افغانستان مشروعیت بیشتری خواهند آورد. در سوی دیگر، دانشجویان بامیان، هرات، قندوز، جوزجان و بلخ با طالبان مخالف اند و استدلال میکنند که خشونتهای آنان غیراسلامی است.
زمانی که نظر آنان در بارهی فضای سیاسی افغانستان پرسیده شد، اکثر استادان به این باور بودند که دموکراسی به تنهایی نمیتواند بر افغانستان حکومت کند، بلکه نظامی که در آن دستورهای قرآن به کار بسته شود، هم برای بهدست آوردن اعتماد مردم ضروی است و هم برای تطبیق عدالت. با این حال، همین استادان بر دموکراسیای که توسط حکومت مرکزی به اجرا درمیآید، انتقاد دارند و آن را فاسد و متظاهر میدانند.
در رابطه به حقوق زنان، اکثر استادان به این باور اند که زنان بخش جداناشدنی جامعهی افغانستان اند و حق دارند که در حکومت و جاهای دیگر کار کنند، به شرطی که قوانین و مقررات اسلام را در کارکردهایشان در نظر بگیرند. با این حال، استادانی از دانشگاه کابل، ننگرهار و بامیان باور دارند که زنان نباید کار کنند و از چشم مردم بهدور بمانند. با این وجود، تنها دانشگاه بامیان است که برنامه و مواد درسی تهیه شده توسط وزارت تحصیلات عالی افغانستان را تطبیق میکند و این نشاندهندهی آن است که درسگفتارهای استادان در صنف، جدا از دیدگاههای شخصی آنان است. با آنکه مدغمسازی مطالعات مذهبی به مثابه جزو اجباری برنامهی درسی دانشگاههای دولتی مختص به افغانستان و کشورهای اسلامی نیست، اما بدون نظارت از آن، احتمال دارد که دیدگاهها و محتوای بنیادگرایانه در صنفهای درسی منتشر شوند.
دانشجویانی از دانشگاه هرات یادآوری کردند که در جایی که استادان سنی و دانشجویان شیعه باشند، تنش و نزاع حتمی است؛ در حالی که دانشجویان دانشگاه کابل گفتند که استادان ثقافت تلاش میکنند از بروز تنش میان دانشجویان با سانسور کردن آنان جلوگیری کنند و فقط میخواهند دانشجویان درس او را بشنوند. بر اساس ادعای تعدادی از دانشجویان دانشگاه کابل، در چنین شرایط، استادان بدون چالش به سوء استفادهی گفتاری/ زبانیشان ادامه میدهند، پرسشهای دانشجویان را نادیده میگیرند، دیدگاههای آنان را مسخره میکنند و هرگونه تحلیل انتقادی از مطالعات مذهبی را سرکوب مینمایند. در دانشگاه بامیان، بعضی از دانشجویان ترجیح میدهند که بهجای استدلال و بحث با استاد، ساکت بمانند. در دانشگاه کابل دانشجویان ادعا کردند که در دیپارتمنتهایی که در تسلط سنیها هستند، به شکل غیرمتناسب، به دانشجویان سنی بر شیعه برتری قایل میشوند که در برخی موارد منجر به خشونت مذهبی شده است.
هنگام بررسی و مقایسهی گسترهی گرایش بنیادگرایانه در میان دانشجویان در داخل محیطهای دانشگاهی که نتیجهی نفوذ از داخل سیستم دانشگاهی باشد، ما دریافتیم که سرشت محافظهکارانهی استادان دانشگاههای کابل، قندهار و ننگرهار فینفسه در بنیادگراشدن دانشجویان خیلی تأثیرگذار نیست؛ اما دعوت برای گرفتن سلاح در دفاع از اسلام، بنیادگرایانه/ تندروانه است. آشکار است که تغییر دادن دیدگاههای کهنهی این استادان بالارتبه کار آسانی نیست، اما اجازه دادن به آنان که برنامهی درسیشان را بدون در نظرداشت برنامهی درسی تهیهشده توسط وزارت تحصیلات عالی و رهنمودهای این وزارت تدوین کنند، خطر گسترش ایدیولوژی بالقوهی بنیادگرایانهی آنان را افزایش میدهد. در دانشگاه بامیان، با آنکه ما با دیدگاه محافظهکارانهی مشابه برخوردیم، اما از آنجا که آنان از رهنمودهای برنامهی درسی تهیه شده توسط وزارت تحصیلات عالی پیروی میکنند، نسبتا خطر گسترش ایدیولوژی استادان کمتر است. بهصورت خاص، مسئلهی حساسی که در اکثر صنفهای درسی وجود دارد، تفاوتهای مذهبی است و اینکه استادان چگونه با این تفاوتها کنار میآیند. رعایت درسگفتار ‹شدیدا کتابی› خطرهای بالقوهی تأثیر دانشگاه به مثابه یک نهاد در بنیادگراشدن دانشجویان را کاهش خواهد داد.
گسترهی نفوذهای بیرونی بر بنیادگرایی/ شدن دانشجویان
یافتههای این پژوهش نشان میدهد که جناحهای بیرونی از دسترسیشان به دانشگاهها سود میبرند و از قدرت بسیج اعتراضهای دانشجویان به مثابه وسیلهای برای پیشبرد منافعشان استفاده میکنند. بهویژه این گروهها با حمایت از دانشجویان و تمویل انجمنهای آنان و وعدهی کار بعد از فراغت، مناسبات حامی-مشتری ایجاد میکنند. در بدل آن، دانشجویان در تظاهراتها و اعتراضها به لقمههای دهان آنان تبدیل میشوند. در اغلب موارد، این مناسبات دانشجویان تحریک به تجزیه شدن بر اساس قوم و مذهب میکنند که پرخاشگری در میان دانشجویان را ترغیب میکند. برعلاوه، محیطهای دانشگاهی که حس قویتر اعتراضهای بنیادگرایانه را از خود به نمایش میگذارند، در نزدیکی حوزههایی قرار دارند که از نگاه تاریخی خیلی سیاسی بودهاند. در این مناطق احزاب سیاسی، جنگسالاران و مدرسهها تا حدودی به شکل محافظهکارانه بر آن مناطق حکم میرانند. یک قضیهی این چنینی، در جلالآباد مشاهده شد که در آن مدرسهی دارالعلوم مسئولیت بسیج دانشجویان برای اعتراض علیه حضور ایالات متحده در افغانستان را به عهده داشت (صدای امریکا، 2013). مورد دیگر در کابل گزارش داده شد که در آن جمعیت اصلاح تظاهرات دانشجویی را علیه لایحهی قانون منع خشونت علیه زنان سازماندهی کرد (عثمان، 2013).
بر اساس گزارشها، جمعیت اصلاح با استفاده از امکانات فنی/ تکنیکی و هم وارد شدن مستقیم در بسیج دانشجویان، بیشتر از سه صد دانشجو را در صف تظاهرات علیه این لایحه حاضر کرده بود. جمعیت اصلاح که یک نهاد خیریه (حبیبی، 2013) و جنبش اصلاح اجتماعی (هاشمی، 2012) دانسته میشود و شباهت خیلی نزدیکی با ایدیولوژی اخوانالمسلمین (لارسن، 2009) دارد، در صدد برقراری حکومت قویتر اسلامی است. با آنکه پیشینهی این جنبش به دههی 1980 میلادی میرسد، فقط در سال 2003 بود که در وزارت عدلیه ثبت شد. با آنکه این گروه تقریبا در سراسر افغانستان حضور دارد، اکثر اعضای آن از کابل و ننگرهار هستند. بر اساس گزارشها، گرفتن عضویت در این گروه، یک روند زمانگیر و دشوار است که شامل سپری کردن کلاسهای هفتهوار برای سالها زیر نظر دیگر اعضای گروه میشود. اما در تظاهراتهای آنان هرکس میتواند اشتراک کند. در مورد تظاهرات سال 2013 در دانشگاه کابل و در بعضی جاهای دیگر در اعتراض به کنار زدن محمد مرسی، رییس جمهور اخوانالمسلمینی مصر، قضیه همینگونه بود (عثمان، 2013). بعضی از کلیدیترین استدلالهای تفرقهافگنانهی آنان، شامل حذف زنان از حوزهی عمومی و بازگشتن آنان به نقشهای سنتی و رد کردن حقوق بشر و ارزشهایی میشوند که آنان الهام گرفته از غرب میپندارند. بهجای آن، آنها طرفدار ارزشهای سنتی اسلامی ریشهدار در سلفیگرایی اند.
برعلاوهی سربازگیری از میان دانشجویان، بر اساس گزارشها، این گروهها در تلاش فراهم کردن بستری برای حضور دوامدارشان در محیطهای دانشگاهی اند. در سالهای اخیر، تعدادی از انجمنهای دانشجویی در دانشگاههای افغانستان شکل گرفتهاند. استادان در دانشگاه بلخ تأسیس انجمنهای مذهبی دانشجویی و دیگر انجمنها را مثابه یک حق دموکراتیک و گام مثبت بهسوی آزادی بیان در محیط دانشگاه میدانند. با این حال، آنان ترس دارند که بذر دیدگاههای بنیادگرایانه توسط جناحهای بیرونی که این انجمنها را تشکیل و تمویل میکنند، در میان دانشجویان کاشته شود. از آنجایی که وزارت تحصیلات عالی افغانستان برای انجمنهای دانشجویی حمایت مالی فراهم نمیکند، دانشگاهها مجبور میشوند در جاهای دیگر دنبال پول بگردند. در نتیجه، جناحهای بیرونی برای انجمنهای دانشجویی خط مشی تعیین میکنند. در هرات و کابل، استادان ادعا میکنند که انجمنهای دانشجویی بر اساس قوم تشکیل شدهاند؛ در حالی که بر اساس گزارشها، انجمنهای دانشجویی در جوزجان توسط جنگسالاران حمایت میشوند. تا زمانی که این گروهها به حیث دروازهبان برای فرصتهای شغلی بعد از فراغت حضور داشته باشند، دانشجویان مجبور اند که به مناسبات حامی-مشتری به مثابه وسیلهای برای اطمینان بخشیدن به آیندهیشان، تن بدهند و نتیجهی این روند، شاید پذیرفتن ایدیولوژی بنیادگرایانهی آن گروهها باشد.
نتیجه
هدف این پژوهش، بررسی گرایشهای بنیادگرایانه/ تندروانه در میان دانشجویان در هفت دانشگاه افغانستان بود. ما به این نتیجه رسیدیم که گرایشهای بنیادگرایانه در دانشگاههایی که در ولایتهای کابل، قندهار و جلالآباد موقعیت دارند، آشکارتر است. با این وجود، دانشگاه به مثابه یک نهاد نقش قوی در بنیادگرایی/ بنیادگراشدن دانشجویان بازی نمیکند. اما بیشتر از آن، فضای سیاسی مشبوع و فرصت آماده برای بسیج آسان و سریع سبب میشود که دانشجویان خیلی زود در صف تظاهرات و اعتراض بایستند. به هرحال، یافتههای این تحقیق نشان میدهند که همین بسیج آسان دانشجویان، گروههای بیرونی مانند طالبان، القاعده و شاخهی نظامی حزب اسلامی حکمتیار را به طرف آنان میکشد تا در روز تظاهرات با بیرقهای سفید، سیاه و سبزشان حضور یابند. در کنار آن، به نظر میرسد که همین تظاهراتها سبب قطببندی و تفرقه در میان دانشجویان در محیط دانشگاه میشود که بهطور روزافزونی شبیه دست یازیدن به تکفیر میشود. اگر از این وضعیت نظارت نشود، این تفکر تفرقهانگیز به بیرون از دانشگاه نیز سرایت میکند. از آنجایی که بیکاری در افغانستان در حال افزایش است، دانشجویان بعد از فراغت وقت کافی خواهند داشت تا جادهها را با تظاهراتهای تندروانهیشان بند بیندازند.
توصیههای این پژوهش برای ساختن پالیسی
بر اساس گزارش ادارهی توسعهی بینالمللی ایالات متحده (2014)، ایالات متحده به تنهایی از سال 2001 به اینسو، بیشتر از 19 بیلیون دالر را در کمک به توسعهی افغانستان، بهشمول بخش آموزش، مصرف کرده است. در سال 2014، تخمینا بالاتر از 10 میلیون شاگرد، بهشمول 2.5 ملیون دختر، از این کمکها بهره بردهاند و اکنون شامل مکتب هستند. این در حالی است که در سال 2002، 900000 پسر به مکتب میرفتند و تقریبا مکتبی برای دختران باز نبود. همزمان با اینکه این آمارها امیدوارکننده و نشاندهندهی جنبههای مثبت دخالت ایالات متحده و جامعهی بینالمللی اند، نظارت از ادامهی این برنامهها حیاتی است تا اطمینان حاصل شود که این کمکها بیهوده مصرف نمیگردند و پیشرفت به عقبگرد تبدیل نمیشود. خطر باالقوهی دستبرد در این پروژهها خیلی بالاست؛ در حالی که هزینهی مصئون نگهداشتن این دستآوردها در مقایسه به مصارف انجام شده، خیلی اندک است.
با آنکه یافتههای ما نشان میدهند که دانشگاه در بنیادگراشدن دانشجویانش نقش قوی بازی نمیکند، وزارت تحصیلات عالی افغانستان میتواند برای دور نگهداشتن دانشجویان از بنیادگرایی در آینده، گامهای عملی بردارد. با اینکه گزینهی دست بهکار شدن پولیس برای برخورد با تظاهراتهای خشونتآمیز روی میز باقی است، از آنجایی که بسیاری از تظاهراتهای دانشجویی علیه استفاده از نیرو توسط دولت و نیروهای بینالمللی صورت میگیرد، یک رویکرد نرم گزینهی مناسبتری در درازمدت خواهد بود. این رویکرد باید شامل تشکیل ائتلاف یا سازمانی از نهادهای جامعهی مدنی گردد که از کارکردها، معیارها و کیفیت مواد درسی تحصیلات عالی افغانستان نظارت کند. بهطور خاص، آنان باید نظارت کنند تا جلو دخالتهای بیرونی را در تهیه و انکشاف برنامه و مواد درسی و تطبیق آن که باعث ترویج ایدیولوژی بنیادگرانه میشود، بگیرند. برعلاوه، به منظور حفظ سرمایهگذاریهای انجام شده در کشور، این اقدامها باعث دلسردی و محدود شدن نفوذ ایدیولوژیهای بنیادگرا خواهد شد.
گزینهی دیگر عبارت از تمویل و ساختن انجمنهای دانشجویی متنوع و گوناگون است تا مکمل انجمنهای دانشجویی تشکیلشدهی مذهبی باشند. در کنار فراهم کردن فعالیتهای فوق، برنامهی آموزشی برای دانشجویان، برنامههای مبتنی بر فعالیتهای غیرمذهبی، سبب تشویق اشتراک میانگروهی فراتر از تفاوتهای قومی و مذهبی میگردد و شرط عضویت در آن نیز قوم و مذهب نباشد. در نتیجه، این برنامهها نه تنها باعث دلسردی از ایدیولوژی بنیادگرایانه که بر جدایی مذهبی و قومی بنا شده است، میگردد، بلکه انسجام و هماهنگی قوی بین دانشجویان و اجتماعات آنان را تشویق میکند.
از آنجایی که اکثر دانشجویان نگران شغل بعد از تحصیل هستند، وزارت تحصیلات باید کاریابی، کارآموزی و برنامههای کاری تحقیقی را برای دانشجویان نهادمند بسازد و آن را بر اساس شایستگی و با تأکید بر از بین بردن قوم و خویشپرستی و استثنا قایل شدن نسبت به کسی، عملی کند. برنامههای دانشگاهی باید در زندگی دانشجویان جا باز کند. بهویژه، مهم است که دانشجویان در دانشگاه به اعتماد بهنفس دست یابند و به آن به مثابه یک شریک قابل اعتماد بنگرد که به دلیل تفاوتهای قومی یا مذهبی در روند حمایت از آموزش و فعالیتهای بعد از آن، علیه او تبعیض قایل نمیشود.
موفقیت در مصئون کردن دانشجویان در برابر بنیادگرایی در نهادینهساختن این معیارها در تمام محیطهای دانشگاهی و در داخل تمام دانشکدهها، نهفته است. برعلاوه، وزارت تحصیلات عالی باید با فراهم کردن آموزش مداوم برای کارمندان و استادان، حفظ و بهبود این ارزشها را تضمین نماید. ناکامی در عملی کردن این معیارها، عقبگرد و انحطاط را اجتنابناپذیر میسازد و در نتیجه، تمام مصارف و تلاشها را که در این راستا انجام شده است، بهباد خواهد داد. به این دلیل که هدف این پژوهش یک دههی اخیر بوده است، توصیهی ما این است که تغییرات و گرایشها به مرور زمان دنبال شوند. تحقیقهای بعدی باید زمینههایی را مورد کاوش قرار دهند که گروههای بیرونی از طریق آن به بسیح دانشجویان دست میزنند و بر انکشاف برنامه و مواد درسی و نیز شیوهی تدریس نفوذ میکنند.
توصیهها
1. به منظور محدود کردن تأثیرگذاری گروههای بیرونی بر دانشجویان، توصیه میشود که ائتلافی از جامعهی مدنی یا نهاد نظارتی برای نظارت از کارکردهای وزارت تحصیلات عالی، معیارها و کیفیت آموزش و تدریس تشکیل گردد. آنان بهویژه از دخالتهای بیرونی در ساختن برنامهی درسی و محتوای آن و تطبیق شیوههای تدریس و معیارهایی که باعث تقویهی ایدیولوژی بنیادگرایانه میشوند، نظارت کنند.
2. به منظور مقابله با تفاوتهای قابل پیشبینی در برنامهی درسی و محتوای آن و کارکردهای دانشگاهها در سراسر کشور، وزارت تحصیلات عالی باید معیارهای ملی برای همهی دانشگاهها و تمام دانشکدهها ایجاد کند. برعلاوه، این وزارت باید آموزش دوامدار را برای کارمندان و استادان به منظور بهبود و حفظ معیارهای تعیینشده فراهم نماید.
3. از آنجایی که شغل بعد از فراغت دغدغهی نخستین دانشجویان است، وزارت تحصیلات عالی باید برنامههای کاریابی، دورههای کارآموزی و کار در کنار تحصیل را برای دانشجویان و فارغان آیندهدار بر اساس شایستگی فراهم کند و با تمرکز ویژه، برخورد سلیقهای، جانبداری و قوم و خویشبازی را که باعث روکردن دانشجویان بهسوی بنیادگرایی میشود، از میان ببرد.
4. به منظور تشویق فعالیتهای میانگروهی بزرگتر و بیرون شدن از مرزهای معمول قومی و مذهبی، وزارت تحصیلات عالی برای انجمنهای دانشجویی منابع مالی فراهم کند و این انجمنها را متنوع بسازد تا متمم انجمنهای ایجادشدهی مذهبی باشند.
[1] فلم بیگناهی مسلمان (Innocence of Muslim) یک فلم 13 دقیقهای بود که در سال 2012 توسط یک مصری-امریکایی به نام نکولا باسیلی نکولا در یوتیوپ گذاشته شد. این فلم با آنکه با هزینهی اندک ساخته شده بود باعث تظاهرات مسلمان در کشورهای پاکستان، افغانستان، استرالیا و برخی جاهای دیگر شد.