«گم‌شده» در غبار! – بخش دوم

نگاهی به آثار داستانی جوان پرتلاش، محمد امین فارسی
بخش دوم
حسین رهیاب (بلخی)
hrahyab@yahoo.com

شروع و آغاز
بعد از عنوان داستان، مهم‌ترین بخش آن، شروع داستان است. چگونه آغاز کنیم تا به هدف نهایی خود دست یابیم. در داستان کلاسیک توصیه می‌شود که شروع غافل‌گیر کننده و جذاب باشد و اگر نویسنده بتواند خواننده را با خود همراه نموده و به عمق داستان بکشاند، شاه‌کار کرده است. این توصیه در داستان نو نیز کاربرد دارد؛ زیرا هدف همه‌ی نویسندگان از نوشتن داستان، جلب مخاطب می‌باشد و نویسنده بدون توجه به مسایل و عناصر مختلف، به هر طریقی که به این هدف نایل آید، موفقیت زاید‌الوصفی به دست آورده است. هیچ‌قانون و قاعده‌ای نه برای شروع داستان، که حتا برای داستان نوشتن نیز وجود ندارد، بل‌که آن‌چه که مهم است، این که نویسنده باید از تمام توان خود استفاده کرده و خواننده را چنان در‌گیر کلمات نماید که خواننده تا گردن در گل فرو رود، اما خودش متوجه نشود! داستان‌نویس باید این هنر را از کارگردانان بزرگ سینما فرا بگیرد و با دیدن، خواندن و نوشتن خود این مهارت را به قدری تمرین کند تا خواننده بدون توجه به داستان بودن یک اثر، در آن در‌گیر شده و در میان اشک و ماتم خود غرق گردد. یک بخش این اثرگذاری و بخش عمده‌ی تحقق آن به شروع داستان بستگی دارد. نویسنده باید ضربه‌ی آخر را همان اول وارد کرده و کار را تمام نماید.
اینک برگردیم به شروع و آغاز آثار داستانی امین و ببینیم که ایشان در چه حدی در این وادی هوشیارانه عمل کرده است:
1- خلقت آدم: «حقارت زمين امکان داشت روزي به پايان برسد. آن زمان‌ها که هنوز زماني به وجود نيامده بود و کسي وقت را به پشيزي نمي‌خريد، شانس در خانه‌ی زمين را زده بود. در آسمان‌ها و در ميان عرش، در آن عوالم درست نمي‌دانم که کي! اما در کتب تاريخي همه‌ی ماجرا را نقل کرده‌اند‌».
شروع این داستان چنگی به دل نمی‌زند. آدم کسل شده و خوابش می‌آید و اگر مجبور نباشد، کششی برای خواندن ادامه‌ی آن نخواهد داشت.
2- من گم‌شده: «جفت پاهایم را جمع کردم و سرم را بر روی آن‌ها قرار دادم. به اندازه‌ی یک کاسه‌ آش شکمم به پشتم نزدیک شده بود. شکمم با همه‌ی شکم‌ها فرق دارد، نه قاری می‌کند و نه قوری. فقط هنگام گرسنگی باعث می‌شود که ذهنم خوب کار نکند».
شروع این داستان نشان دهنده‌ی یک نوع طنز زیرکانه است. خواننده اشتیاق خواهد یافت که باز هم به خواندن ادامه داده و وارد داستان شود. داستان بدون اضافه‌گویی، ساده و متین آغاز شده است و گویای این نکته است که اگر نویسنده بخواهد، می‌تواند خوب شروع کند.
3- ليلي و مجنون: «ليلي و مجنوني بود در شهر ما که براي ازدواج‌شان يک دنيا مشکل وجود داشت. پدر و مادر ليلي در فامیل دل خوشي از پدر و مادر مجنون نداشتند و به همين دليل، از ازدواج آن‌ها جلوگيري مي‌کردند. مجنون شهر ما اسمش مجنون نبود، بل‌که از عشق ليلي بود که دچار جنون شده بود».
این شروع، در واقع بیان‌گر همه‌ی ماجرا و حوادث و در واقع، آخر داستان است و خواننده از این پاراگراف تجاوز نخواهد کرد. نباید نویسنده در سطر اول همه‌ی داستان را جلو‌ خواننده پهن کند. این مثل آن است که بر روی سفره‌ای ده‌ها نوع غذا گذاشته شود و هر گرسنه‌ای با دیدن آن‌ها، به یک‌باره سیر خواهد شد. اما اگر غذا یک به یک و با مقدارکی طمأنینه آورده شود، اشتهای افراد قربانی نخواهد شد.
4- بعد از «‌دی‌دی‌آر»: «در چهار‌چوب يکي از همين خانه‌هاي تکراري که ما بارها و بارها از مقابل آن عبور کرده‌ايم، اتفاق افتاد. يکي که مدت‌ها مي‌شد غذا نپخته بود، از زند‌گي خود ملول شده و در بلاتکليفي عجيبي به‌سر مي‌برد. از وقتي که خود را صاحب يک زند‌گي جديد می‌دید، همه‌چيز به نظرش ابلق مي‌رسيد. پريشان بود و مي‌خواست هر‌طوري که شده، تشويش را از خود دور کند‌».
در این داستان، نویسنده بسیار خوب شروع کرده و خواننده را با خود مستقیما به درون داستان می‌کشاند. اما با این وجود، شروع اثر، روند داستانی ندارد و مقدارکی خام و نپخته است. در انتخاب کلمات دقت نشده و به نظر می‌آید که نویسنده می‌خواهد حکایتی را بازگو نماید. در حالی که داستان، داستان است و افسانه، افسانه.
5- خرید کودکانه: «مرد دوکان‌دار با وَلع خاصي سعي داشت پول‌هاي داخل دَخل خود را حساب کند. زود زود انگشت به لب می‌زد و پول می‌شمرد. باران دیشب باعث شده بود که راه رفتن مردم با روز‌هاي ديگر فرق کند. برخی با ناراحتی و برخی با شادی در حال تقليد از يک‌ديگر بودند. راه رفتن بسیار مشکل شده بود. فرشی از گل‌و‌لای کوچه را در‌ بر خود گرفته بود‌».
در این داستان بازهم شاهد یک شروع خوب و داستانی هستیم. نثر داستانی و شروع طوفانی، همراه با حوادث طبیعی باعث جذابیت اثر شده و خواننده را در انتظار و تعلیق گرفتار کرده و در بند می‌کشد.
6- خروسک پنجشیری: «صاحبش دستی به پَر و بالَش کشید و کمی قسمت آخر دُمش را در بین پنجه‌های دست خود فشُرد و بعد او را در میدانی رها کرد که گرداگرد آن را خُرد و کلا‌ن احاطه کرده بودند. خروس که پای خود را به سنین پختگی گذاشته بود، بدون توجه به دیگران و با هیچ‌گونه هراسی یک دور، دو دور، دور میدان چرخید، بعد نزدیک صاحب خود ایستاد و کمی خود را جابه‌جا کرد‌».
این داستان نیز شروع خوبی دارد و ما شمالی‌ها از خواندن آن، به یاد دوران بچگی‌مان یک گشتی در شمال می‌زنیم و تا برمی‌گردیم، داستان را هم به پایان رسانده‌ایم!
7- سوء ظن: «بدبخت چهره‌اش زار می‌زد. دایم رنگ عوض می‌کرد؛ گاهی سرخ، گاهی زرد می‌شد. از دیشب تا‌به‌حال در تلاطم بود. می‌خواست اول زمینه‌سازی کند، بعد حرفش را بزند. در حرکاتش سرعتی محسوس دیده می‌شد. وقتی وارد خانه شد، چشم‌هایش زیر فشار نعره می‌کشیدند‌».
در شروع این داستان، یک نوع ابهام دیده می‌شود و اگر این کار عمدی باشد و نویسنده با آگاهی آن را انتخاب کرده باشد، قابل توجه و جالب خواهد بود. در کل شروع خوبی است و از تشبیه و توصیف به‌خوبی استفاده شده است.
8- جنون رقصیدن: «از وقتی‌که‌ مادرم مُرد، خانه خالی و خاموش شده بود. پدرم هر روز صبح زود بلند مي‌شد و خانه را جمع‌وجور می‌کرد و چای صبح را آماده می‌ساخت. هميشه‌ی خدا هم پيشانی‌اش ترش بود و دایم هم عصبانی به نظر می‌رسید. اگر يکی از ما خطایی می‌کرد، آن‌قدر لت می‌خورد که حتا خود پدر از نفس می‌افتاد. همه‌چیز به‌هم ریخته بودند و هیچ‌نظمی در خانه وجود نداشت‌».
نویسنده در این داستان با یک توصیف، بسیار قصد دارد‌ خواننده را وارد ماجرای داستان نماید و متأسفانه این توصیف آن‌قدر شور و حال و جذابیت ندارد‌ که خواننده حس هم‌نوایی خود را با راوی نشان داده و با او همراه شود.
ادامه دارد…

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *