منبع: ویژهنامه توانایی و تنهایی “ویژه زنان”_ ضمیمه روزنامه اطلاعات روز
در افغانستان، یکی از دلایلی که برای توجیه برخوردهای سرکوبگرانه در برابر زنان و دختران عرضه میشوند این است که زنان و دختران گاهی «آبرو»ی خانواده را میبرند.
من به این میاندیشیدم که در جامعهی ما شناخت ما از «آبرو» چهگونه شکل میگیرد. به بیانی دیگر، وقتی میخواهیم چیزی چون «آبرو» را برای خود مفهوم کنیم، چه کار میکنیم؟ آبرو یک مفهوم انتزاعی است، یعنی نمیتوان به هیچچیز عینی و مشخصی اشاره کرد و گفت که آن چیز آبروی ما است. این است که فهم ما از آبرو فهمی مستقیم نیست. ما آبرو را – مثل بسیاری از مفاهیم دیگر که تن به فهم مستقیم ما نمیدهند- به کمک یک استعاره برای خود مفهوم میکنیم. منتها به نظر میرسد که ما آبرو را در دو وجه عاطفی/ اخلاقی و مادیاش میفهمیم و برای هر کدام از این وجوه استعارهی متناسباش را تولید کردهایم.
در وجه عاطفی/ اخلاقی استعارهی رایج برای آبرو این است: آبرو لباس/ پرده است.
در وجه مادی/معیشتی استعارهی رایج برای آبرو این است: آبرو دارایی است.
به کمک پدیدههای ملموس و عینی لباس و دارایی استعارهی «آبرو لباس/ پرده است» و «آبرو دارایی است» را تولید میکنیم و از این طریق آبرو را برای خود مفهوم میکنیم. شاید بپرسید که چرا لباس؟ چرا دارایی؟ ممکن است بگوییم: آبرو چراغ است. چرا نتوانیم از استعارهی چراغ برای مفهوم کردن آبرو استفاده کنیم؟ البته استفاده از استعارهی چراغ ممکن است، اما این استعاره با تجربههای جاری در جامعهی ما سازگاری ندارد. اگر بگوییم « آبرو چراغ است»، باید توجه کنیم که استعارهی «دانش چراغ است» را هم داریم. اگر هم آبرو چراغ است و هم دانش چراغ است، آنگاه میتوان گفت که دانش آبرو است. عکساش هم صحیح است. یعنی بیدانشی بیآبرویی است. اما میدانیم که این گزارهی آخری در جامعهی ما مخصوصا در مورد زنان صدق نمیکند. بسیار نیستند کسانی که فکر میکنند مثلا بیسوادی دختران شان مساوی به بیآبرویی خانواده است. اگر اینطور میبود که دیگر کسی حاضر نمیشد بیسوادی دختران خود را تحمل کند. یا شاید خیلی کم اتفاق بیفتد که دختری مثلا در امتحان مکتب یا دانشگاه ناکام بماند و اعضای خانوادهی او از این بابت احساس «بی آبرویی» کنند. بنا بر این میتوان گفت که در جامعهی ما برای مفهوم کردن «آبرو» از استعارهی چراغ استفاده نمیشود. اگر کسی استعارهی «آبرو چراغ است» را در ذهن داشته باشد و مثلا بگوید که آبروی فلانی «خاموش» شد، این سخن برای عموم مردم نا آشنا جلوه خواهد کرد. اما اگر بگوییم «آبروی فلانی بر باد رفت»، همه میفهمند چه میگوییم. چرا که با استعارهی «آبرو دارایی است» آشناییم. میدانیم که دارایی کسی برباد رفتن یعنی چه. همینطور اگر کسی بگوید «فلانی لچک است» ما میفهمیم که منظورش این است که فلانی بیآبرو است، چون استعارهی «آبرو لباس است» را داریم ( کسی که لچک است همان کسی است که «لچ» و عریان است، یعنی در بند پرده نیست/ پرده در و بی پرده است). اما اگر مثلا بگوییم «فلانی تاریک است» یا «فلانی خاموش است»، کسی آن را به این معنا نمیفهمد که آن کس بیآبرو است. به خاطری که استعارهیی چون «آبرو چراغ است» در سیستم اندیشهی استعاری ما نا شناخته است.
حال، ما از کجا میفهمیم که یک زن به آبروی ما آسیب میزند؟ پاسخ روشن است: ما به سیستم تفکر استعاری خود مراجعه میکنیم و میبینیم که آیا فلان استعارهی مشخص در مورد آبرو توسط گفتار و رفتار فلان زن نقض شده است یا نشده است. مثلا وقتی که زنی اصرار میکند که باید لباسهای بلند بپوشد و هیچکس نباید بدن او را ببیند، این کار او با استعارهی «آبرو لباس است» در نمیافتد. در واقع آن نگرش او با این استعاره برای آبرو کاملا سازگار است. به همین دلیل وقتی که با چنین رفتاری از سوی فلان زن خانوادهی خود مواجه میشویم، احساس نمیکنیم که بیآبرو میشویم. ما مفهوم مجرد «آبرو» را با پدیدهی عینیای چون «لباس» برای خود مفهوم کردهایم و بنا بر این هر قدر که لباس زیادتر میشود مفهوم آبرو برای ما عینیتر میشود. از آنسو، کم شدن لباس با کم شدن آبرو تناسب پیدا میکند.
استعارهی «آبرو دارایی است» با موقعیت و رفتار زنان درجامعهی ما چه نسبتی مییابد؟ اگر چه زنان در جامعهی ما بیشتر از وجه عاطفی/ اخلاقیِ آبرو (آبرو لباس است) مورد ستایش و ملامت قرار میگیرند، اما میتوان نسبت استعارهی «آبرو دارایی است» را هم با موقعیت اجتماعی زنان کاوید. به تجربه میدانیم که دارایی چیز خوبی است. وقتی که میخواهیم مفهوم مجردِ آبرو را در وجه مادیاش قابل فهم کنیم، از استعارهی «آبرو دارایی است» استفاده میکنیم. در اینجا هر کس که دارایی مادی خانواده را افزایش میدهد، در واقع به فهم و تحقق عینی چیزی چون «آبرو» در خانواده کمک میکند. از آنجا که بیشتر زنان جامعهی ما در نقشهایی کار نمیکنند که بتوانند بر دارایی خانواده چیزی بیفزایند، نتیجه این میشود که در گسترش و افزایش آبروی خانواده هم سهم چندانی ندارند. بیشتر زنان افغان با کالاهایی که ارزش مصرفی ( و نه مبادلاتی) دارند سر و کار دارند و کارهایشان هم بیشتر ارائهی خدمات درون خانه است که ارزش مبادلاتی در بازار ندارند. این است که زنان خانواده نه تنها افزایندهی دارایی و بنا بر این آبروی خانواده نیستند، بل پیوسته به عنوان تهدید بالقوهیی در برابر داراییهای که مرد گرد میآورد ( مبنای مادی آبرومندیاش) نیز عمل میکنند. البته دختران جوان میتوانند خود در نقش «دارایی» عمل کنند و به بالا رفتن آبروی خانواده کمک کنند. این دختران (در صورتی که بسیار زیبا باشند و در وجه عاطفی-اخلاقیِ آبرو به خانواده زیانی نرسانده باشند) میتوانند پیوند دهندهی خانوادهی خود با مردمان صاحب اعتبار شوند و از این طریق بر اعتبار و آبروی خانوادهی خود بیفزایند. دخترانی که از زیبایی بهرهیی نبرده باشند ( و در بدترین حالت، به همین علت در خانه مانده باشند)، به عاملی لطمه زننده به آبروی خانواده تبدیل میشوند.
این دو وجهِ آبرو ( وجه عاطفی/ اخلاقی آبرو از یک سو و وجه مادی/معیشتی آن از سویی دیگر) به هم پیوسته اند و در پیوند با هم زنان افغانستان را در معرض سرکوب و بهرهکشی و ناتوانی قرار میدهند. آنچه این دو جنبه را به هم متصل میکند این نگاه تقلیل دهنده و مالکانهی رایج در فرهنگ مرد- محور ما است که اولا زن چیزی نیست جز تنی که فقط میتواند خدمات جنسی عرضه کند و ثانیا مالک این تن هم نه خود زن بلکه مردان خانواده اند.
نکتهی مهم در این میانه این است که بدانیم استعارههایی از این نوع که در این یادداشت آورده شدند معمولا در لایههای زیرین ذهن ما مینشینند و در حالت عادی از چشم ما دور میمانند. اهمیت دانستن این نکته از این جهت است که تا بسیاری از این استعارههای سخت جان و نهان نشین تغییر نکنند، چارچوب قضاوتهای ما در بارهی زنان و نقش و جایگاه اجتماعی شان هم چنان ثابت خواهد ماند ، حتا اگر شعارهای مان صد و هشتاد درجه تغییر کرده باشند.