فرهنگ مردسالار در افغانستان و سرنوشت حقوق زنان

منبع: ویژه‌نامه توانایی و تنهایی “ویژه زنان”_ ضمیمه روزنامه اطلاعات روز

 عباس فراسو

استاد علوم سیاسی در دانشگاه گوهرشاد

مسئله‌ی احقاق حقوق زنان در افغانستان از چه قرار است؛ چه موانع و مشکلاتی فراروی آن قرار دارد؛ چگونه می‌توان آن را آسیب‌شناسی کرد و چالش‌های فراروی مدافعان حقوق زنان را برشمرد؟ البته در میان کشورهای اسلامی تجربه‌های موفقانه‌ی زیادی از احقاق حقوق زنان نداریم. در عربستان سعودی، طرح حقوق زن هنوز یک تابو است. تجربه‌ی کشورهای دیگری چون ایران و ترکیه متفاوت است؛ در ترکیه اصلاحات کمال اتاترک سبب شد که زنان ترکیه در 1934، پیش از زنان اروپا، صاحب حق رای و انتخاب شدن در عرصه‌ی سیاسی شوند. در ایران قبل از انقلاب تلاش‌هایی برای احقاق حقوق زنان صورت گرفت، ولی بعد از انقلاب 1979 یک عقب‌گرد فاحش در این زمینه به وجود آمد. در سایر کشورهای اسلامی، مانند مراکش نیز تلاش‌هایی برای احقاق حقوق زنان صورت گرفت و در سال 1993 سلطان حسن دوم مجبور شد که بر اثر فعالیت اتحادیه‌ی حرکت زنان، برای اولین بار تغییرات مثبتی در قوانین به وجود آورد. در افغانستان برای اولین بار در زمان شاه امان‌الله تلاش‌هایی از سوی حکومت صورت گرفت و سپس در زمان چپی‌ها این تلاش‌ها ادامه یافت. این تلاش‌ها هم در زمان امان‌الله شکست خورد و هم بعد از سقوط داکتر نجیب توسط مجاهدان، مسئله‌ی حقوق زن نه تنها که نادیده گرفت شد، بل‌که جداً با آن مخالفت صورت گرفت. در زمان طالبان، زن بودن به جرم تبدیل شد.

در افغانستان پس از طالبان تلاش شد برای زنان حمایت‌های حقوقی ایجاد شوند. اما مسئله‌ی اصلی هم‌چنان اصلاح فرهنگ مردسالار، اصلاح قوانین و اجرایی شدن این قوانین است. این در حالی است که  گروه‌هایی مثل طالبان، حزب التحریر، القاعده و داعش از شاخ آفریقا گرفته تا جنوب آسیا و قفقاز، زن‌ستیز‌ند و نگرانی‌های زیادی نسبت به آینده‌ی دموکراسی و حقوق زنان در کل منطقه خلق کرده‌اند. در بُعد داخلی نیز مشکلات فراوانی فراروی حقوق زنان وجود دارند. بنابراین، سه عنصر مهمِ سنت/ فرهنگ مردسالار، دولت و اجرای قانون مورد توجه این یادداشت اند.

فرهنگ مردسالار

فرهنگ و سنت مردسالار عبارت از آن فرهنگی است که مرد را در مناسبات اجتماعی، خانواده و قوانین دارای حق بیش‌تر نسبت به زن می‌داند و ساختارهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی مردسالار را بر زنان تحمیل می‌کند. بنیاد فرهنگ مردسالار، سلطه‌گری مردانه است و حتا در شدیدترین وجه آن، مرد حق مالکیت بر زن را دارد. فرهنگ‌ها معمولا سابقه‌ی بلند تاریخی دارند که ارزش‌ها و هنجارهای مشخصی را در یک فرایند تاریخی برساخته‌اند و فرهنگ‌های مردسالار نیز پدیدارهای سخت و ضخیم تاریخی و با ریشه‌های عمیق در باورهای دینی، اسطوره‌ای و قبیله‌ای می‌باشند. به این دلیل، فرهنگ مردسالار هنجارها و ارزش‌های مردسالارانه را بر جامعه تحمیل می‌کند.

مدافعان حقوق زن از یک طرف در جامعه با مانع فرهنگی مواجه ‌اند و از طرف دیگر، با دولت و ساختارهای حقوقی زن‌ستیز درگیر می‌باشند. فرهنگ مردسالار و ضدزن چنان قدرت‌مند بوده است که در بعضی موارد گروه‌های بزرگی از زنان، در برابر جنبش‌های مدافع حقوق زنان و جنبش‌های فمینیستی‌ به میدان آمده و از فرهنگ مردسالار حمایت کرده‌اند. عدم آگاهی و میزان از خودبیگانگی در میان گروه‌های زنان حکایت از تسلط سنت و فرهنگ مردسالار دارد. به عنوان مثال، در مراکش در برابر تظاهرات اتحادیه‌ی حرکت زنان در روز جهانی زن در سال 2000، اسلام‌گراها، به‌خصوص حزب عدالت و توسعه‌، زنان محجبه را به خیابان‌ها آوردند که از فرهنگ مردسالار حمایت می‌کردند. اما بالاخره اعتراض‌های زنان مراکشی سبب شدند که سلطان محمد پنجم در 2004 قانون را به نفع زنان اصلاح کند و این بزرگ‌ترین دست‌آورد زنان در تاریخ مراکش تلقی می‌شود: حق چندهمسری محدود شد، زنان حق طلاق حاصل کردند و سن ازدواج از 15 به 18 بالا برده شد. در افغانستان، وقتی فعالانِ حقوق زن دست به تظاهرات علیه قانوان احوال شخصیه زدند، محافظه‌کاران مذهبی، گروهی از زنان را به خیابان کشاندند که بر ضد زنان مخالف این قانون‌ شعار دادند.

پس‌ مانع اساسی فراروی جنبش‌های فمینیستی و مدافع حقوق زنان، فرهنگ و سنت‌های مردسالار است که در کشورهای اسلامی پشتوانه‌ی عمیق دینی، مذهبی و قبیله‌ای دارند و تغییر این سنت و فرهنگ عمدتا با شکست مواجه است. به‌خصوص پشتوانه‌ی دینی و مذهبی آن تا آن‌جا سخت‌جان بوده است که روایت‌های معتدل مذهبی نیز در این پس‌زمینه‌های فرهنگی با شکست مواجه‌ اند.

دولت‌ها و جوامع مردسالار

در بستر فرهنگ مردسالار غالبا دولت‌های مردسالار حاکمیت دارند. دولت مردسالار (این اصطلاح غیرمعمول است، ولی عجالتا می‌تواند مفهوم مورد نظر را افاده کند) به این معنا که دولت‌ها از یک طرف بازتاب‌دهنده‌ی مناسبات فرهنگی مردسالارند و منافع گروه‌های پدرسالار را حمایت می‌کنند و از طرف دیگر، در نفس خود، به لحاظ اعمال قدرت و سیستم بروکراتیک، نرینه‌محور می‌باشند. در بسیاری از موارد چارچوب‌های حقوقی این دولت‌ها نیز متکی بر بنیادهای مردسالارانه می‌باشد، به‌خصوص دولت‌های تیوکراتیک اسلامی (نمونه، ایران) یا دولت‌های مبتنی بر سنت‌های قبیله‌ای (عربستان سعودی) از فرهنگ و سنت‌های مذهبی برای اعمال قدرت و مشروعیت سیاسی خود استفاده می‌کنند، به حقوق زنان احترام ندارند و زنان به‌صورت آشکارا تحقیر می‌شوند. مثلا در کویت، بحرین و قطر در سال 2005، زنان دارای حق رای شدند. در عربستان هنوز حق رای ندارند. در حوزه‌ی خلیج فارس، شاید ایران تاریخ بلندتری در اعطای حق رای به زنان دارد. اما در همه‌ی این کشورها، نگاه مسلط سیاسی بر جامعه و فرهنگ، مردسالارانه است و دولت‌ها نیز بازتاب‌دهنده‌ی اصلی نگاه مرادانه می‌باشند.

به همین نسبت، فشار بر دولت‌های مردسالار همیشه یکی از مسئله‌های اصلی جنبش‌های مدافع حقوق زن بوده است. بدون استثنا در کشورهای اسلامی خاور میانه، به‌شمول افغانستان، اعتراض‌های جنبش‌های مدافع حقوق زن، تنها بر متولیان فرهنگ مردسالار نبوده‌اند، بل‌که در برابر دولت‌ها نیز بوده‌اند. این اعتراض‌ها عموما یا به دلیل اصلاح قوانین بوده‌اند (نمونه، مراکش و ایران) یا این اعتراض‌ها برای جلوگیری از تصویب قوانین ضدزن بوده‌اند، یا برای حمایت از زنان (نمونه، افغانستان و اعتراض در برابر قانون احوال شخصیه و دفاع از زنان قربانی) انجام شده‌اند. خصوصا در جوامعی که ارزش‌های سنتی و فرهنگی سیاسی شده‌اند، فضا برای مدافعان حقوق زنان تنگ‌تر شده و دولت‌ها کمتر آماده‌ی اصلاحات یا جلوگیری از قواین زن‌ستیز‌ یا هم حمایت از زنان‌ می‌باشند.

اجرای قوانین و حمایت از زنان

در جوامعِ با فرهنگِ مردسالار و دولت‌های مردسالار، یکی دیگر از معضلات، اجرایی نشدن قوانین و نبود حمایت‌های حقوقی از زنان است. در این شرایط با دو نوع دولت مواجهیم؛ یکی دولت‌هایی که از بنیاد معتقد به حقوق زن و برابری زن و مرد نمی‌باشند و دیگری دولت‌هایی که توانایی اجرایی کردن قوانین را ندارند. در مورد اول، به کشورهایی مثل عربستان اشاره شد. اما در کشورهای در حال گذار به سوی دموکراسی که نهادهای دموکراتیک ضعیف اند، مشکل جدی، حمایت از زنان و اجرایی شدن قوانین می‌باشد. در این کشورها عموما نهادهای مجری قانون ضعیف یا فاسد می‌باشند؛ مثلا افغانستان. دولت افغانستان تا هنوز ظرفیت لازم برای اجرای قوانین را ندارد و نیز گروه‌های محافظه‌کارِ مخالف با حقوق بشر و حقوق زنان بر دولت نفوذ سهم‌گین دارند‌.

در این کشورها، نهادهای قضایی نیز ضعیف و غالبا فاسد می‌باشند و این نهادها قادر به تحقق عدالت بر اساس قوانین دموکراتیک نیستند. مهم‌ترین نهاد دیگر در این دولت‌ها، پولیس است که معمولا ضعیف یا غرق در فساد گسترده می‌باشد. این سبب می‌شود که از جرم و جنایت علیه زنان جلوگیری نشود و قوانین بدون اجرا باقی بمانند. نکته‌ی مهم دیگر در اجرایی نشدن قوانین، فرهنگ مردسالار است و جامعه در برابر اجرایی شدن قوانین دموکراتیک و حمایت از زنان، مقاومت می‌کند و در نهایت زنان قربانی می‌شوند.

با توجه به آن‌چه ذکر شد، مدافعان و فعالان حقوق زن در افغانستان با چالش‌های زیادی مواجه اند. فرهنگ و سنت مردسالار، دولت ضعیف با نفوذ نیروهای پدرسالار و عدم اجرایی شدن همه‌جانبه‌ی قوانین، از جمله‌ی مشکلات جدی در برابر زنان اند. این در حالی است که مناسبات اقتصادی نیز در افغانستان، مثل بسیاری از کشوری‌های اسلامی، مردسالار است و منابع درآمد به دست مردان قرار دارند و اکثرا زنان اجازه‌ی کار بیرون از خانه را ندارند یا مصروف کارهای خانه اند که مزد ندارد یا با درآمد مردان خانواده شریک نمی‌باشند. این نشان می‌دهد که زنان با چالش‌های ساختاری، سیاسی، حقوقی و اقتصادی بسیار فراگیر دسته و پنجه نرم می‌کنند. علاوه براین، نبود حمایت قانونی از زنان و عدم آگاهی از تنظیم خانواده سبب افزایش فشار بر زنان شده است. در بسیاری از نقاط افغانستان زنان حق ندارند در محدویت زاد و ولد نقش داشته باشند یا اصلا آگاهی ندارند و این اولین مرحله‌ی زیر فشار قرار گرفتن زنان است که پیامدهای بسیار زیادی برای زنان و جامعه در پی دارد. در بستر فرهنگ مردسالار زنان حق ندارند این مناسبات را زیر پرسش قرار بدهند.

سخن آخر

اصلاح فرهنگ مردسالار، فشار بر دولت و اصلاح قوانین، تلاش برای اجرایی شدن قوانین دموکراتیک، نیاز به شکل‌گیری جنبش زنان و حمایت‌های گسترده‌ی بین‌المللی دارد. به عنوان مثال، در مراکش ظهور جنبش زنان به استقلال این کشور از فرانسه بر‌می‌گردد که تا هنوز ادامه دارد و سبب اصلاحات در قوانین خانواده شد. حمایت بین‌المللی از کمپاین یک میلیون امضای زنان در مراکش در سال 1993 سبب شد که دولت از خود انعطاف‌پذیری نشان بدهد. در ایران نطفه‌ی جنبش زنان با جنبش مشروطه‌خواهی شکل گرفت و تا هنوز یکی از جنبش‌های معتبر برای دفاع از حقوق زنان و حقوق مدنی مردم ایران به حساب می‌رود. با توجه به انقلاب عقب‌گرای 1979 ایران، این جنبش زنان در داخل و خارج بود که سبب شد گفتمان دفاع از حقوق زنان باقی بماند.

اما در افغانستان جنبش زنان شکل نگرفته است. برای اولین بار ملکه ثریا، همسر شاه امان‌الله بود که در محافل سیاسی ظاهر شد و با شاه به سفر رفت. ملکه ثریا و شاه امان‌الله برای باسواد کردن زنان و اعاده‌ی حرمت زنان تلاش کردند. پس از آن در سیاست رسمی حکومت، حمایت از زنان به چشم نمی خورد. در دوران حکومت‌های چپی (کمونیست‌ها) حمایت از زنان در سیاست رسمی دولت بازتاب پیدا کرد؛ اما هیچ‌گاه در افغانستان جنبشی از میان زنان که بتواند دولت و مناسبات اجتماعی را به نفع زنان اصلاح کند، نداشته‌ایم. بدون جنبش زنان، واقعا نمی‌توان از حقوق زنان دفاع کرد، قوانین را اصلاح کرد، قوانین دموکراتیک را اجرا کرد، یا هم انتظار خوش‌بینانه داشت. برای پایان حقارت زنان در جامعه‌ی مردسالار و قبیله‌ای افغانستان که از جانب دیگر، کماکان در کام بنیادگرایی مذهبی به مثابه یک ایدیولوژی ضدزن فرومی‌رود، نیاز به ایجاد و تقویت جنبش زنان و حمایت‌های بین‌المللی وجود دارد. همین‌گونه، رهبری سیاسی اهمیت بسیار کلیدی در حمایت از زنان دارد؛ مثلا شاه امان‌الله خان در تاریخ افغانستان‌ و حمایت سلطان محمد پنجم از زنان مراکشی در برابر اسلام‌گراها در 2004، نمونه‌های برجسته‌ی حمایت رهبری سیاسی از زنان می‌باشند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *