خبرنگار ناراضی

بلند شویم

من گاهی وقت‏ها گرفتار توهم می‌شوم. نمی‌گویم که گرفتار توهم شدن همیشه بد است، گاهی توهمات قشنگی سر راهم قرار می‌گیرد. مثلاً سال 1390 هجری شمسی بود و قرار بود من از دانشگاه فارغ شوم. فارغ شدم و اولین ماموریتی که سر راه من قرار گرفت، یافتن یک شغل بود. البته قبل از این‌که خانواده‌ام این انتظار را از من داشته باشد، خودم این ماموریت را برای خودم تعریف کردم. زمستان را صبر کردم و با شروع بهار، جست‌وجوی من آغاز شد.
روزها یکی پی دیگری می‌گذشت، من هم‌چنان امیدوار به یافتن شغلی بودم. خوب یادم است، روزی که پا از لحد دروازه‌ی خانه بیرون گذاشتم، فکر می‌کردم امروز به فلان وزارت رفته و در فلان بست واجد شرایط شمرده شده و بعد از چند تست و امتحان، به حول و قوه‌ی الله جل شأنه استخدام می‌شوم. اما به محضی که در وزارت مذکور می‌رسیدم، چهره‌ و برخورد کارمندان را می‌دیدم، فوراً از توهم دست یافته خارج می‌شدم و با صبر تمام به خود می‌گفتم، تو بالآخره استخدام می‌شوی. صبر و استقامت داشته باش! این یک مثال.
مثال دیگرش، چند روز است هر وقتی که از گولایی دواخانه به طرف میدان شهید مزاری می‌روم، از بس فضا معنوی است، فکر می‌کنم من وسط کربلا قرار دارم. حس می‌کنم همین حالا باشد که «شمر حرام‌زاده» دو تیر حواله‌ی گلوی من بکند. نمی‌دانم این حس به شما هم دست داده یا نه؟ اما برای من وحشت‌‌ناک تمام می‌شود. می‌خواهم فریاد کنم که هل من الناصر ینصرنی که یک دفعه چشمم به 4-5 موتر زباله می‌افتد که در ردیف غرفه‌های پرچم فروشی قرار دارد. مطمئن می‌شوم که نه این‌جا کربلا نیست، کابل عزیز است. دوباره امیدوار می‌شوم که نه شمری در این حوالی است و نه حرمله‌ای. بعد پیش خود می‌گویم که زباله‌ها همیشه بد نیست. در مواقع خاص، وجود انبارهای از زباله در جدول میان سرک‌ها، نعمت است. از مردمی که زحمت کشیده این زباله‌ها را انبار کرده و از شهرداری که حاضر نیست آن‌ها را انتقال دهد، متشکر می‌شوم. این‌ها مجموعاً باعث می‌شود که من از توهم «این‌جا کربلاست و قرار است تیری از کمان شمر حرام‌زاده به مقصد گلوی من رها شود» فارغ می‌شوم. دلم می‌شود از خوش‌حالی کرایه موتر را سه برابر حساب کنم…
اگر اجازه بدهید از توهمات قشنگ هم یک مثال بیاورم. آشغالوفسکی در کتاب مشهورش «چه وقت بمیریم؟» یک پیشنهاد قشنگ برای جوامعی که هنوز توسعه نیافته اما در مسیر توسعه قرار دارند، دارد. او می‌گوید که اگر مردم سکوت نکنند، حرف دل خویش را بگویند، بر کژی‌ها اعتراض و از راستی‌ها تقدیر نمایند، بستر برای سرعت بخشیدن رشد و رسیدن به توسعه آماده می‌شود. مخصوصاً اگر مردم این جوامع به جای گیردادن به هم‌دیگر و مصروف شدن به برنامه‌های نمایشی، عملاً وارد کار شوند. آشغالوفسکی می‌گوید که به نسبت بالا بودن فساد در این جوامع، آن‌هایی‌که موفق می‌شوند به منابع مالی دست یابند، همیشه در فکر خوش‌گذرانی و خواب اند. وی این دو مسئله را در کنار سکوت قرار داده و عامل اصلی ناکامی جوامع توسعه نیافته می‌داند. من با توجه به این پیشنهاد آشغالوفسکی، گاهی برای تمام مردم وظیفه درست می‌کنم. مثلاً کسی را رییس جمهور مقرر می‌کنم که جز منافع ملی (منافع همه مردم نه منافع خانواده‌گی) به چیز دیگری نمی‌اندیشد. تمام وزرایش را بر اساس شایستگی به پارلمان پیشنهاد می‌کند نه بر اساس مصلحت‌های سیاسی و قومی. وکلا را طوری تعریف می‌کنم که هیچ تعارفی با حکومت ندارند. سیاه را سیاه، سپید را سپید خوانده و مانع چپاول می‌شوند. مردم را حساس و جدی می‌بینم. به هیچ وکیلی به‌خاطر روابط خانواده‌گی رای نمی‌دهد یا در انتخابات هیچ تطمیعی در کار نیست. و بالآخره فکر می‌کنم که همه از پی بیشتر دانستن اند. دوست دارند تازه باشند و تاز‌گی بیاورند… یک دفعه متوجه می‌شوم که نیم ساعت است در تشناب آمده‌ام. به محض خروج از اندیشه‌گاه، خبری از نظم و هم‌آهنگی در جامعه نیست. با آن‌که هنوز معلوم نیست انتخابات پارلمانی چه وقت برگزار می‌شود یا اصلاً برگزار نخواهد شد؛ می‌بینم که در فیس‌بوک برایم پیام داده که بیا از فلانی استاد در انتخابات پارلمانی حمایت کنیم چون از منطقه ماست. هیچ‌چه دیگه، فارغ می‌شوم.

اما در اخیر یک پیشنهاد دارم، بیایید هر روزی که از خانه به مقصد کار، به مقصد دانشگاه، به مقصد بازار، به مقصد حمام یا هرجای دیگری که می‌رویم، اتفاق‌های که در مسیر راه می‌افتند را پیش خود از منظر عقل تحلیل کنیم. مثلاً فرض کنید مادری را در کوچه می‌بینید که دست پسر کوچکش را گرفته و به خانه بر می‌گردد و به پسرش پیشنهاد می‌کند که اول کار خانگی‌ات را انجام بده، بعد برو فوتبال کن. بعدش پسری را می‌بینید که بغل بایسکلش ام.پی.فور پلیر نصب کرده، موزیک روشن کرده که صدایش هم تا آخر بلند است. بعدش می‌بینید که مردی از پشت تلفن یکی دیگری را تهدید می‌کند که اگر تا ساعت چهار بعد از ظهر آمدی خوب، اگر نیامدی فلانت را فلان می‌کنم. همه‌ی این اتفاق‌ها را کنارهم قرار داده، از لحاظ عقلی سورت‌بندی کنید. ببینید کدام یکی برای شما جذاب است؟

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *