از حقیقت مرگ اسامه بن لادن چه می‌دانیم؟

از حقیقت مرگ اسامه بن لادن چه می‌دانیم؟ (بخش دوم)

نیویورک تایمز/ جاناتان ماهلر ترجمه: معصومه عرفانی

بخش دوم


«این داستان از همان روز اول بودار بود»؛ هرش این حرف را زمانی به من گفت که در یک روز داغ تابستانی در واشنگتن، در دفتر او نشسته بودیم. این دفتر، سویت (سراچه) دو اتاقه‌ای بود که در یک مجتمع اداری بی‌نام در نزدیکی «Dupont Circle» قرار داشت؛ جایی‌که هرش به تنهایی در آن کار می‌کرد. هیچ پلاکی روی در دیده نمی‌شد و در و دیوارها پر از جوایز خبرنگاری بودند. او در میان آن همه جعبه‌های کاغذی و کتاب‌هایی که روی هم انباشته بود، گفت: «این‌جا به من خیلی خوش می‌گذرد. می‌توانم هرکاری که دوست دارم انجام بدهم».

هرش، چند روز بعد از حمله‌ی بن لادن به من گفته بود: «من می‌دانم که داستان بزرگی این‌جا وجود دارد». او چهار سال پس از آن را، کمابیش در تلاش برای پیداکردن آن داستان سپری کرد. آن‌چه او درنهایت در ماه می در نشریه‌ی «The London Review of Books» منتشر کرد، تلاشی برای پیداکردن چند حفره در داستان ارایه ‌شده توسط دولت نبود. بلکه یک تکذیب مستدل 10000 کلمه‌ای از کل روایت رسمی بود. منبع اصلی او یک مقام ارشد اطلاعاتی بازنشسته، همراه با «دو مشاور سابق فرماندهی عملیات ویژه» بودند. هرش، خوانندگان را در طول نسخه‌ای جایگزین از تمام نکات دسیسه‌آمیز روایت رسمی همراهی می‌کند. او با آهنگی بی‌غرضانه و مبتنی بر حقیقت، داستانی از پشتکار و تلاش صبورانه، برنامه‌ریزی دقیق و اقدام جسورانه را، به داستانی از شانس (خوب و بد)، کنترل خسارت، و فرصت طلبی تبدیل می‌کند.

هرش 78 ساله، زمانی که به او گفتم من تصمیم به نگارش مطلبی درمورد مقاله‌اش دارم، تمایلی به همکاری نداشت. (اولین ایمیل او به من این‌گونه آغاز شد: «من با درخواست شما کمی مشکل دارم»). او از من خواست که درعوض، گزارش او را دنبال کنم و پیشنهاد داد که بهتر است با نگاهی به دستگاه رادار پاکستان شروع کنم که به گفته‌ی او، بسیار دقیق‌تر از آن است که اجازه بدهد دو هلیکوپتر نظامی ایالات متحده، بدون شناسایی‌شدن وارد حریم هوایی این کشور بشوند. (او به طعنه نوشت: «انگار آن بچه‌های کودن جهان سومی هیچ‌وقت نمی‌توانند کاری را درست انجام بدهند». درواقع منظور او این بود که پاکستانی‌ها باید از پرواز دو هلیکوپتر نظامی به قلب کشورشان آگاه بوده باشند.) هرش که هفت سال در دهه‌ی 1970 برای «نیویورک تایمز» کار کرده بود، فکر نمی‌کرد که من ادعای او را در این مقاله جدی گرفته باشم. اما بعد از کمی اصرار و ترغیب، دلش نرم شد و گفت‌وگوی خوبی با هم داشتیم. او گزارشش را تقریبا به‌شکل کامل، اما به‌حدی که او احساس می‌کرد باعث به‌خطرافتادن منابعش نمی‌شود، برایم توضیح داد.

مهم‌ترین و اثرگذارترین ادعای هرش درمورد این بود که چه‌گونه سکونت‌گاه بن لادن کشف شد. او نوشته است که سال‌ها تلاش برای جمع‌آوری اطلاعات نبود که ایالات متحده را به یافتن آن قاصد و درنهایت بن لادن راهنمایی کرد. بلکه این محل با خبرچینی غیرمنتظره‌ی یک افسر اطلاعاتی بازنشسته کشف شد. این افسر پاکستانی، برای به‌دست‌آوردن جایزه‌ی 25 میلیون دالری ایالات متحده برای کمک در یافتن موقعیت اسامه بن لادن، با آن‌ها همکاری کرده بود. درواقع، حتا نمی‌توان گفت که بن لادن «پنهان» شده بود. ساختمان سکونت او در ایبت‌آباد، درحقیقت یک خانه‌ی امن بود که توسط سرویس اطلاعاتی پاکستان محافظت می‌شد. زمانی که ایالات متحده، براساس این اطلاعات با مقامات استخباراتی پاکستان رودررو شد، آن‌ها درنهایت درستی این اطلاعات را تایید کردند و حتا پذیرفتند که برای اثبات آن، نمونه‌ی DNA فراهم کنند.

بنابراین، براساس روایت هرش، این هرگز یک حمله‌ی شجاعانه نبود. پاکستانی‌ها به هلیکوپترهای ایالات متحده اجازه داده بودند تا وارد حریم فضایی‌ آن‌ها شوند و گاردهای ساختمان را پیش از رسیدن نیروهای ایالات متحده تخلیه کرده بودند. منابع هرش به او گفته بودند که مقامات استخباراتی پاکستان و ایالات متحده به توافق رسیده بودند تا اوباما یک هفته برای اعلام کشته‌شدن بن لادن در «حمله‌ی هواپیماهای بدون سرنشین، جایی درمیان کوه‌ها در مرز افغانستان و پاکستان»، صبر کند. اما رییس‌جمهور مجبور شد تا بلافاصله این خبر را علنی کند، چراکه تصادف و نابودشدن هواپیمای بلک هاوک (این از تعداد اندک حقایق طرح‌شده در داستان رسمی بود که هرش با آن مخالفت نداشت)، مخفی نگه‌داشتن این عملیات را ناممکن می‌کرد.

هرش هم‌چنین از این هم پیش‌تر رفته و ادعاهایی بزرگ‌تر مطرح کرده بود؛ انگار که اظهارات قبلی‌اش به اندازه‌ی کافی قابل‌توجه نبودند. برای مثال، او نوشت که بن لادن در طی مراسمی اسلامی در دریا دفن نشده بود، بلکه نیروهای آمریکایی، باقی‌مانده‌های او را از هلیکوپتر بیرون انداخته بودند. هم‌چنین، او ادعا کرد که نه‌تنها پاکستانی‌ها بن لادن را در سال 2006 دست‌گیر کرده بودند، بلکه عربستان سعودی برای آزادی او در سال‌های بعد، پول پرداخت کرده بود. ادعای دیگر هرش این بود که ایالات متحده به پاکستان دستور داده بود تا مرد بی‌گناهی را که زمانی از عوامل سازمان سیا بود، به‌عنوان سپر دفاعی افسر ارتش پاکستان که نمونه‌ی DNA را فراهم کرده بود، دست‌گیر کند.

آن‌چه بیش از همه باعث تاثیرگذاری این داستان می‌شود، این است که این روایت با طراحی استادانه‌ی جزئیات، توسط یکی از بزرگ‌ترین خبرنگاران تحقیقی در ایالات متحده نوشته شده است: مردی که قتل عام صدها نفر از شهروندان ویتنامی در روستای مای لای افشا کرد (1969)، کسی که برنامه‌ی مخفی سازمان سیا برای جاسوسی مخالفین ضدجنگ را آشکار کرده بود (1974)، و کسی که جزئیات داستان‌های تکان‌دهنده‌ی بدرفتاری در ابوغریب را بیان کرد (2004). آیا ممکن است مقاله‌ی بن لادن، یکی دیگر از پرده‌برداری‌های بزرگ هرش باشد؟

باودِن به من گفت: «این همیشه ممکن است. اما باتوجه به تعداد زیادی از افرادی که از بخش‌های مختلفی دولتی با من صحبت کرده‌اند، دروغی که تا این اندازه با دقت هم‌آهنگ و تنظیم شده باشد، مثل خبر جعلی فرود در ماه است». اما دیگر خبرنگاران سخاوتمندی کم‌تری نشان دادند. پیتر برگن خبرنگار سی.ان.ان، که داستان پرفروش خودش از تعقیب و کشته‌شدن بن لادن (شکار انسان) را نوشته است، گفت: «آن‌چه در این داستان حقیقت دارد، جدید نیست، و آن‌چه در این داستان جدید است، حقیقت ندارد». مقامات دولتی که به‌هیچ‌عنوان روایت هرش را نمی‌پذیرفتند. جاش ارنست که بعدها سخن‌گوی کاخ سفید شد، گفت: «داستان هرش، با اشتباهات و دروغ‌های محض سرهم شده است». جنرال استیو وارن سخن‌گوی پنتاگون، گفت که این «یک جعل بزرگ» است. (در روایت هرش آن‌قدر اشتباه وجود دارد که نیازی نیست به خودت زحمت بدهی و خط به خط پیش بروی). پاسخ دولت تا حد زیادی همین بود. اگرچه برخی از منتقدان هرش، به اسناد محرمانه‌ای در رابطه با سابقه‌ی طولانی سیا در نظارت بر ساختمان ایبت‌آباد اشاره کردند که ادوارد اسنودن افشا کرده بود. آن‌ها  این اسناد را سندی دانستند که نشان می‌داد موقعیت او به‌آسانی و اتفاقی توسط اطلاعاتی که یک نفر از بیرون ارایه کرده باشد، آشکار نشده بود.

چنین واکنش‌هایی، به‌هیچ‌عنوان برای هرش جدید نیستند. لارنس دی ریتا از سخن‌گویان پنتاگون، یکی از چندین مقاله‌ی او در نیویورکر در رابطه با ابوغریب را (که درحال حاضر شکی در آن وجود ندارد) «مضحک‌ترین نوع اشتباهات حرفه‌ای روزنامه‌نگاری که تاکنون دیده‌ام» توصیف کرد. بااین‌حال، پس از انتشار مقاله‌ی بن لادن، مصاحبه‌های فراوانی با هرش صورت گرفت. او در طول یک گفت‌وگوی رادیویی، به میزبان برنامه گفت: «من اهمیتی نمی‌دهم اگر شما داستان مرا دوست ندارید!». او گفت «اهمیتی نمی‌دهم!» اما با گذشت زمان، آن کج‌خلقی به شوخ‌طبعی تبدیل شد.

درمیان گفت‌وگوهایم با هرش، به او یادآوری کردم که قرار نیست من یک قضاوت نهایی درمورد آن‌چه اتفاق افتاده است، ارایه بدهم. من نمی‌خواستم دوباره با آن مقامات دولتی که پیش از آن، روایت‌های خود از حوادث را به خبرنگاران دیگر گفته بودند، مصاحبه کنم. من بیشتر این را یک داستان رسانه‌ای می‌بینم؛ یک مطالعه‌ی موردی در این باره که چه‌گونه داستان‌هایی ساختگی، تبدیل به حقیقتی پذیرفته‌شده می‌گردند. این حرف من، آن‌چنان که او در یک ایمیل طولانی در روز بعد برایم توضیح داد، به او این احساس را داده بود که من عهدشکنی کرده‌ام. او گفت که من از مسئله‌ی اصلی می‌گریزم و به‌جای این‌که به یک نتیجه‌گیری شخصی در رابطه با درست‌بودن یکی از روایت‌ها برسم، این داستان را تبدیل کرده ام به معمای «او گفت، او گفت». این‌جا بود که او تصوری آزاردهنده‌تر را طرح کرد: اگر نسخه‌ی هیچ‌کسی از این روایت قابل‌اعتماد نباشد چه می‌شود؟

هرش نوشت: «البته هیچ دلیلی برای شما یا هر خبرنگار دیگری وجود ندارد که آن‌چه توسط منابعی ناشناس به من گفته شده است را بدون زیرسوال قراردادن، به‌عنوان حقیقت بپذیرید. اما به نظر من، هیچ دلیلی هم وجود ندارد که خبرنگاران، آن‌چه کاخ سفید یا سخن‌گوی دولت، به‌طور رسمی یا غیررسمی در طی یک بحران یا پس از آن گفته‌اند را بدون تردید، یک حقیقت بدانند».
برای کسانی که در حرفه‌های خبری فعالیت می‌کنند، این مسئله که گزارش هرش در «The London Review of Books» به نشر رسیده است و نه در «نیویورکر»، جایی که او معمولا مطالبش را منتشر می‌کرد، خودش داستانی است که قبلا کامل گفته نشده است. (ممکن است سردبیران و خبرنگاران به‌اندازه‌ی مقامات استخباراتی پنهان‌کاری نکنند، اما تمایل دارند پوششی بر جزئیات کارهای‌شان قرار بدهند).

یک هفته یا بیشتر از حمله گذشته بود که هرش با ادیتور «نیویورکر»، دیوید رمینک، تماس گرفت. در سال 2009، هرش درمورد نگرانی‌های روبه‌رشد مقامات ایالات از خطر سقوط زرادخانه‌ی هسته‌ای بزرگ پاکستان به دست افراط‌گرایانی که در ارتش این کشور بودند، مطلبی برای این نشریه نوشته بود. اکنون او با رمینک تماس گرفته بود تا  بگوید که دو نفر از منابعش –یکی از پاکستان و دیگری از واشنگتن- به او خبر دیگری می‌دادند: دولت در مورد عملیات بن لادن دروغ می‌گوید.

دکستر فیلکینز، یکی از نویسندگان عضو هیئت تحریریه‌ی «نیویورکر»، آن زمان سفری به پاکستان برنامه‌ریزی کرده بود که ماموریت متفاوتی داشت. «نیویورکر» در گذشته نیز مقالاتی با دو نویسنده منتشر کرده بود و رمینک تصمیم گرفت در این مورد نیز، همین کار را انجام بدهد. از فیلکینز و هرش خواسته شده بود مقاله‌ای را به اشتراک بنویسند: از فیلکینز خواسته شده بود تا از طرف پاکستان گزارش بدهد –به‌ویژه از این‌که پاکستانی‌ها مخفیانه با ایالات متحده همکاری کرده بودند-، درحالی‌که هرش سرنخ‌هایش در واشنگتن را دنبال می‌کند. اما فیلکینز که پیش از آمدن به «نیویورکر»، پوشش خبری افغانستان و پاکستان را برای «تایمز» برعهده داشت، حدود یک هفته را به‌دنبال سرنخ‌هایی از منابعی در دولت و ارتش پاکستان، در این کشور سپری کرد اما موفقیت چندانی به‌دست نیاورد.

فیلکینز به من گفت: «مسئله حتا این نبود که من انکارهایی همراه باعصبانیت دریافت می‌کردم. بلکه من فقط با نگاه‌هایی خیره مواجه می‌شدم». او گفت وضعیتی که در آن‌جا دیده بود، کاملا با ادعای هرش در تناقض بود؛ به‌نظر می‌آمد ارتش پاکستان، از این‌که توسط آمریکایی‌ها در تاریکی و بی‌خبری نگه داشته شده بود، احساس تحقیرشدن می‌کرد. رمینک به او گفته بود این داستان را رها کند. او در نهایت گزارشی درمورد یک خبرنگار پاکستانی نوشت که احتمالا پس از شرح روابط بین شبه‌نظامیان اسلام‌گرا و ارتش پاکستان، توسط سرویس اطلاعاتی این کشور، آی.اس.آی، به قتل رسیده بود.

دراین‌میان، «نیویورکر» روایت اسکمیدل از حمله‌ی بن لادن را منتشر کرد و مدت کوتاهی پس از آن، او را به‌عنوان عضو هیئت تحریریه استخدام کرد. (اسکمیدل در یک ایمیل به من گفت که گزارش‌های بعدی او فقط روایت اولیه‌اش را تایید کردند. او نوشت: «این‌که تعدادی در درون ارتش یا سرویس اطلاعاتی پاکستان، از سکونت بن لادن در آن خانه آگاه بودند، به‌نظر من کاملا محتمل است، اگرچه من هیچ سندی ندیده‌ام»).

هرش به تنهایی و دشواری به مسیرش برای کشف حقیقت ادامه می‌داد، با منابع کار می‌کرد و تلاش داشت تا روایت متفاوت خود را بیرون بکشد. سه سال بعد، او پیشنویس مقاله‌اش را به «نیویورکر» ارسال کرد. رمینیک، پس از چند بار مطالعه، به هرش گفت که گمان نمی‌کند او داستان را درست فهمیده باشد. او پیشنهاد کرد که هرش کارش را ادامه بدهد و ببیند درنهایت به کجا می‌رسد. اما هرش، داستانش را به نشریه‌ی « The London Review of Books» فرستاد.

هرش هرگز عضو هیئت تحریه‌ی «نیویورکر» نبود و ترجیح می‌داد یک خبرنگار و نویسنده‌ی آزاد باقی بماند. بااین‌حال، او روابط نزدیکی با این نشریه داشت. او نخستین مقاله‌اش را در 1971 در آن‌جا منتشر کرده بود و پس از آن، صدها مقاله‌ی دیگر نیز برای آن‌ها نوشته بود، ازجمله مقاله‌ی اخیر درمورد بازدید از «مای لای» با خانواده‌اش، که تنها چند هفته پیش از نشر مقاله‌ی او در رابطه با بن لادن در « The London Review of Books» منتشر شده بود. (پسرش جاشوا که درحال‌حاضر گزارش‌گر «بازفید» است، سال‌های زیادی به‌عنوان حقیقت‌یاب برای «نیویورکر» کار کرده بود). رمنیک، برخی از جنجال‌برانگیزترین مقالات هرش را منتشر کرده است که شامل تعداد زیادی از داستان‌های مهم امنیت ملی است که دولت ترجیح می‌داد دفن و فراموش شوند.

بااین‌وجود، گزارش هرش از مرگ بن لادن، نخستین مطلب هرش نبود که رمنیک، به این دلیل که باور داشت منابعش بیش از حد ضعیف هستند، رد کرده بود. در سال‌های 2013 و 2014، او دو مقاله‌ی هرش درمورد استفاده از گاز مرگ‌آور سارین در حملات سوریه را نیز بازگرداند. در این مقالات ادعا شده بود که این حملات نه توسط رژیم اسد، مقصر فرضی، بلکه توسط شورشیان سوریه در همکاری با دولت ترکیه صورت گرفته بود. این مقالات نیز مانند گزارش بن لادن، بعد از نشر سوالات زیادی را برانگیختند. منتقدان استدلال می‌کردند هرش که زمانی یک خبرنگار افسانه‌ای بود، هر روز بیشتر به جنجال‌برانگیختن تمایل پیدا می‌کند تا دقت در کارش. (هرش، هنوز بر درستی داستان‌هایش تاکید دارد).

اگر این گزارش در «نیویورکر» منتشر می‌شد، به‌دلیل اعتبارش در فرایند دقیق و کامل بررسی، رسانه‌ها قطعا واکنش متفاوتی داشتند. بااین‌حال، هرش تاکید می‌کند که نشریه‌ی « The London Review of Books» اگر نه بیشتر، به همان اندازه دقیق است. کریسشن لورنتزن، ادیتور این نشریه، به من گفت که سه حقیقت‌یاب روی گزارش مرگ بن لادن کارکرده‌اند و خود او مستقیما با منابع کلیدی هرش، ازجمله مقام اطلاعاتی بازنشسته‌ی آمریکایی که در این مقاله به‌عنوان «منبع آمریکایی اصلی این روایت» معرفی شده، گفت‌وگو کرده است.

حتا اگر روند حقیقت‌یابی در نشریه‌ی « The London Review of Books»، آن‌چنان که هرش و خود آن نشریه ادعا می‌کنند دقیق و کامل باشد، ما هنوز برای اعتماد به این منابع ناشناس مشکل داریم. آیا باید به آن‌ها اعتماد کنیم اولین مقاله‌ی هرش درمورد ابوغریب، بر بنیاد یک گزارش داخلی ارتش نوشته شده بود. اما منبع بسیاری از مهم‌ترین افشاگری‌های او، بوروکرات‌های سطح متوسط، سفیران، رییس‌های سازمان سیا و جنرال‌های چهارستاره‌ای هستند که هویت آن‌ها تنها برای ادیتور و حقیقت‌یاب‌ها شناخته شده است. وعده‌ی ناشناس‌ماندن، ابزاری ضروری برای خبرنگاران است. این کار، مسیر تاریخ را تغییر داده (برجسته‌ترین نمونه‌ی آن در واترگیت)، و به ساختن زندگی حرفه‌ای ممتاز هرش نیز کمک کرده است. اما درعین‌حال، همواره تردیدهایی را در رابطه با انگیزه‌های این منابع و درنتیجه اعتبار گفته‌های آن‌ها برجای گذاشته است.

غرایز هرش –برای او، هر داستانی از همان روز اول بودار است-، به‌خوبی به او خدمت کرده‌اند. اما بناکردن حرفه‌ی خبرنگاری بر کشف عمیق‌ترین اسرار دولتی، همراه با خطراتی ذاتی است. خبرنگارانی که درمورد مسایل امنیت ملی می‌نویسند، تقریبا هیچ‌وقت در حوادثی که از آن سخن می‌گویند حضور ندارند. آن‌ها معمولا بدون عکس یا سند کار می‌کنند. مهم‌ترین حقایقی که آن‌ها بیان می‌کنند، تقریبا به‌طور کامل بر گفته‌های افراد (بدون ذکر نام) استوار است. یکی از اصول اساسی روزنامه‌نگاری این است که خبرنگاران هرگز نباید هیچ حقیقتی را غلط بدانند، بلکه بازتولید صادقانه‌ی آن‌چه مردم می‌گویند، تنها آغاز کار است. به‌عنوان یک خبرنگار، شما هم‌چنین باید تصمیم بگیرید کدام حقایق را انتخاب نمایید. و چه‌گونه این موارد را به‌بهترین شکل ممکن در روایتی دقیق و منسجم یک‌جا بیاورید: یک داستان. در چنین قضاوت‌هایی، حتا بهترین‌ها نیز ممکن است نکات دقیق و ظریفی را از دست داده یا بر حقیقت یا حقایق اشتباهی تاکید کنند. چنان‌که استیو کول، یکی از نویسندگان هیئت تحریریه‌ی «نیویورکر» و رییس دانشکده‌ی تحصیلات تکمیلی خبرنگاری دانشگاه کلمبیا، به من گفت: «شما این انتظار را ندارید که شهرت یک خبرنگار تحقیقی، همیشه 100 درصد درست باشد، اما می‌خواهید تقریبا درست باشد یا در مسیر درستی باشد».

ممکن است هرش نخستین خبرنگاری نباشد که می‌نویسد یک خبرچین مخفی، ایالات متحده را به سکونت‌گاه بن لادن راهنمایی کرده است، اما به‌هیچ‌وجه تنها کسی نیست که این شایعه را شنیده بود. کول، یکی دیگر از این افراد است. کول، نویسنده‌ی کتابی درمورد سازمان سیا و افغانستان که برنده‌ی جایزه‌ی پولیتزر شده است، در یک بعد از ظهر که در اداره‌اش در کلمبیا گفت‌وگو می‌کردیم، به من گفت: «این مسئله برای من چنین شرح داده شده بود که این شخص یک افسر خاص پاکستان در سرویس استخباراتی آن کشور بوده است. من حتا یک نام داشتم که چهار سال است روی آن کار می‌کنم».

می‌توان گفت ایده‌ی وجود یک خبرچین مخفی، قابل قبول است. خبرچین‌ها، عملا در تمام هدف‌های باارزش تروریستی ردیابی‌شده به پاکستان، ایالات متحده را هدایت کرده‌اند: از جمله رمزی یوسف، نخستین بمب‌گذار مرکز تجارت جهانی و میر ایمل کنسی، که در حمله‌ای در لانگلی در سال 1993، دو کارمند سازمان سیا را کشته بود.

کول اظهار داشت: «این ایده که سازمان سیا تمام این‌ها را به‌هم بافته است، شکنجه نتیجه‌بخش بوده، و آن‌ها آن ماشین را پیدا کرده‌اند، بعد به قاصد رسیده‌اند، پس از آن پلاک ماشین را پیدا کرده و قاصد را تا آن خانه  دنبال کرده‌اند…. برای ما به‌نظر می‌آید که خیلی استادانه طراحی شده است».
اما کول هیچ‌وقت نتوانست داستان پرداخت جایزه را ثابت کند. نزدیک‌ترین جایی که کول به آن رسید، مکالمه‌ای با یک افسر اطلاعاتی آمریکایی بود که در گذشته، با آن مرد که گفته می‌شد یک خبرچین بوده، کار کرده است. کول گفت‌وگویش را چنین بیان داشت: «من گفتم: تو این شخص را می‌شناختی؟ او پاسخ داد: بله، من او را می‌شناختم. من قبلا از نزدیک با او کار کرده بودم. من گفتم: این بیوگرافی که به من داده شده دقیق است؟ او گفت: بله دقیق است. من گفتم: به من گفته شده است که او 25 میلیون دالر گرفته و اکنون تحت «حفاظت از شاهد» قرار دارد. او مکثی کرد و گفت: خب، ما از این کارها می‌کنیم».