بخش سوم وپایان
از همان ابتدا، باور اینکه مقامات پاکستانی ردهبالا از حضور بن لادن در کشورشان آگاهی نداشتند، دشوار بود. پس از حمله، چند تن از مقامات ایالات متحده بهطور علنی این را گفته بودند. براساس اطلاعاتی که خبرگزاری الجزیره در سال 2013 به آن دست یافت، پاکستان در این مورد تحقیقات مخفی انجام داده بود. گفته شده است که گزارش کمیسیون ایبتآباد، هیچ مدرکی دال بر اینکه پاکستان به بن لادن پناه داده باشد، نیافت. درعوض، آنها به این نتیجه رسیدند که بن لادن، فردی که در تمام جهان تحت تعقیب بود، میتوانست آزادانه در پاکستان رفت و آمد کند و این ناشی از بیکفایتی گستردهی مقامات نظامی و استخباراتی این کشور بود.
دقیقترین بررسیها درمورد همدستی پاکستان در پناهدادن به بن لادن، در مارچ 2014 منتشر شد. این بررسی، براساس کتاب کارلوتا گال، یکی از خبرنگاران «تایمز» نوشته شده بود. گال گزارش داده بود که یک منبع داخلی آی.اس.آی به او گفته است که سرویس اطلاعاتی پاکستان، یک گروه خاص ایجاد کرده بود که وظیفهی رسیدگی به مسئلهی بن لادن را داشتند. گال نوشت: «تقریبا همه در آی.اس.آی این گروه را انکار میکردند –این روش کار واحدهای اطلاعاتی فوقسری است. اما آنطور که به من گفته شده بود، رییسهای ارشد نظامی از آن آگاه بودند».
بحثبرانگیزترین ادعای هرش این است که پاکستان، پیشاپیش درمورد حملهی تیم آمریکایی باخبر بود و نهتنها اجازهی اجرای آن عملیات را داده بود، بلکه آن را تسهیل کرده بود. همچنان که قبلاً گفته شد، این متفاوتترین داستان نسبت به داستان رسمی دولتی است. پذیرش این داستان، نیازمند پذیرش این است که دولت ایالات متحده به پاکستانیها اطمینان کرده است تا برای کشتن بن لادن به این کشور کمک کنند. بنابراین، حقارتی که ارتش و استخبارات پاکستان ظاهراً پس از حمله احساس کردهاند، یا یک فریب بوده است و یا یکی از دسیسهچینیهای پیچیدهی ایالات متحده و پاکستان.آیا هیچ مدرکی برای حمایت از این ادعا، یا هرچیزی فراتر از منابع ناشناس هرش برای تقویت آن، وجود دارد؟
یازده روز پس از حمله، داستانی در «گلوبال پست»، وبسایت آمریکایی ویژهی گزارشهای خارجی منتشر شد. تیتیر داستان این بود: «حملهی بن لادن: همسایگان ادعا میکنند که پاکستان آگاه بوده است». شش نفر که در نزدیکی ساختمان بن لادن زندگی میکردند به خبرنگار آنها گفته بودند که پرسونل امنیتی لباس شخصی –افسران ارتش یا افسران اطلاعاتی پاکستان- چند ساعت پیش از حمله در خانههای آنها را میزدند و به آنها دستور داده بودند که چراغهای خانه را خاموش کرده و تا اطلاع بعدی در خانههایشان باقی بمانند. همچنین بعضی از مردم محلی به این خبرنگار گفته بودند که به آنها دستور داده شده بود با رسانهها، مخصوصاً رسانههای خارجی، صحبت نکنند.
زمانی که من با فیلیپ بالبونی مدیر اجرایی «گلوبال پست» تماس گرفتم، او به من گفت که در ابتدا او در نظر داشت این روایت را بهشکل گسترده عمومی بسازد. او در ایمیلی به من نوشت: «اما ما نیازمند منابعی بودیم که در آن زمان نداشتیم. اطلاعات مخالف با آن روایت، آنقدر قدرتمند و قانعکننده بودند که حتا خود ما شک داشتیم که منابع ما درست میگویند».
بالبونی، مرا به امیر لطیف، خبرنگار 41 سالهی پاکستان معرفی کرد. او در گذشته برای «خبرگزاری یو.اس» و «خبرگزاری وُرلد ریپورت» کار کرده بود. لطیف به من گفت که یک روز پس از کشتهشدن بن لادن به ایبتآباد سفر کرده و برای چند روز از آنجا گزارش تهیه کرده بود. از او پرسیدم که آیا هنوز باور دارد که پاکستانیها از این حمله آگاهی داشتهاند؟ او بلافاصله پاسخ داد: «نه آگاهی، بلکه همکاری و همآهنگی وجود داشت».
لطیف که به دلیل حساسیت این موضوع در پاکستان، نام خود را در پست اصلی ننوشته بود، گفت که مردم این منطقه به او گفته بودند آنها صدای هلیکوپترهای ایالات متحده را شنیده بودند، پس مطمئناً ارتش پاکستان نیز شنیده بود: «تمام کشور بیدار بودند، تنها ارتش پاکستان خواب بوده است؟ شما چه برداشتی میکنید؟». همچنین گال نوشته است که همسایگان بن لادن صدای انفجاری در ساختمان شنیده و با پلیس محلی تماس گرفتهاند. اما فرماندهان ارتش به پلیس گفته بودند که واکنشی نشان نداده و پاسخ را به عهدهی ارتش بگذارند. نیروهای آمریکایی برای 40 دقیقه در منطقه بودند، اما ارتش پاکستان تا بعد از رفتن آنها، به منطقه نرسید.
بهترین حدس گال (و او تاکید میکرد که فقط یک حدس است)، این بود که ایالات متحده به پاکستان درمورد این عملیات اخطار داده بود. گال با اشاره به جنرال اشفق پرویز کیانی که در آن زمان رییس ستاد ارتش بود، و جنرال احمد شجاع پاشا که بعدها مدیر کل آی.اس.آی شد، به من گفت: «من هیچ مدرکی ندارم. اما هرچه بیشتر در این مورد فکر میکنم و با دوستان پاکستانیام حرف میزنم، به این باور میرسم که احتمالاً درست است که کیانی و پاشا در آن دخیل بودهاند». او درمورد کشتهشدن بن لادن گفت: «تصور میکنم سناریو این باشد که آمریکاییها او را تحت نظر داشته و ردیابی میکردند و هرگز به مقامهای پاکستانی دراینباره نگفته بودند؛ چراکه نمیتوانستند به آنها اطمینان کنند. اما زمانی که تصمیم گرفتند پیش بروند و حمله کنند، گمان میکنم به سراغ کیانی و پاشا رفته و به آنها گفتهاند: ما قصد داریم وارد عمل شویم. حق ندارید به هلیکوپترهای ما شلیک کنید یا هر کار دیگری انجام بدهید». (باید ذکر کنم که تمام خبرنگاران امنیت ملی، شامل تعدادی در «تایمز»، با گال درمورد احتمال همکاری پاکستان در سطوح بالای دولتی، چه در پناهدادن به بن لادن چه کمک به کشتن او، موافق نیستند).
اگر سناریوی گال را برای رسیدن به نتیجهای منطقه دنبال کنیم، پاکستان پس از حمله با یک انتخاب ناخوشایند مواجه شده بود: یا تصدیق اینکه همکاری کرده بود که این خطر خشمگینشدن تندروها بهخاطر خیانت به بن لادن و معاونت در یک عملیات نظامی آمریکایی در خاک پاکستان را درپی داشت، یا به جهل و بیکفایتی اعتراف کنند.
گال گفت: اغلب پاکستانیها میگویند که: ما بیکفایت بودیم. آنها نمیخواهند هموطنانشان بدانند آنها در حال چه بازیای هستند. آنها میترسند که واکنشهای منفی شدیدی وجود داشته باشد».
اکنون روایت رسمی مرگ بن لادن در کجا قرار دارد؟ برای بسیاری، این داستان در وضعیتی نامشخص است: شناور در جایی میان واقعیت و افسانه. نوشتن تاریخ یک فرایند است. بهنظر میآید روایت دولت راهی طولانی در پیش دارد تا بتواند بهعنوان واقعیتی غیرقابلانکار پذیرفته شود یا بهعنوان یک روایت نادرست انکار شود.
رابرت بائر، یکی از افسران باسابقهی سازمان سیا در امور شرق میانه (الهامبخش شخصیت جورج کلونی در فیلم «سیریانا»)، درمورد نسخهی دولت از حوادث به من گفت: «همهچیز فقط اغراق است. من هرگز ندیدهام کاخ سفید چنین خطری کند. آیا رییسجمهور یک روز صبح از خواب بیدار شده و گفته است «بیایید درست قبل از انتخابات، ریاستجمهوری مرا در خطر قرار بدهیم»؟. این آدم خیلی باهوشتر از آن است که نیروهای آمریکایی را در یک عملیات ترور هالیوودی در معرض خطر قرار بدهد». بااینحال، هیچکدام از دوستان قدیمی بائر در داخل و خارج از سازمان، روایت دولت را به چالش نکشیدهاند.
با گذشت زمان، امکان اثبات بسیاری از ادعاهای هرش وجود دارد. بعد چه اتفاقی میافتد؟ ممکن است خشمگین شویم که حق ما است. پاکستان، متحد فرضی ما در جنگ علیه ترور، کشوری که میلیاردها دالر از کمکهای مالیاتدهندگان آمریکایی دریافت میکند، ممکن است به بزرگترین دشمن ما –نویسندهی همان نقشهای که ما را وادار کرد به افغانستان حمله کنیم- پناه داده باشد. حملهای شجاعانه به ساختمان سکونت بن لادن، بزرگترین پیروزی ما در جنگ با ترور، ممکن است چیزی بیش از یک بازی که بُرد در آن از پیش مشخص بود، نبوده باشد. بالاتر از همه اینکه، ممکن است دولت به ما دروغ گفته باشد.
اما واقعاً ما باید با افشای این حقایق شوکه شویم؟ مخفیکاریهای دولت، تنها در سالهای اخیر، شامل موارد زیادی از جمله برنامهی شنود مخفی سازمان امنیت ملی، و شبکهی ثبتنشدهی سازمان سیا از زندانهای «بلک سایتم» میشود. استیون افترگود، مدیر پروژهی دولتی سری برای فدراسیون دانشمندان آمریکای به من گفت: «کسانی که در زمینهی امور عمومی کاخ سفید کار میکنند، مورخ نیستند، آنها دانشمند نیستند، فقط خبرنگارند. آنها یک هویت سیاسی در دولت ایالات متحده را نشان میدهند. گفتن تمام حقیقت، و هیچ چیز غیر از حقیقت، کار آنها نیست. حتا اگر باشد، آنها الزاماً قادر به انجام آن نیستند».
روایت هرش از ما نمیخواهد تا احتمال توطئهی دولتی را باور کنیم. افسانهها میتوانند از طریق تلاشی حتا ناهمآهنگ با کسانی که فقط دارند کارشان را انجام میدهند ساخته شوند. البته، زمانی که تعداد کافی از افراد حقیقت را پنهان کنند، خُب طبیعی است که به نظر میرسد دسیسهچینی شده است. هرش اشاره میکند که احتمالاً هزاران کارمند و پیمانکار دولتی درمورد شنودهای آژانس امنیت ملی آمریکا (ناسا) باخبر بودهاند، اما تنها یکی از آنها، ادوارد اسنودن، قدم جلو گذاشت.
ما میتوانیم یک قدم پیشتر برویم: هرچه موضوع حساستر باشد، بیشتر احتمال دارد که دولت به ما دروغ تحویل بدهد. درنظر بگیرید که پس از حملهی بن لادن، آنچه در ذهن اوباما میگذشت، روابط ما با پاکستان بود. اوباما در سخنرانیاش برای ملت ابراز قدردانی کرد: «در طول این سالها، من بارها روشن ساختم که اگر بدانیم بن لادن در پاکستان است، ما اقدام خواهیم کرد. این همان کاری است که انجام دادیم. اما مهم است که توجه داشته باشیم که همکاریهای پاکستان با ما در عملیاتهای ضدتروریستی به ما برای رسیدن به بن لادن و ساختمانی که او در آن پنهان شده بود، کمک کرد».
یا آنچه اوباما در این سخنرانی گفت، یا انکار بعدی دولت، یکی از این دو صادقانه نبودند. اما در هر دو صورت، دشوار است که تصور کنیم برای اوباما، گفتن تمام حقیقت، از مدیریت روابط آمریکای با متحد ناپایدارش مهمتر بود، یا باید مهمتر میبود.
درواقع هیچ دلیلی وجود ندارد که انتظار داشته باشیم دولت تمام حقایق را درمورد کشتهشدن بن لادن دراختیار ما قرار بدهد. اگر شخصی بهخاطر پول ایالات متحده را به ساختمان محل سکونت او در ایبتآباد راهنمایی کرده باشد، دولت هرگز نمیتوانست بدون درخطرانداختن جان آن فرد حقیقت را بگوید و اگر میگفت، برای سازمان سیا تقریبا غیرممکن بود که در آینده نیز خبرچینانی را استخدام کند. اگر پاکستان از ما خواسته بود که همکاریش را در حمله تایید نکنیم، ما این کار را نمیکنیم. در این مورد، همچنان که گال ذکر کرده بود، ترس از جرقهخوردن واکنشهای شبه نظامیان وجود داشت. هرش در «نیویورکر» نوشته است که خطر جدی درمورد افراطگرایانی که در داخل ارتش پاکستان هستند وجود دارد. آنها ممکن است کودتا به راه انداخته و کنترل ذخایر بزرگ سلاحهای هستهای آن کشور را به دست بگیرند.
گزارشگران دوست دارند خود را بهعنوان تجربهگرایان ببینند، اما حقیقت این است که خبرنگاری علمی متفاوت است. اسناد و مدارک غایب، گزارشهای دستنیافتنی امنیتی ملی، تمام اینها به همان اندازهی منابع و استدلالهای خبرنگاران مهم هستند. اما چه اتفاقی میافتد وقتی منابع مختلف و روایتهای مختلف میتوانند برای ارائهی بحثهای متناقض استفاده شوند؟ چهگونه میتوانیم گزارش لطیف را در ایبتآباد و تردیدهای بائر را با داستان رسمی که باودِن و بسیاری دیگر شنیدهاند، در یک قاب قرار بدهیم؟
باودِن به من گفت: «بهعنوان یک خبرنگار شما باید همیشه این احتمال را در نظر بگیرید که به شما دروغ گفته شده است و امیدوار باشید که دلیل خوبی وجود داشته باشد».
ممکن است درحالحاضر، اطلاعات ما درمورد حملهی بن لادن، بسیار بیشتر از آنچیزی باشد که قرار بوده است بدانیم. وزیر دفاع سابق، رابرت گیتس، سال 2014 در کتاب خاطراتش «وظیفه» نوشته است که در شب حمله، هرکسی در اتاق وضعیت کاخ سفید حضور داشت، توافق کرده بود تا «درمورد جزئیات سکوت کند». او اضافه کرد «این تعهد حدود پنج ساعت طول کشید». او با اشارهای مستقیم به کاخ سفید و سازمان سیاه گفت: «آنها اصلا نمیتوانند برای لافزدن و جذب اعتبار صبر کنند».
مشکل اینجاست که درمیان این همه لافزدنها، غیرممکن شده است که بدانید چه چیزی درست بوده است و چه چیزی غلط. فیلم «Zero Dart Thirty» که 130 میلیون فروش داشت، برای بسیاری روایت غالب کشتهشدن بن لادن بود. فیلمسازان، در مصاحبههای متعدد تلاش میکردند تا دسترسی خود به منابع دولتی و نظامی را نشان بدهند: در افتتاح اعلام شد که این فیلم براساس «اسناد دستهاولی از حادثهی اصلی» ساخته شده است. گفته شد که سازمان سیا با علاقه با فیلمسازان همکاری کرده و ملاقاتهایی را برای نویسنده و کارگردان با تحلیلگران و افسرانی که در تعقیب بن لادن درگیر بودند، ترتیب داده بود. کارگردان فیلم، کاترین بیگلو، این فیلم را بهعنوان «اولین برش جسورانه از تاریخ» توصیف کرده است.
بهنظر میآمد این داستان آنقدر خوب بود که نیاز نداشت تخیلی شود. فیلم با یک سری از جلسات شکنجهی سازمان سیا آغاز شد که براساس فیلمنامه، اطلاعات مهمی برای گرفتاری بن لادن فراهم کرده بود. فقط مسئله اینجاست که حداقل باتوجه به گزارشهای ارائهشده به کمیتهی اطلاعاتی مجلس سنا در طول چندین سال (و دیگران که به اطلاعات محرمانه دسترسی داشتند)، این حقیقت نداشت. سناتور دایان فاینستاین که بهعنوان رییس کمیته بر گزارش نظارت کرده بود، گفت که او خیلی از صحنههای فیلم را رد کرده بود: «برایم قابل تحمل نبود. چراکه اشتباهات زیادی وجود داشت». ظاهرا هدف فیلمساز این بوده است که روایتی متفاوت عرضه کنند –حقیقتی زننده از چهگونگی پیداکردن بن لادن-، اما برای انجام این کار، بهنظر میآید آنها یک دروغ را تداوم بخشیدهاند.
مسئله این نیست که حقیقت درمورد مرگ بن لادن قابل فهمیدن نیست، بلکه فقط ما آن را نمیدانیم. و ما نمیتوانیم خود را با این امید که خیلی زود به پاسخهای بیشتری میرسیم دلداری بدهیم. تا امروز، نسخهی نهایی رسمی سازمان سیا درمورد «Bay of Pigs»، محرمانه باقی مانده است. ما نمیدانیم در بیش از نیم قرن پیش چه اتفاقی افتاده است، چه برسد به سال 2011.
راههای مختلفی برای کنترل یک روایت وجود دارد. راه قدیمی این است: طبقهبندی محرمانهی اسنادی که نمیخواهید دیده شود. بهگفتهی گیتس: «درمورد جزئیات خاموش بمانید». اما رویکرد مدرنتری هم هست: داستانی را تعریف کنید که شما میخواهید آنها باور کنند. سکوت، یکی از راههای حفظ یک راز است و صحبتکردن راه دیگر. اینها منحصربهفرد نیستند.
هرش در انتهای آن روز طولانی که با هم گذراندیم به من گفت: «خیلی دوست دارم فکر کنم که دولت پر از پنهانکاری نیست… شوخی میکنی! آنها بیش از آنچه شما حتا بتوانید تصور کنید راز در درون خود دارند. درحالحاضر چیزهایی درجریان هستند که من درمورد آنها آگاهی دارم –آنچه جریان دارد شگفتانگیز است. من هرزمان که بتوانم درمورد آنها خواهم نوشت. آن بیرون، در شرق میانه، داستانهای جالبی درجریان است. جدی میگویم. البته که وجود دارد. البته که وجود دارد».