نسیم علیزاده «بیست و هشت» سال در «دنیای سیاه» اعتیاد زندگی کرد. در آخرین روزها که به شدت در انزوا قرار گرفته بود، به کمپ بازپروری مادر برده شد و سلامتیاش را در آنجا باز یافت. او اکنون در حدود نزدیک به سه سال است که اعتیاد را ترک کرده است.
پنجاه سال قبل که گرسنگی موسوم به «بنگلادیش» جامعه افغانستان را فرا گرفته بود، پدر نسیم افغانستان را ترک کرد و به ایران مهاجر شد. نسیم در ایران متولد شد. پدر نسیم به این امید که فرزندش در آینده عصای دستش باشد، تلاش میکرد تا زمینههای موفقیت او را فراهم کند.
نسیم در جامعه ایران دریافت که در روش برخورد و فضای خانوادگی، میان خانوادهی او و دیگر خانوادهها که اغلب ایرانی بودند، تفاوتهای زیادی وجود دارد. به عنوان مثال، وقتی او برای مشق و یا انجام کارهای خانگی همراه با همصنفیهایش به خانههای آنان میرفت، طرز برخورد کاملا متفاوتی را با آنچه قبلا در خانوادهی خودش تجربه کرده بود مشاهده میکرد. تحسینواژههایی مانند «بارک الله پسرم، ماشاءلله قند عسلم، شاهداماد پسرم، پدرم، قندم…» که همکلاسیهایش از سوی خانوادههای شان با آن پذیرایی میشدند، بر روان نسیم تا حد زیادی تأثیرات منفی بر جای نهاد؛ زیرا وقتی او به خانهی خودش میآمد، نه تنها از این واژههای مهرآمیز خبری نبود، بلکه در عوض آن، واژههای زنندهای مانند «ای پدر تو سگ را لعنت، آمدی؟» و نظایر آن را نیز نصیب میشد. وقتی داخل خانه میشد سیلی محکمی بر پشت گردنش میخورد و از اینکه پنج یا ده دقیقه دیرتر به خانه آمده، تا حد زیادی مورد تحقیر قرار میگرفت.
نسیم که در آن زمان هنوز یک کودک بود، از نبود صمیمیت در خانوادهاش کلی به ستوه آمده بود. گاهگاهی با خدا درد دل میکرد و میگفت: «خدایا، دیگران هم پدر و مادر دارند، رفتارهای شان را ببین؛ من هم پدر و مادر دارم!»؛ اما او در آن زمان هیچگاهی موفق نشد تا از لابلای عقبماندگیهای فرهنگی خانوادهاش با دید مثبتی به فراسوی وضعیت نگاه کند.
به هر حال نسیم به دلیل ناآگاهی، خانوادهاش را دشمن پنداشت. رنجش نسیم از خانواده و از محیط اجتماع روز به روز افزایش یافت. چهل سال عمر نسیم با کلنجار و درگیریهای شدید روانی سپری شد که 28 سال اخیر آن با اعتیادش به مواد مخدر پیوند خورد؛ ابتدا با چرس و مشروب و سپس تریاک و هیرویین.
نسیم به من میگوید: «در آن سالها به حدی عیاش شده بودم که اگر به مواد مخدر رو نمیآوردم، معلوم نبود کی و کجا به دار آویخته میشدم؛ چون آدم لذتجو و کنجکاوی بودم و دوست داشتم به هر جایی سرک بکشم … اما با مصرف مواد مخدر تا حدی آرام و گوشه گیر شدم و از اینکه چهگونه مواد مخدر تهیه کنم، سرم در لاک خودم فرو رفت…»
دوستان جدیدتر، مواد جدیدتر
نسیم که با خانوادهاش در مشهد – یکی از ولایتهای ایران که بعداً آنجا را ترک کرده به تهران زندگی را شروع کردند – پایتخت ایران رفت. آشنایی با دوستان جدیدتر در تهران باعث شد تا نسیم با مواد مخدر جدیدتری آشنا شود. تریاک را برای اولین بار در تهران کشید. مدتی از تهران به چابهار، بندر عباس، اصفهان، شیراز و ارومیه رفت. هرجا رفت، با دوستان جدیدتر و از این طریق با مواد جدیدتر همدم شد. هیرویین، کراک و شیشه را در این سفرها کشید. بالاخره تصمیم گرفت ایران را ترک کند؛ زیرا به این باور رسیده بود که «هر جا مسلمان است، بدبختی زیاد است». مسیر اروپا را در پیش گرفت و برای این مقصد به ترکیه رفت. ترکیه، کشوری که او در آن ماندگار شد و در آنجا به استفاده از کوکایین پرداخت. دولت ترکیه پس از مدتی او را به دلیل قاچاق و استفادهی مواد مخدر به زندان انداخت. شش ماه بعد از زندان آزاد شد و به افغانستان رد مرز گردید. این بار افغانستان را به قصد ایران ترک گفت و تا اندونیزیا پیش رفت. نخ، برگ و برنجک از مواد مخدری بود که او با آن در اندونزیا آشنا شد. شهر، کشور و دوستانش را هر بار عوض کرد، اما این همه صرف اعتیاد او به مواد مخدر را افزایش داد. خانوادهاش او را به زیارت برد، اما کارگر واقع نشد. نسیم هیچ اعتقادی به زیارتها نداشت. او به من میگوید: «خدا، قرآن، اشک مادر، قسم به شیر مادر … به هیچ یک اعتقاد نداشتم.»
غربت را در کشور خودم تجربه کردم
نسیم، علاوه از اینکه در این سالها برای تهیهی مواد مخدر کنجکاو بود، از نداشتن کسی که حرفهایش را بشنود نیز رنج میبرد. او از سوی خانواده طرد شده بود و در محیط اجتماع کسی به حرفهایش به عنوان یک معتاد آبرو ریخته گوش نمیداد. یأس و ناامیدی قلب فرسودهاش را بیش از هر چیز ناراحت کنندهی دیگری آزار میداد. نمیدانست برای چه زندگی میکند و در صدد آن بود تا از خانواده و جامعه انتقام بگیرد. فرجام اعتیاد او با کمپ مادر پیوند خورد و سرانجام در این مکان موفق شد تا به اعتیاد بیست و هشت سالهاش نقطهی پایان بگذارد. (کمپ مادر توسط مؤسسسه زندگی زیباست ایجاد شده و در آن معتادان تداوی میشود.)
پولیسی و ریاست کمپ بازپروری
نسیم مسئول کمپ بازپروری مادر است. پس از برگشت از اندونزیا، هشت سال به عنوان پولیس در افغانستان ایفای وظیفه کرد و در آخرین روزهای بودنش در صفوف پولیس، در اثر برخورد با ماین هر دو پایش را از دست داد. هردو پای نسیم اکنون معیوب است، یکی از ناحیه پنجه و دیگری از زانو به پایین. لیلا حیدری مدیر کمپ مادر میگوید: «وقتی نسیم را به کمپ مادر آوردند من به اینکه او زنده بماند، امیدوار نبودم؛ اما حالا نزدیک به سه سال است که او از اعتیاد دوری جسته است و مسئولیت کمپ مادر را به عهده دارد. پاهایش را در صلیب سرخ تداوی نمودیم و پاهای مصنوعی برایش گرفتیم. او اکنون یکی از بهترین همکاران من است. بهتر از یک کارمند، صادقانه و با جان و دل برای کمپ مادر فعالیت میکند. در کمپ مادر معتادان تداوی شده به یکدیگر محبت هدیه میکنند.»
نسیم به من میگوید: «غربت را در کشور خودم افغانستان تجربه کردم و معنای مهاجرت را در افغانستان درک نمودم. در ایران که هرچند کشور خودم نبود، هیچ وقت گدایی و کارتن خوابی نکردم…» نسیم چهار سال در زیر پل سوخته زندگی کرد و در این مدت بدبختیهای زیادی کشید. کنار جادهی کارته سه مینشست و گدایی میکرد. طی چهار سال زندگی در زیر پل سوخته، پاهای مجروحش را کِرم زد و به دلیل استفاده از مواد مخدر عود و عفونت کرد.