اکنون، پس از سیزده سال بازی پوچ با طالبان، دیگر کاملا روشن شده است که گفتوگوهای صلح با این گروه مضحکهی دردناکی بیش نیست. اگر تا پیش از مرگ ملاعمر کسی شک داشت که طالبان بندهی مطلق دولت پاکستان اند و در هیچ زمینهیی نمیتوانند نظر یا ارادهی مستقلی داشته باشند، پس از افشا شدن مرگ ملاعمر دیگر باید تردیدی نمانده باشد. این که پاکستانیها ملا اختر منصور را به عنوان رهبر جدید طالبان برکشیدند و اکثر طالبان را مجبور کردند که با او بیعت کنند، نیز نشان داد که طالبان، حتا بیش از آن که در گذشته گمان میرفت، بندهی پاکستان اند.
حال، اگر دولت افغانستان به این نتیجه رسیده (از روی نشانههای عینی و قابل اعتماد) که دولت پاکستان پس از سالها نیرنگبازی و دروغگویی اینک به راستی آماده است که به آمدن صلح در افغانستان کمک کند و نیت واقعی برای مهار کردن طالبان دارد، آنگاه سخن گفتن از مذاکرات صلح شاید معنا داشته باشد. آن هم نه گفتوگو با طالبان، بل با پاکستان. اما اگر همهی نشانهها حکایت از آن دارند که پاکستان جریان نابود کردن افغانستان به دست طالبان و داعش را سرعت و شدت بخشیده است، مذاکره حتا با پاکستان هم بیمعناست، چه رسد به مذاکره با نوکران پاکستان یعنی طالبان.
حنیف اتمر، مشاور امنیت ملی، در گفتوگو با بیبیسی طالبان را تروریست خواند و ادعا کرد که طالبان را هیچ وقت به نام دیگری یاد نکرده است (و البته این ادعا جای مناقشه دارد). آیا مشاور امنیت ملی واقعا به این نتیجه رسیده که با طالبان/ پاکستان مذاکره نمیتوان کرد و باید کمر طالبان را با خشونت نظامی شکست؟ یا نشانههای اعتراض داخلی مشاور امنیت ملی را وادار کرده که حداقل تا فرونشستن این موج اعتراضات در بارهی طالبان با زبان درشت سخن بگوید اما دست خود را همچنان نرم و پذیرا نگه دارد؟ اقدامات دولت در روزها و هفتههای آینده نشان خواهد داد که با کدام یک از این گزینهها سر و کار داریم.