از رییسجمهور غنی نقل شده که گفته بهترین دوست کودکیاش «خرکار» شده، ولی او به ریاست جمهوری افغانستان رسیده.
هرچند نمیتوان ناکامی آن دوست رییسجمهور و کامیابی آقای غنی را کاملا بریده از خصوصیات شخصی آنان ارزیابی کرد، سادهانگاری است که کل این وضعیت را به میزان جهد و استعداد شخصی آنان تقلیل بدهیم. آنچه در افغانستان به نام «روزگار» مشهور شده، در واقع مجموعهیی از عوامل و زمینههای غیرشخصی است که از بیرون بر روند زندگی افراد عمل میکند و آنان را به پیش میراند یا از پیشرفت باز میدارد. کسی که در یک روستای دورافتاده به دنیا میآید، در خانوادهیی بسیار فقیر، و «روزگار» بر او چنان میرود که تا سیسالهگی، در مَثَل، نمیتواند از آن روستا بیرون بیاید و در آن سن چندین فرزند دارد، احتمال این که او در آن مرحله از روستای خود بیرون بیاید و درس بخواند و روزی به مقامات عالی حکومتی برسد، بسیار اندک است. در حالیکه زاده شدن در یک شهر بزرگ از همان ابتدا امتیاز به حساب میآید. نمیگویم که این تصویری از تفاوت روزگار برای رییسجمهور غنی و دوست دوران کودکیاش هست. فقط میخواهم بگویم که عوامل بسیاری در کارند تا مسیر زندهگی آدمها را تغییر بدهند و نمیتوان به سادگی نقش شخصیت و تلاش فردی را بیش از حد برجسته کرد.
اما سخن این یادداشت چیز دیگری است: تصور کنید که چند سال بعد آن دوست رییسجمهور به زندگی خود و دوست قدرتمندِ قصرنشین خود نگاهی بکند. چه خواهد گفت؟
اگر رییسجمهور غنی از همین اکنون تا پایان ریاست جمهوری خود دست از بازیهای قبیلهیی بر دارد و کمر به خدمت همهی مردم کشور ببندد، قطعاً نام نیک از خود به جا خواهد گذاشت. او هوش و توان تکنیکی لازم برای خدمتگزاری را دارد و در واقع اولین حاکم افغانستان است که میتواند به مدد علم و شناخت مدرن از مشکلات کشوری به باز کردن گرههای دشوار از زندگی مردم بپردازد. به همین خاطر، اشرف غنی چانس آن را دارد که به بهترین حاکم در تاریخ کشور تبدیل شود. اما دریغا که از روی آنچه تا کنون دیدهایم، او نیز خود را رییسجمهور یک قبیله میپندارد و گمان میکند مهمترین رسالت تاریخیاش این است که جامعهی افغانستان را براساس خواستهای قبیلهیی مهندسی کند و دانش و توانایی خود را در خدمتِ یک پاره از پارههای موزاییک رنگین کشور بگذارد.
اگر رییسجمهور همچنان بر رویکرد قبیلهیی خود اصرار بورزد، آن دوستِ خرکار دوران کودکیاش میتواند بگوید:«من نمیتوانستم خدمت چندانی به کشور خود بکنم. دانش و ظرفیت و امکانات خدمت را نداشتم. اما اشرف غنی، دوست بختیار دوران کودکیام، فرصت فوقالعادهیی برای خدمت داشت، اما خدمتی نکرد و آن فرصتها و امکانات را برباد داد.»
رییسجمهور باید به این قضاوت دوست خرکار خود بیشتر بیندیشد تا به بختی که او را رییسجمهور کرد و دوستش را خرکار.