اینجا انتحار میشود، قدسیه، عارف و تاکسیران به شهادت میرسند! سی و چند نفر زخمی میشوند که یکی از آنها، شکریه جان بارکزی است. شکریه جان و تعدادی از زخمیها بهسرعت به شفاخانه انتقال داده میشوند. بهترین داکتر، دست او را معاینه و بسته میکند. شاید هنوز جینگس انفجار از گوش شکریه جان خلاص نشده بود، که صف طولانی از عیادت کنندگان دولتی، پشت در اتاق شکریه جان شکل میگیرد. آقای رییس پارلمان، تعدادی از وکلا، حنیف جان اتمر، معین جان وزارت داخله، وزیران چندی، سیاسیون ورزیده و خلاصه هرکه نانشان به روغن چل است، به عیادت خانم شکریه میروند. خدا را شکر، حال خانم بارکزی خوب است. اینکه شکریه خانم در لحظهی انفجار و تا رسیدن به شفاخانه به چه فکر میکرده، دلش چه حالی داشته، از خدا چه میخواسته، بیشتر نگران که یا چه بوده، به خدا معلوم است. آنچه که به همه معلوم است، این است که بعد از انفجار، جنازهی قدسیه، روی سرک مانده بود. انگار عارفی وجود نداشت و کسی چیزی شبیه عارف را میان خون روی سرک نقاشی کرده بود. تاکسیران، چند ثانیه بعد از انفجار زنده بود، دست پرخونش را بهصورت خونینش مالید و شاید ته دلش گفته باشد که پسرم، دخترک گلم، خانم مهربانم! مرا ببخشید اگر نتوانستم نان امشب خانواده را برسانم. شاید از خداوند خواسته باشد که ایکاش چند سال دیگر زنده بود و مخارج تحصیل پسر و دخترش را خود آماده میکرد و فراغت آنها را از دانشگاه، جشن میگرفت. اما دیگر دیر شده بود. فرصت کم بود. شاید قلبش سوراخ شده بود. او نیز میان تاکسیاش، جان داد. نیروهای امنیتی به محل رسیدند. چهار طرف را احاطه کردند و به مردم اجازه ندادند که سیهروزی قدسیه و عارف و یک پدر تاکسیران را با چشم سر ببینند.
یکسو جسد سوخته و تکه تکهی قدسیه، تاکسیران و عارف، سوی دیگر لشکرکشیهای مقامها برای عیادت بانو بارکزی؛ اما آنسوتر رییس جمهور کلاه پکول بر سرش، طالبان را مخالفان سیاسی میخواند. آقای محمد اشرف غنی، بارها گفته که هیچ افغان از افغان دیگر برتر و هیچ افغان از افغان دیگر کمتر نیست. اینها مجموعهی متناقضی است که دولت وحدت ملی باید پاسخگوی آن باشد. چرا جنازهی قدسیه ساعتها در طب عدلی ماند و در آخر با تاکسی انتقال داده شد؟ چرا آقای رییس جمهور طالبان را دشمن مردم نه، بلکه مخالفان سیاسی میخواند؟ یکی از سخنگویان معاون چندم آقای رییس جمهور که نخواست نامش گرفته شود، به ما گفت که دولت وحدت ملی بسیار در قبال انتحاریها حساس است. قبلاً آقای کرزی هرماه یک حملهی انتحاری را با الفاظ شدید تقبیح میکرد؛ اما ما حالا هر روز تقبیح میکنیم. ما ده عراده آمبولانس مجهز به سیروم و اکسیجن را برای انتقال شهدا و زخمیان فرستاده بودیم؛ اما متأسفانه باید بگویم که مقامها از چهار گوشهی کابل برای عیادت خانم بارکزی میآمدند و سرکها را بسته کرده بودند. به همین خاطر، آمبولانسهای ما سر وقت برای انتقال فرزندان عزیز کابل نرسیدند و وقتی هم رسیده بودند، متأسفانه سرکها را خالی یافته بودند. در مورد «هیچ افغان از افغان دیگر برتر نیست و هیچ افغان از افغان دیگر کمتر نیست»، باید گفت که متأسفانه مردم افغانستان هنوز سطح آگاهیشان پایین است و نمیفهمند که گاهی دروغ و تزویر برای رسیدن به هدف ضروری است. هرکه فکرش کار کرد، دروغهای قشنگتر میزند و فریبهای چربتر میدهد. وی گفت، ما عملاً میبینیم که فرضیهی آقای رییس جمهور دروغ است. اگر دروغ نبود، مشاور خاص آقای رییس جمهور در حالی که جنازهی قربانیان حملهی انتحاری هنوز روی سرک مانده بود، سرکها را بند کرده سراغ خانم بارکزی نمیرفت. اینکه او سراغ خانم بارکزی رفته و در غم خانم شکریه شریک شده، کار بسی نیک است؛ اما باور کنید که خانوادهی قدسیه و عارف و یتیمان تاکسیران بیشتر از هر شکریهای، نیاز به همدری و غمشریکی دارند. امیدوارم آقای رییس جمهور این مسئله را درک کند که قدسیه، عارف و آن تاکسیران، هرسه در انتخابات شرکت کرده بودند و هرسه نفر هم به آقای اشرف غنی احمدزی رای داده بودند. شاید هرسه نفر باور داشتند که شما اهل کار و آبادانی هستید، نه حراف خشک و جدی! اما با چه باور کاذبی از میان ما رفتند. شاید از میان آن سه نفر، فقط آقای تاکسیران باورش تغییر کرده باشد، البته اگر چند ثانیهی اخیر عمرش به خانواده و فرزندانش فکر نکرده باشد. میدانم برای تظاهر، بعضی از وزیران و وکیلان به خانوادههای قدسیه و کاکا تکسیران خواهند رفت، حداقل به اینها بگویید که با کفش روی فرش خانوادههای داغدار نروند. وزیر و وکیل مملکت باید این قدر تربیت داشته باشند (خانهی عارف کسی نخواهد رفت، چون خانهی او نزدیک بنگاه مقامات نیست!) نمیدانم چه رازیست میان بزرگ شدن و بیتربیهتر شدن! بابا تو وزیری، باش! خدا کند صد سال دیگر هم وزیر باشی؛ یا به خانهی کسی نرو، یا اگر رفتی، کفشهایت را در بیار! مطمئن باش فقرا فرششان تمیز تمیز است، جوراب سفیدت را سیاه و خاکی نخواهد کرد، آقای بیتربیت!