جنگهای افغانستان در چهل سال گذشته همواره جنگهای نیابتی بودهاند. احزاب سیاسی و نظامی این کشور نیز نیابتی بودهاند. رهبران و پیروان، دانسته و ندانسته، پیوسته برای دیگران جنگیدهاند. روزگاری انگلستان و ضمایم سیاسیاش با روسیه و ضمایم سیاسیاش دعوا داشتند و این دعوا سرانجام رفته-رفته در دهههای بعدی به دعوای بلوک شرق و غرب تبدیل شد، با چاشنی تندی از عناصر ایدیولوژیک. یکی از میدانهای سنتی این دعوا افغانستان بود. حکومت داوود خان آخرین پردهی مانعی بود که از دو طرف آن نماینده گان ایدیولوژیهای نیابتی چپ و راست صدای قرچس دندان همدیگر را میشنیدند اما نمیتوانستند با شمشیر گردن همدیگر را ببرند. با فروپاشی حکومت داوود خان، گماشتهگان شمشیر به دست اردوگاههای چپ و راست به هم رسیدند و نبرد خونین چهل سالهی نیابتی شروع شد.
رهبران احزاب اسلامی سنی و شیعه پول و امکانات نظامی خود را از پاکستان و عربستان و ایران میگرفتند (و آن کشورها نیز به یاری غربیها پشتگرم بودند). کمونیستها یکسره به حمایت شوروی وابسته بودند.
در این میان، نسلی از رهبران و پیروان رشد کردند که با خیال راحت دست به تفنگ میبردند و در فرستادن گلوله به سوی خصم درنگ نمیکردند. اما امروز، پس از چهل سال، که رهبران آن دوران یکی از پی دیگری از جهان میروند، جنگ نیابتی همچنان جنگ نیابتی مانده (چون پول این جنگ را هنوز دیگران میدهند)، اما یک طرف این جنگ به تدریج در کام «شرمندهگی از تفنگ» غرق میشود و میخواهد با سلاح کتاب و فرهنگ و مدنیت به جنگ طرف دیگر برود؛ طرف دیگری که هر روز هارتر و وحشیتر میشود.
در یک سال اخیر، چهار تن از رهبران مهم یکی از گروههای مهم شیعی در افغانستان (اعتمادی، واعظی، عرفانی و حکیمی) از دنیا رفتند. این چهار نفر، مثل دیگر اعضای آن نسل از رهبران، از دیدن تفنگ رم نمیکردند. اما نسل دیگری که اکنون جای آنها را پر کند، شدیدا دچار «تفنگْشرمی» است. حالا هم معاش این نسل را غرب میپردازد و هم معاش طالبان (یعنی دشمن شماره یک این نسل) را. با این تفاوت که طالبان همان جنگندهگان دوران جنگ سرد باقی ماندهاند، اما در این طرف معادله، یعنی در جبههی مخالف طالبان، رهبران جنگی میمیرند و به جای شان فعالان ان جی اویی مینشینند: نسلی شرمنده از تفنگ.