ناراضی

گل‌پاچاهای دوران

من هرچه جست‌وجو کردم موفق نشدم، موفق نشدم حتا یک مامور بی‌صلاحیت را هم پیدا کنم که در حکومت شریک باشد یا کار کند اما بگوید که من عاشق وطن نیستم. هرچه وزیر، رییس، وکیل، قاضی، مدیر، حتا رییس جمهور و رییس اجرائیه در این وطن گذشته، بلافاصله و بی‌هیچ درنگی، عاشق این وطن بوده. فکر نکنم شما کسی را بشناسید که وزیر یا معین باشد اما بگوید که من عاشق این وطن نیستم. همین‌طور تمام کسانی که امیدوارند روزی جایی در حکومت برای خویش پیدا کنند، بی‌هیچ تردیدی عاشق این وطن است.
گویند که رسم عشق چنین است که عاشق پدرسوخته، از هرچه دارد به نفع معشوق می‌گذرد. حتماً آن داستان مشهور گل‌پاچا و زرغونه را شنیده‌اید. گل‌پاچا در یک روز گرم تابستانی، می‌رود که در دریا شنا کند. لب رود یکی از شگفتی‌های خلقت را می‌بیند و هرچه از ایمان و باورهای سنتی‌اش مدد می‌جوید، نمی‌تواند دل از آن مخلوق زیبا بکند. آن شگفتی خلقت زرغونه بوده، دختری در کمال زیبایی. زرغونه کاسه‌ی آبش را پُر کرده و به طرف بره‌ی گوسفند می‌رود. آمده بوده که برای بره‌ی گوسفند آب ببرد. گل‌پاچا در این فاصله‌ی کوتاه، از بنیاد منقلب می‌شود. دل به زرغونه می‌دهد.
خلاصه بعد از کلی جست‌وجو و درگیری با خود، دلدادگی خود را به زرغونه و خانواده‌ی زرغونه ابراز می‌کند. پدر زرغونه برای محک زدن گل‌پاچا، یک شرط پیش پای گل‌پاچا می‌گذارد و آن این‌که به مدت یک هفته، هر روز صبح راس ساعت 9 مادرکلانش را لت کند. آری، لت کردن مادرکلان را شرط وصال با زرغونه می‌گذارد. گل‌پاچا، جوان بود و قوی. میان زرغونه و مادرکلانش گیر می‌کند اما در آخر تصمیم می‌گیرد که زرغونه را داشته باشد، شروع می‌کند به لت‌وکوب کردن مادرکلانش طبق تقسیم اوقات معیینه!
از چیغ و تضرع مادرکلانش هم که بگذریم، پدر زرغونه بعد از یک هفته از خود گل‌پاچا می‌پرسد که: فرض کن تو جای من، یعنی پدر زرغونه باشی، دوست داری دخترت را به یک جوان قوی و بی‌عقل بدهی؟ گل‌پاچا اولین جرقه‌ی شرمندگی‌اش را احساس می‌کند، می‌گوید نه. پدر زرغونه با خون‌سردی آمیخته با غضب به گل‌پاچا می‌گوید: پس جنونی که در تو شکل گرفته را از بین ببر، قبل از آن‌که دیر شود.
حالا حکایت بزرگواران دولت و حکومت ما هم شبیه گل‌پاچا است. گل‌پاچاهای دوران ما سال‌هاست که مادرکلان داستان را طبق تقسیم اوقات، حتا در اوقات فراغت هم لت‌وکوب می‌کنند. من کی حرف از تجاوز زدم؟ لطفاً به این فکر نکنید که مادرکلان بدبخت به لت‌وکوب قانع است اگر گل‌پاچاهای دوران دست از تجاوز بکشد. من چنین حرفی نزدم.
البته قبل از این‌که رسم عشق غلط باشد، گل‌پاچاهای حکومت ما حاضر نیست از سوزنی به نفع این مملکت بگذرد. در عین حال، توقع و تلاش دارند که تمام مملکت را یک شبه قورت کند و یک بیت غزل وطنی هم به دنبالش بخواند. شاید واقعاً همین عشق است که مشکل دارد و پایش هرکجا که می‌رسد، ویرانی می‌آفریند. اگر این‌طور باشد، لطفاً در قانون اساسی درج کنید که هیچ خرسی حق ندارد عاشق شود، چه رسد به آدم‌ها! اگر احیاناً کسی حتا از روی اشتباه عاشق شد، باید به زنجیر بسته شود و از چند مادرکلان هم خواسته شود که تا آخرین توان ایشان را عصاکاری کند.
ما نه رییس جمهور عاشق کار داریم، نه وزیر عاشق، نه وکیل و قاضی‌ای عاشق. ما به رییس جمهوری نیاز داریم که میان زرغونه و مادرکلانش، راه‌حل انسانی‌تر از لت‌وکوب کردن مادرکلان‌ها داشته باشد. ما به وزیر و قاضی‌ای ضرورت داریم که خیال قورت‌کردن مملکت را نداشته باشد. ما به وکیلی ضرورت داریم که جلو لت‌وکوب کردن مادرکلان‌ها و قورت دادن مملکت را بگیرند نه این‌که خود شش بخش شریک باشد. اما تا حال که چنین نبوده، عالی‌جنابانی که از خون مردم به خوان حکومت رسیده هنوز هم با صلابت و اعتماد به نفس می‌گویند که عاشق این وطن اند و از خداوند برای این وطن صلح و ترقی و آرامش تمنا دارند. حال‌آن‌که شلاق به دست و گِردگِرد دنبال مادرکلان بیچاره می‌گردد تا شرط وصال را بجا کرده باشند. یکی نیست به این جماعت بفهماند که شما دست زدن مادرکلان بردارید، صلح و ترقی و آرامش آماده‌اند که وارد جامعه شوند. تو شلاق زهرآگین تعصب را کنار بگذار، زرغونه یک دل نه صد دل به تو خواهد داد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *