حسین رهیاب (بلخی)
hrahyab@yahoo.com
تاریخ را همیشه مردان و برای مردان نوشتهاند، اما گاهی در میان این «هیاهوی» مردانه، نقشهای لطیف زنانه نیز به چشم میآیند. در سالهای 1422 میلادی که «در فرانسه هانری پنجم فقط ولیعهدی محجوب و بیکیافت بود و وزیران بیوجدان و بیعلاقه به مسایل کشور او را تحت کنترول خود داشتند، قهرمانی که میباید فرانسه را از قهر مشکلات متعدد بیرون بکشد، یک افسر شجاع، تجربه دیده و آشنا به فنون نظامی نبود، بلکه یک دختر روستایی جوان و بیسواد بود که ادعا کرد مستقیما با خدا در ارتباط است». این دختر که فرشتهی نجات فرانسویان شد و آنها را نجات داد، کسی نبود جز «ژاندارک» که با فداکاری منحصربهفردی در مقابل دشمنان کشور و ملت خود ایستاد، مبارزه کرد و جنگید و در نهایت به خاطر همین فداکاری و جانبازی توسط دادگاه تفتیش عقاید کلیسا محاکمه و در برابر دیدگان اشکبار و متعجب مردم سوزانده شد!
این نوع وقایع مخصوص مردم فرانسه نبوده است، بلکه در طول تاریخ، زنان سرنوشت ملتها و کشورهایی گوناگونی را رقم زدهاند، الیزابت اول در بریتانیای کبیر، کاترین کبیر در امپراتوری روسیه و… نمونههای بینظیر تاریخی هستند که همانند آنها کمتر مردی وجود دارد و کمتر کسی میتواند با این نوع زنان بزرگ برابری کند!
این شرایط همانطور که مخصوص کشور خاصی نبوده، به زمان خاصی نیز تعلق ندارد. در تاریخ کشورهای جهان همیشه زنان و مردانی بودهاند که در تحولات تلخ و شیرین تاریخ سرزمینشان، با فدا کردن جان و ریختن خون خود هدایت مردم را به دست گرفته و سبب شدهاند که مردم خود سرنوشت خود را تعیین کنند؛ اما در تاریخ گاهی شرایطی پیش آمدهاند که فقط ظهور یک «منجی» میتوانسته روحیهی وحدتطلبی یک ملت را بیدار کرده و آنها را برای رسیدن به هویت و سرنوشت خود در صفوف به هم فشرده با هم متحد کند و «ژاندارک» در تاریخ فرانسه همان «منجی» یا «جوابی به ضرورت تاریخی عصر خود بوده است!»
این حقیقت تلخی است که کلیسا او را به جرم واهی «بدعتگذاری» و «جادوگری» محکوم کرد و به بدترین شکل و وحشیانهترین روش مجازاتش کرد؛ اما گذشت ایام ثابت کرد که ممکن است آفتاب مدتی زیر ابر بماند؛ اما برای همیشه حقایق را نمیتوان پنهان کرد؛ چنان که کلیسا نیز ناچار شد با اعتراف به اشتباه خود در سال 1920 او را در زمرهی «قدیسان» قرار دهد. «ژاندارک» اولین «زن» نبوده است و آخرین «زن» هم نخواهد بود و این شرایط زمانه است که گاهی با عقیم شدن همهی «مردان» آن جامعه، «زنی» را به میدان آورده و تحت عنوان «منجی» به جامعه و ملتی عرضه میکند و ظهور این نوع «منجی» زمینهای میشود برای تحقق آرزوهای ملتی که هیچکسی نخواسته است «خواست» درونی و «اراده»ی واقعی آن ملت را درک کند.
در زمان ما نیز حضور زنان بزرگی که در ادارهی کشورهای خود نقش بیبدیلی دارند، فراواناند؛ ماگارت تاچر، زن آهنین انگستان یک مورد نادر در قرن اخیر است که در این کشور مردسالار بعد از مدتها توانست در برابر مردان فرصتطلب بایستد و پست نخستوزیری را مدتها به دست گرفته و بچرخاند. عملکرد این زن در مدت نخستوزیری به گونهای بود که خودبهخود ملقب به «بانوی آهنین» گردید. لقبی که ممکن است دیگر در تاریخ آن کشور تکرار نشود. بگذریم از نمونههای دیگری که امروزه در جهان و در کشورهایی چون جرمنی، برازیل، کوریای جنوبی و… ستون اصلی سیاست و اقتصاد را بر دوش داشته و در در زندگی و جامعهیشان نقشهای بزرگی بازی میکنند.
پرداختن به حضور زنان در جوامع گرچه مهم است، ولی آنچه که اهمیت و ارزش دارد، عوامل حضور زنان در راس مسئولیتهای اجتماعی و سیاسی است. ممکن است تصور شود که خواست مردم مهمترین عامل قدرتمندی زنان و حضور آنها در صحنه است؛ اما نباید فراموش شود که در کنار آن عامل، ظهور زنان بزرگ و بیبدیل و عقیم ماندن فعالیتهای مردان نیز یکی از دلایل این تحول است. زیرا گاهی در جوامع شرایطی به وجود میآید که عناصر موجود تبدیل به «مهره»های سوختهای میشوند که ادامهی «بازی» با آنها ممکن نیست و لزوما یک مهرهی جدید میتواند صحنه را کاملا دگرگون کرده و تاریخ را تغییر بدهد. در این نوع فرصتهاست که اگر «زنی» ظهور کرده و به صحنه آید، نه فقط میتواند «منجی» ملت باشد، که ظهورش موجب تحول ساختاری در عرصهی جوامع میشود.
به نظر میرسد که امروز زمینهی این فرصت تاریخی در صحنهی افغانستان فراهم شده است؛ زیرا حضور تمام عناصر مردانهی موجود در کشور، نشان میدهد که قرار گرفتن آنها در عرصهی قدرت، چیزی جز بازگشت به گذشته نخواهد بود. به قدرت رسیدن کاندیدهای فعلی یک «عقبگرد» تاریخی در صحنهی کشور است که مردم را به دورهی تفریطگرایی «کمونیستی»، دوره ی قومگرایی «مجاهدین» و دورهی افراطگرایی «امارت طالبان» سوق میدهد. این یعنی متوقف شدن در ایستگاه «زمان» و بازگشت به همان تجربهی گذشته که تک تک مردم افغانستان آن را با خون و گوشت خود تجربه کردهاند و این بازگشت به عقب یک نوع خودکشی یا تکراری است که در نهایت به دور «باطل» میانجامد.
در تاریخ افغانستان زنان زیادی ظهور کرده و دوشادوش مردان زندگی و مبارزهاند و در این شرایط سخت تاریخی نیز ظهور یک «زن» میتواند با نجات مردم از وضعیت دردناک فعلی تاریخ کشور را دگرگون کرده، سرنوشت مردم و جامعهی افغانستان را تغییر دهد. ظهور یک «زن» با نگاه به آینده میتواند خارج از چوکاتی که نمایندهی حاکمیتهای گذشته به شمار میروند، وارد عرصهی رقابت شود و ظهور یک «زن» باعث میشود با زنده شدن روحیهی «وحدت ملی» در بین تودههای مردم، زمینه برای تحول فراهم شده و با پدید آمدن جامعهی یکدست، چراغی به سوی «تمدن» روشن شود!