من فکر میکنم آنانی که مسافران هزاره را گروگان میگیرند، میدانند که دولت افغانستان برای آزادی گروگانها کاری نمیکند. اگر چنین اطمینانی نداشته باشند، گروگانگیری برای آنان هیچ سودی ندارد. تصور کنید که با هر بار گروگانگیری طالبان، دولت به زور متوسل شود و زندهگی آرام تروریستها در جاهایی چون زابل را به هم بزند. در این صورت، گروگانگیری نه فقط سودی ندارد، بل زیانهای سختی نیز به تروریستها خواهد زد.
حال سوال این است که طالبان این اطمینان را از کجا میآورند؟ پاسخ این سوال در ناتوانیِ دولت نیست. یعنی اینطور نیست که طالبان فکر کنند برای دولت ناممکن است که در مناطقی چون زابل از قوهی قهریه استفاده کنند. طالبان میدانند که اگر دولت اراده کند هنوز آنقدر توان نظامی دارد که مناطقی چون زابل را از وجود تروریستها پاک کند. آنچه به اصطلاح خاطر طالبان را نسبت به دولت جمع میکند، از دو حالت خارج نیست:
یک- طالبان میدانند که استراتژی دولت تضعیف طالبان نیست، بلکه «مهار» طالبان است. به این معنا که طالبان خبر دارند که دولت میخواهد طالبان چندان قوی نشوند که دولت کابل را سقوط بدهند، اما چنان ضعیف هم نشوند که ضعف شان برای «روز مبادای قبیله» مضر تمام شود.
دو- دولت افغانستان عملاً سیاستهای امنیتی کلان و درازمدت خود را با طالبان همآهنگ میکند. یعنی میان دولت کابل و دولت زابل همکاری وجود دارد.
هر کدام از این سیاستها که در این مورد صادق باشد، نتیجهاش برای مردم افغانستان یکی است. اکنون، ممکن است کسی بگوید که هیچ یک از این دو گزینهی بالا صادق نیست. اگر این طور باشد، چرا دولت افغانستان که میداند در مناطق مشخصی از ولایت زابل و جاهای دیگر مجموعههای بزرگی از تروریستها زندگی و فعالیت میکنند، دست به هیچ کاری نمیزند؟ چرا دولت در مقام یک تماشاچی به طالبان اجازه میدهد که هر روز شهروندان هزاره را گروگان بگیرند و سر ببرند و تیرباران کنند؟ اگر جان شهروندان هزاره برای دولت افغانستان ارزشی ندارد، این دولت دیگر دولت افغانستان نیست؛ ابزار سلطهی قبیلهیی است. اگر جان شهروندان هزاره اهمیت دارد، چرا دولت فراتر از محکوم کردن لفظی و ابراز همدردیهای پوچ و میانخالی هیچ کاری برای تغییر این وضعیت ستمآلود نمیکند؟