خشونت تنها دهن، بینی و انگشت کسی را کندن و بریدن نیست


بعضی‌ها خشونت را تا عمق جان و استخوان حس کرده‏ و یک عمر را با آن زیسته‌اند. برخی هم صرفاً در مورد این پدیده سخن گفته است. بسیاری‌ها هم با استفاده از یک فرصت از این پدیده‌ی نامطلوب اجتماعی به ثروت رسیده‏اند. زنان در افغانستان اما یکی از قربانیان همیشگی خشونت بوده‌ است. من یک زنم و در زندگیم با این پدیده مواجه شدم و تا امروز نیز با آن روبه‌رو می‏شوم. به مناسبت «روز جهانی محو خشونت علیه زنان»، می‏خواهم تجربیاتم را در این مورد بنویسم.

پیش از این هم برای خودم بارها از «خشونت» نوشته‏ام یا خشونت را به عنوان یک مسئله اجتماعی و رویداد خبری، گزارش داده‏‌ام.

وقتی درباره‌ی خشونت حرفی را می‏شنوم یا یک برنامه تزیینی و محفلی را در سالن‌های مجلل هوتل‌های چند ستاره کابل می‏بینم یا هم بعضی از مدافعان و مبارزانی که خود را در این اقیانوس گم کرده‏اند و فقط دست و پا می‏زنند تا یکی چند روزی را پشت تربیون بیایند و گاهی صد راست و دروغ بگویند و بعد هم در مورد خشونت‌های که بر من روا داشته شده، سخن بگویند، تعجب می‏کنم! این عده خشونت را به تجارت تبدیل کرده و از آن سود می‏برند و در مورد منی که امروز در پایتخت افغانستان زندگی می‏کنم، و مورد خشم و خشونت قرار گرفته‌ام و موقعیت‌ام فاصله چندانی هم از دروازه رییس حکومت قرار ندارد، به آتش کشیده می‏شوم، حرف می‏زنند.

به این فکر می‏کنم که پس از چهارده سال و با وجود سرازیر شدن پول و امکانات زیاد و حضور سازمان‌های مدافع حقوق زنان و جامعه جهانی در افغانستان، هنوز سراغ ندارم جایی را که اگر زخم خشونت تا عمق استخوان‌هایم برسید به آن‏جا بروم. راهی بجویم و دوای برای دردهایم بیابم.
وقتی از خشونت می‏گویم دوست دارم در چند بخش متفاوت حرف بزنم.
سنتی‌ها: خشونت از جانب سنتی‌های بی‏سواد و دسته‌ی از افراطیون و کسانی‌که از مسجد امروز برای خودشان دارالفتاح ساخته‌اند، اعمال می‏شود. این عده مرا کافر می‏خوانند، هر ازگاهی که با من بر می‏خورند و یا عکسی از من می‏بینند و یا هم در شامگاه یک زمستان؛ زمانی که تمام روز را برای بلند کردن صدای هم کیشان شان شب کرده‏ام، بر من تهمت هرزگی می‏زنند. با این مردم کاری ندارم. این‌ها مجبورند چیزی بگویند. وقتی می‏گویم کاری ندارم به این معنا نیست که آنان روان و روزگار مرا زخم کاری زده نمی‏توانند. بالاخره به‌عنوان یک انسان رنج می‏کشم از جانب کسانی‌که تو را با چهار کتاب کافر می‏خوانند اما خود شان بلد نیستند نظافت خود را رعایت کنند.

محافظه‏ کاران باسواد و نکتایی پوش: دوست ندارم از خاطرات تلخِ دوران نوجوانی‏ام یادی کنم که با چه روحیه پا به اجتماع گذاشتم و با چه وحشت‌هایی روبه‌رو شدم. دوست ندارم از دردهایی بگویم که در این جامعه دیدم و چه‌ها کشیدم. فقط گاهی در خلوت با خودم می‏گویم اگر دست شان به من می‏رسید، مرا دار می‏زدند. حلق‏آوزیر می‏کردند در همان وسط حیاط یا در پشت میز برنامه. این حرف‌ها بماند که چه تهدیدهای خنده‏دار شدم و در جایی هم مورد تهدیدهای وحشت‏ناک قرار گرفتم.

می‏خواهم خاطر نشان بسازم که رفتارهای نامطلوب و خشونت‏آمیز تنها از جانب مردان اعمال نمی‏شود بلکه  بزرگ‏ترین صدمه‌ها را در زندگی‏ام زنان وارد کرده است. باور تان می‏شود؟!

به اصطلاح روشن‌فکران: دوست دارم یک مثال بزنم. روزهای گرم کار و خبرنگاری بود. من آن روز به شکل خیلی مخفی و ماهرانه وارد بیمارستان ابن سینا شدم. دنبال داکتری می‏گشتم که عده‌ی از قلدوران و جوانان بی‏بند و بار آن را در بخش عاجل لت کرده بودند و دهن و دماغش را شکسته بودند. به اتاق رسیدم، داشتم با او حرف می‏زدم. وضع خوب نبود. هر لحظه امکان ورود دوباره آنان (مردان خشمگین) وجود داشت. آن‌ها تفنگ داشتند. ناگهان  یک جوان با قد متوسط وارد اتاق شد. کارم تمام شد، خواست مرا تا بیرون همراهی کند. ایشان پولیس بود. شماره‏ام را گرفت، گفت: اگر اتفاقی افتاد به تو زنگ می‏زنم.

خوب داستان این‏جا تمام نشد. دقیقاً یادم است که روزی پس از آن با مادرم از هیجان‌های خبرنگاری حرف می‏زدم. تلفنم زنگ خورد. خودش بود، همان پولیس. جواب دادم. پس از اندک گپ و گفت، من فهمیدم واقعاً اتفاقی در ذهن منفور او افتاده است. گفت خانه تان کجاست؟ راستی خودت ازدواج کردی؟ من داشتم سوالاتش را می‏شنیدم که پشت سر هم هی از من می‏پرسید. گفت می‏توانم خانه‏ات بیایم؟ او یک پولیس بود و من مثل همیشه یک ترس زنانه را با خود داشتم. با آن‌که چند سال می‏گذشت که در این دریای خفقان‏آور جامعه مریض افغانستان بر خلاف جریان شنا کرده‌ام، اما باز هم ترسیدم. گاهی حس می‏کنم که این ترس‌ها هم‏زاد من اند. سانسور نمی‏کنم فقط دست و پاچگی آن شب را می‏گویم و از همه دردآورتر آن‌که او یک پولیس بود. کسی که باید حافظ جان من باشد حالا برایم تبدیل به یک تهدید شده بود. من نام و محل کارش را می‏دانستم اما با خود گفتم ول کن دختر! اما نه تازه اول کار بود انگار. شب‌ها گذشت اما رهایم نکرد و پیام‌های ترسناک و عجیب و غریب برایم می‏فرستاد. این موضوع را به مسئولان دفتر گفتم، ناراحت شدند و گفتند روی این مسئله با وزارت داخله حرف می‏زنند. این داستان تاکنون جریان دارد.

این طور اتفاق‌ها برای همه می‏افتد. گاهی به این فکر می‏کنم که خشونت تنها دهن و بینی و انگشت کسی را کندن و بریدن نیست. این شهر پر از خشونت است. یک لحظه غفلت کنی، هزار دفعه لعنت می‏شوی. در کل امروز بر علاوه آن دو دسته که به شکل مرئی و یا نامرئی خشونت را روا می‏دارند، هستند کسانی که دانسته و آگاهانه دست به این نوع خشونت‌ها می‏زنند. این‌ها مراتب بلند دولتی و جهانی دارند. می‏خواهم بگویم هنوز هم در میان این دسته‌ها به وفور کسانی هستند که به زن نگاه جنسی دارند. این دسته که از آن به روشن‌فکر یاد کردم،  به زن نگاه تملک دارند، نگاه شان به زن هنوز همان نگاه بردگی است.

تا زمانی‌که نگاه‌ها به زنان تغییر نکند، مبارزه در اجتماع برای محو خشونت و ریختن به خیابان کار مسخره‏ای است. امروز با تمام دست‏آورد‌های که در چهارده سال اخیر در حوزه زنان صورت گرفته، هنوز جریانی را نمی‏شناسم که به آن اعتماد کنم تا برای من؛ زنی که در فیروز کوه سنگسار می‏شوم، زنی که در شمال با تبر کشته می‏شوم یا من، آن زنی که بینی‏ام را می‏برند کاری انجام بدهد و برای حقوقم دادخواهی کند.

به نظر من اولین کاری که ما در راستای مبارزه علیه خشونت باید انجام بدهیم این  باشد که جامعه را بشناسیم و آسیب‌های آن را شناسایی کنیم. تا زمانی‌که شناخت و معرفت ما از این جامعه ناقض باشد کاری برای محو خشونت انجام داده نمی‏توانیم. باید بفهمیم که چرا و براساس کدام تفکرات عده‌یی به خود حق می‏دهند تا نکاح یک دختر ۱۱ ساله را با ملای ۷۰ ساله بخوانند.

دیدگاه‌های شما
  1. فرخناز عزيز ، اين حرفهاي نبيشته شده بدترين واقعيت جامعه سنتي ماست !
    حرف از پليس ياد كردي ؛ آهاااااي آيا بدترين فساد در ارگانهاي أمنيتي نيست ؟ آيا بي اعتبار ترين اشخاص كارمندان دولتي نيست ؟ ميخواهم واضح تر بيحرفم اينكه ، چرا خانم هاي اشخاص كه در دولت هستند در قبال مردهاي شان اينقدر بي اعتبار هستند كه حتا كامنت و پيام يك بانوي كه قرار باشد به خاطر حل مشكل اش گذاشته را تحمل نميتواند ؟ بلي دقيقاً واقعيت همين است ؛ با احترام به اندك اشخاص كه آدمهاي واقعي اين مرز و برمي افغانستان هستند و اهداف ولأي شان رساندن حق به حقدار هست و اخرين تلاش شان ، سازندگي اين مرز و بوم است ولي به صراحت ميتوان بيان كرد كه بدترين و ياغي ترين و بي پدرترين و بي غيرت ترين ادمها در بدنه حكومت هستند كه بوي بد شان ولو در هفت طبقه زير زمين هم باشي به مشام ميرسد ؛ آري مايانكه توقع داريم مرا به شيبه انسان كه خدا هست كرده بنگرد ولي به چشم حقارتي جنسيتي مينگرند ، زن ، سياه سر ، عاجزه ، جنس دوم ، وه وه وه غيره حرف زشت و ناپسند !
    اينجا فقط غمستاني است كه كسي به نام دختر تولد ميشود و قبرستاني است كه با نام سياه سر دفن ميكنند !.
    خيلي درد اور است كه بگويم انسانيت را به مسخره گرفتند بدترين وحشي ها ، وقتي از خانه تا درب دانشگاه ميرسي تو را مي ازارند هزاران پرزه ميروند ؛ وقتي تا درب دفتر ميخواهي بروي تو را مي ازارند هرزه ميخوانند ؛ وقتي در مقابل شان از طريق رسانه حضور ميايي تو را فاحشه ميخوانند ؛ وقتي بگوي منم حق دارم به چهار كتاب كافر ميخوانند و هزاران دردي ناگفته كه گلو و دست را مي فشارد هيهات ميكشد كه آيا صداي هست تا بشنود؟ نه عزيز نيست !.
    يك لينگ مسلمان ميخوانند به ولا كه كافر اينقدر بي رحم نيست؛ يك لينگ انسان ميخوانند قسم كه حيوان اينقدر بدفطرت نيست ؛ همسايه گرسنه است ولي ميروند حج ، اين شرط مسلماني نيست ! در پيش چشم شان خواهر كسي ، ناموس كسي أزيت ميشود سنگسار ميشود ولي چشم و غيرت به نحات شان ندارد اين غيرت مردي نيست !.
    نفرين به آنكه ميداند حقيقت انساني ومسلماني را؛ ولي خود بدكرده ترين هست!.
    بيزارم از اين آيين و كيش و بت پرستي و حامي پروري غارتگران مسلمان صفت و انسان صفتان!!!!.

  2. فکرکنم خانم که باتمام فراز وفرود های این جامعه اشناست ، دیگرحرفی درمورد این باقی نمی ماند که گفته شده ، که ما خانم ها شناخت ومعرفی کامل ازین جامعه نداریم ، حرفی معقولی نیست .
    این معقول است ، تازمانیکه نگاه ها درمورد زنان تغییرنکند ، به این معنی کسیکه به زنان نگاه بدیل مادر را جستجو نکند ، بااین مشکل روبروهستیم .

  3. بانو فرحناز بسیار خوب نگاشته بود، تا زمان که جامعه و درک ما در مورد زنان به خصوص زنشنخاتی بشتر نه شود ما نه می توانیم که محو خشونت را علیه زنان توقف دهیم این ماننده شعار های انتخاباتی بوده مب تواند و نام دادخداهی و سرازیر شدن به جاده ها را مروژه و دست مزد نامیده می توانیم.
    تشکر حکمت الله رحمانی.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *