حالا که رییس جمهور از اینجا خیز کرده به آلمان رفته و به مهاجرین گفته که کوچههای آلمان طلا فرش نیست و با این سخنش تلاش کرده به دولت آلمان بفهماند که کوچههای کابل هم طلا فرش نیست و پناهجویان افغانستان به قصد زندگی بهتر به آلمان آمده نه بهخاطر مجبوریت و تهدیدهای که متوجه شان است؛ من هم چند جملهی خدمت رییس جمهور تقدیم کنم.
هیچ جای دنیا کوچهها را طلا فرش نمیکنند. نه مردم دنیا اینقدر احمق اند و نه رهبران کشورها. اما یک تفاوت کوچک میان افغانستان و بقیه کشورها وجود دارد. در افغانستان تقریباً هیچ چیز سرجایش قرار ندارد. مثلاً ما اینجا رییس جمهور داریم که اسمش محمد اشرف غنی است و وزیر مهاجرین داریم که او را سید حسین عالمی بلخی گویند. با آنکه معضل پناهجویان و مهاجرین باید از آدرس وزارت امور مهاجرین حل شود، اما گفته میشود که آقای عالمی بلخی با حکم رییس جمهور مشغول تماشای سریالهای ترکی و امریکایی است و به جایش رییس جمهور کمر باریکش را بسته که کارهای مهاجرین را به سامان کنند.
اجازه دهید مثالهای بیشتر بیاورم که در افغانستان تقریباً هیچ چیز سرجایش نیست. شما به حضور و وجود آقای حنیف اتمر توجه کنید. او مشاور امنیت ملی رییس جمهور است. کار او مشوره دادن است اما به گفته ظاهر قدیر، تمام صلاحیتها را انحصار کرده و مصروف بربادی کامل مملکت است. گفته میشود هیچ جنگی علیه تروریستان بدون اجازه او صورت نمیگیرد و هیچ سنگری بدون رای او حق شلیک و دفاع از خود را ندارد.
کمی اگر به گذشته برگردیم، میبینیم که نظارت از فعالیت بانکها، کار بانک مرکزی است اما وزیر مالیه قبلی چنان در این پروسه جولان کرد که بزرگترین پروندهی فساد مالی را برای تاریخ افغانستان رقم زد. دوباره اگر به زمان حال برگردیم، میبینیم رییس جمهور بهعنوان رییس کل قوا، مکلف است از اجرای قوانین حراست و به جامعه امیدواری تزریق کند. اما با حکم او یکی از مجرمین ردهاول سقوط کابلبانک از زندان آزاد و تا سرحد افتتاح شهرک هوشمند به فعالیت میپردازد.
حتا همین قانون اساسی که اعتبار و حیثیت کل افغانستان است، سرجایش نیست. چنان میان بوکس و لگد مدعیان قدرت مورد تهاجم قرار گرفته که شب حرف از قانون اساسی نیست، اما همینکه کارمندان دولت از حکومت خواهان عدالت و امنیت شد، جنازهی قانون اساسی را به میدان میکشند و ادعا میکنند که مطابق قانون اساسی، هیچ کارمند دولتی حق ندارد فریاد عدالت را بلند کرده و خواهان امنیت برای جامعه شود.
البته این نابهجایی در این اواخر فراتر از مرزهای کشور هم کشیده شده. آنعده از جوانان و خانوادهها که از ترس تلف شدن در کشاکش انحصار قدرت از کشور فرار و به کشورهای خارجی پناهنده شدهاند، اینک با ارادهی قاطع رییس جمهور مواجهاند و به قول یک دوست، جناب متفکر به اروپا رفته تا مهاجرین را از اروپا به افغانستان آواره کند.
گویند که اشرف غنی در مورد سرنوشت و آیندهی پناهجویان ابراز نگرانی کرده و گفته که اگر جوانان وطنش در خارج بمانند و به افغانستان برگردانده نشوند، ظرفشوی میشوند. بعد مجری برنامه که گفته جناب رییس جمهور افغانستان! شما خود در خارج از کشور تان بزرگ شدهاید، چهطور به خود حق میدهید این سخن سخیف را حوالهی گوشهای شنوا و عقلهای بیدار جامعه کنید؟ در جوابش گفته که من تعهد به بازگشت به وطن را با خود داشتم. بعد که گفته ارجمندان خودت، از معاونینات و از اکثریت وزیرهایت نیز در بیرون از کشور قید حیات را بهجا میکنند؛ در جواب گفته: مسئله پیچیده است و توضیحی نداشته که پیچیدگی را بگشاید.
کور هم که باشیم این نارساییها را میبینیم. حتا در دانشگاه این مسئله چنان داغ است که اتحادیهی استادان کمر بسته که فاتحه قانون را بخوانند و امپراطوری خویش را تا پایان عمر، مصئون نگهدارند. نه حرفی از سرنوشت دانش است و نه شرمی از بازی با سرنوشت دانشجویان. در تمام این نابهجاییها، اولین عامل اندیشهی قبیله است، بعدش عوامل دیگر قطار میشوند و دست و پای رهبران و متولیان امور را میبندند که حرکتی نتوانند و بر خط باطل بمانند تا همچنان فقیر، محروم و بدبخت باشیم.
اگر اشرف غنی بهعنوان رییس جمهور بگذارد که وزیر امور مهاجرین حکومتش به کارهایش رسیدگی کند، نه انگلا مرکل مجبور است حرفی از ایجاد منطقه امن بزند که مطمئناً نمیتواند؛ نه اشرف غنی مجبور است برای زندگی خود و ارجمندانش در خارج از کشور دروغ بگوید. انگلا مرکل گفته که دولت آلمان تلاش خواهد کرد برای مهاجرین افغانی که به آلمان آمدهاند، در افغانستان منطقه امن ایجاد کند. اما انگار نمیفهمد اینجا حکومت در کدام مسیر قرار دارد؟ یکی به این خانم بگوید که خاله مرکل! ما ضمن اینکه با طالب و داعش مواجهایم، با غنی و عبدالله و معاونین و مشاورین شان هم مواجهایم. کاری نکن که ما همدیگر را بخوریم.