مسابقه‌ی رقت‌آور صلح خواهی

(گفت‌وگو با ماما وردک)
بخش اول

گفت‌وگو از: الیاس نواندیش
ماما وردگ، صفحه‌یی است در فیس‌بوک. با نام مستعار اما طنزی. علاقه‌مندان زیادی دارد. او سوژه‌هایش را با چاشنی طنز پخته و عرضه می‌کند. در مورد هویتش با من گفته است مامایت درویشی است دست و دل باز. چند ماه قبل «ماما» فراخوان برگزاری جشنواره شعر «ضد طالب فکری» را در صفحه فیس‌بوک خود نوشت. شاید دور از انتظارش بود. اما خواهرزاده‌هایش به‌زودی به این جشنواره پیوستند. بیش از صد شاعر به ماما شعر فرستادند و ماما هر روز شعر یکی از این شاعران را نشر کرد. کارش مورد استقبال بسیاری از کاربرانی که با او دوست هستند یا با دوستان ماما دوست هستند، قرار گرفت. سپس سرشته کرد شعرهای این جشنواره را به چاپ برساند. ماما مجموع این شعرها را زیر نام «با چراغی در دست» در هزار نسخه در کابل چاپ کرد. در آغاز کتاب «با چراغی در دست» نوشته است وقتی سیاستمداران کشور مسابقه گذاشتند چه کسانی بهتر می‌توانند طالب را «برادر» بخوانند، پیش طالب تملق کنند، راه برایش باز کنند، امتیاز بیشتر برایش قایل شوند، جنایت‌های طالبان را نادیده بگیرند و آن‌ها را در جایگاه «مخالف سیاسی» بنشانند، شورای صلحی بسازند که طالب‌های معاش‌بگیر از امریکا با طالب‌های دستور بگیر از پاکستان مذاکره کنند، دیدم فرصت از دست می‌رود و باید کاری کرد. حداقل سندی از این دوره باید به‌جای گذاشت. گردآورنده‌اش را «هوسین» نام گذاشت. پس از نشر، این کتاب مورد استقبال خواهرزاده‌های زیادی قرار گرفت. من نیز به سهم خودم به سراغ ماما رفتم و از وی چند سوالی پرسیدم.
ماما وردگ کیست؟
با تعبیض میانه‌ام بد است. از تحقیر به هر دلیلی، به‌ویژه به‌خاطر تعلقات قومی، زبانی، محلی متنفرم. فکاهه‌های نژادپرستانه‌ی فراوانی داریم که حکایت از کم هوشی وردگ، وردکی‌ها دارند. به‌خصوص همین ترکیب «ماما وردگ» که در نگاه تعصب‌آمیز خودبرتر بینانه‌ی سازنده‌گان آن فکاهه‌ها نمادی است از ساده لوحی. در شش سال فعالیت انترنتی این نام و نوشتن زیر این نام، خواسته‌ام بر این کلیشه خط باطل بکشم و ماما وردگ را انسانی دیگرگونه‌یی معرفی کنم. انسانی که هیچ ربطی با آن کلیشه ندارد. مراد من این بود، حالا ماما وردگ چه تصویری در جامعه دارد، قضاوت را می‌گذارم به شما. اما من خوشحالم که زیر سایه این هویت هستم. از واکنش خواننده‌ها که گاه حس می‌کنم مرا مامای واقعی شان می‌پندارند و با من درد دل می‌کنند، از مریض شدنم و نپرداختنم به کار دلتنگ می‌شوند، دریافته‌ام که ماما وردگ دوستان خوبی دارد و کاری که می‌کند، خواننده دارد.
چه شد که به این فکر افتادید تا شعر «ضد طالب فکری» را جمع آوری کنید؟ یا جشنواره شعر «ضد طالب فکری» را راه‌اندازی کنید؟12359964_1062496133802088_7376269617699701916_n

افغانستان را به‌عنوان کشوری بسیج ناپذیر، نظم ناپذیر و ستیزا با هرچه روش است، می‌شناسند و به ما هم تلقین کرده‌اند که چنین است. می‌خواستم با ابتکار کوچک فردی نشان دهم که چنین نیست. آن‌چه در افغانستان کم داریم، کمبود فکر مدیریت کردن انرژی مثبت برای ایستادگی در برابر طالب، برای سازندگی، برای همدیگر پذیری و سرفرازی به‌عنوان پیامد این‌هاست. از سوی دیگر، این مسابقه‌ی رقت‌آور صلح خواهی با گدایی از طالب، این مسابقه رقت‌آور «برادر خواندگی» با طالب، نمی‌بایست بی‌واکنش می‌ماند. من به شاعران مراجعه کردم؛ چون شاعر در افغانستان روشن‌فکر مربع است. روشن‌فکر به توان دو. مهم نیست که ازین مهم برمی‌آید یا نمی‌آید. اما وضع چنین است و تا همین چندی پیش، قشر بالنسبه باسواد، چشم و گوش به دهن شاعران بود تا در آشفته بازار سیاست افغانستان جهت‌یابی کند. خوش‌بختانه به لطف باز شدن درها و پنجره‌ها و توسعه دست‌رسی به دانش تخصصی، این بار اضافی از دوش شاعر برداشته شده ولی با این وجود، هنوز شاعران – آیینه‌های هیجان‌ها و نگرانی‌های مردم هستند. می‌خواستم به خودم نشان بدهم که طالب فکری حتا اگر بخشی از عادت رفتاری روزمره ما شده باشد- در فاجعه فرخنده دیدیم که چنین هست- با آن‌هم نیروی مقاومت علیه این فکر در کشور وجود دارد و کاری که باید کرد، نشان دادن این نیرو و کارآمد کردن این نیرو است. و بالاخره چنان‌که در مقدمه آورده‌ام، می‌خواهم از دورانی که من هم زندگی می‌کنم، سندی بماند که طالب فکری، درین کشور مقبول نیست.
تعریف ماما از طالب فکری چیست؟
طالب فکری به نظر من –تعطیل کردن عقل با استناد به متون دینی خارج از پیرنگ متنی و حداقل‌گرایی در برداشت از متن است که خطاهای کوچک و جنایت‌های بزرگ را در پرتو اعتقاد به خیر و فلاح نه تنها توجیه که تقدیس هم می‌کند. تصور کنید چه چیزی می‌تواند توجیه کند این را که یک مرد «عاقل» و «بالغ» کارد بر گلوی کودکی نه ساله بگذارد و گردنش را ببرد و ازین کرده نه تنها پشیمان نباشد که مایه مباهاتش نیز تلقی شود؟ ویدیویی را دیدم که در آن سه جوان، یک سرباز سابق پولیس، یک افغان مهاجرشده در‌ هالند و یک جوان دیگر به‌دست طالبان اسیر می‌شوند. سادگی و روزمرگی تصمیمی که طالبان در مورد زندگی! و مرگ! این سه جوان می‌گیرند، مو بر اندام آدمی از وحشت راست می‌کند. آن طالب‌ها، جوانی را که از‌ هالند به وطن برگشته، متهم به جاسوسی به کافران می‌کنند و آن دیگر را متهم به کشتن طالبان و سومی متهم به همراهی به آن دوی دیگر! بچه‌های خام 18-22 ساله در مورد زندگی و مرگ این سه تصمیم می‌گیرند و حکم صادر می‌کنند که باید تیرباران شوند. چه چیزی این سبعیت را برای آن‌ها تا این اندازه ساده ساخته است؟ همین طالب فکری است. و البته به این خلاصه نمی‌شود. طالب فکری یعنی اعتقاد بر حقانیت خود در تصمیم‌ها و قضاوت‌های جابرانه و جاهلانه علیه خواهر، همسر، دختر و مادر خود، علیه ناهم‌تباران خود، علیه ناهم‌فکران خود تا آن‌جا که استبداد، ظلم، تحدید و حتا کشتن را به امری مقدس تبدیل کند. البته تنها این هم نیست. وقتی کسی نگاه قضاوت‌گرانه به زنی می‌اندازد که در اداره‌یی کار می‌کند، به شهر دنبال کاری آمده است، مظاهر نهادینه شدن طالب فکری را در شخصیت خود تصدیق کرده است. از ملا عمر آخوند، برادر مجاهد حامدکرزی، گرفته تا آن ملای غبی که رسانه‌ها را به جرم دیده شدن موی زنی تکفیر می‌کند و قتل فرخنده را صواب تلقی می‌کند و نوشیدن ادرار حضرت پیغمبر را توصیه می‌کند، و آن پسرکی که در هنگام فرخنده کشی دیر ایستاد و کاری نکرد تا بالاخره او هم لگدی بر پیکر فرخنده حواله کرد، در تمام این‌ها طیف وسیعی از طالب فکری را با غلظت‌های متفاوت می‌بینیم. آن وزیری که تاکید می‌کرد مدرسه‌های دینی را – بی‌هیچ نوع مدیریتی- در افغانستان گسترش دهیم و در نتیجه ما کارخانه‌های تولید طالب‌های مونث و مذکر را در قندوز و شهرهای دیگر کشور مان داریم، این‌ها همه نشانه‌های طالب فکری‌اند.
به نظر شما آیا ادبیات و خلق آثار ادبی با رویکرد نفرت از جنگ، ترور و طالبان، می‌تواند در جامعه‌ی افغانی مفید و موثر باشد؟
چنین چیزی در هر جامعه‌یی سودمند و کارآمد است. به نظر من، ما در دورانی زندگی می‌کنیم که صلح به‌عنوان یک ارزش، به‌عنوان یک موضع سازش‌ناپذیر باید بخشی از نصاب آموزشی در سراسر دنیا باشد. صلح هیچ‌گاه در دنیا به شکنندگی امروز نبوده است. درست است که مفاهیم ترور با جنگ به لحاظ ماهیت خود تفاوت دارند و بار حقوقی متفاوتی را حمل می‌کنند. اما برای رهگذری که در کوچه‌های پاریس کشته می‌شود و کودکی که در وردک هنگام بازی کنار مسجدی کشته می‌شود، تفاوتی نیست با مرگ کودک سوری زیر آتش‌باری جنگ داعش و نیروهایی که مدعی مبارزه با داعشند. من این روزها عکس اردوغان و زنش را با بشار اسد و زنش دیدم که مثل دو خانواده دوست و خویشاوند صمیمی نشسته بودند و لبخند و توجه و صمیمیت خوشایندی فضای شان را گرم کرده بود. اما امروز این دو بدترین دشمنان هم‌اند و در دشمنی این دو، یک ربع میلیون سوری کشته و نیمی سوری‌ها آواره شده‌اند. بنابراین، در دنیایی که ما زندگی می‌کنیم، جا برای هر نوع کوشش و تلاش برای صلح‌آموزی، برای نهادینه کردن روحیه صلح‌دوستی و زندگی مسالمت‌آمیز خالی است. این نیاز از آن‌جا برمی‌خیزد که سودمحوری سیستم موجود اقتصادی دنیا و بالاآمدن روحیه کینه‌ورزی از متن‌های مذهبی، دینامیزم خطرناکی را ایجاد کرده که به‌عنوان پیامد آن تمام ظرفیت‌ها برای یک فاجعه جبران ناپذیر در دست‌رس قرار گرفته‌اند. به این ترتیب، این نیاز در هرجایی سودمند و کارآمد است به ویژه در کشور ما که بیشترین نیاز را به تبلیغ ادبیات ضد جنگ، ضد ترور و بالتبع ضد طالب داریم.
به کتاب‌های درسی کودکان ما نگاه کنید. آیا در آن چیزی هست که مانع از طالب شدن کودکان ما شود؟ آیا طرد طالب فکری به‌عنوان گرایش انحرافی انسانی در این کتاب‌ها به‌عنوان هدف، موضوع، مضمون مطرح هست؟ به نشرات وزارت فرهنگ نگاه کنید. آیا چیزی در آن میان می‌یابید تا ما را قناعت دهد این حکومت‌های پانزده سال اخیر که محصول نفرت دنیا از طالب است و می‌بایست تمام امورش در راستای طالب‌زدایی باشد، کاری درین راه کرده است؟ چند نمایشنامه در مذمت طالب داریم؟ چند فیلم؟ چند نمایشگاه عکس، نقاشی و…؟ چند کتاب؟ این هیچ پاسخی، باید ما را تکان بدهد. باید ما را قناعت دهد که از دنیا، از حکومتی که برای ما ساخته‌اند، توقعی نداشته باشیم. این‌ها همان طور که آمده‌اند، می‌روند و در روز بد ما را تنها می‌گذارند. حالا هم تنهاییم. این حکومت دلبستگی به این سرزمین ندارد تا ازش توقع خیر داشته باشیم. این حکومت توسط رای مردم ایجاد نشده تا با رای خود آن را کنار بزنیم. این حکومت محصول تلاش‌های خاینان به اعتماد ملت است به اضافه وزیر خارجه امریکا.
هیچ ملتی به رایگان به چیزی نرسیده است. سیاه‌های امریکا برای این‌که در یک بس با سفید پوست‌ها مسافرت کنند، مبارزه کرده‌اند. امروز این امری طبیعی است ولی این امر امروز طبیعی شده به برکت خون‌هایی است که درین راه قربانی شده. آدم‌ها برای این که در اروپا و امریکای شمالی و جنوبی رای بدهند، قربانی داده‌اند، زندان دیده‌اند، کشته شده‌اند. برای این‌که کارگرها حقوق تقاعد داشته باشند، تظاهرات کرده‌اند، اعتصاب کرده‌اند، بیدار خوابی کشیده‌اند. آن‌ها را دست‌بند زده‌اند، شکنجه کرده‌اند تا به چیزی برسند که حالا دارند. ساده لوحانه است که توقع داشته باشیم، امریکا، روسیه، عربستان، ایران یا پاکستان برای ما آن جامعه آرمانی ما را می‌سازند. آن‌ها برای چنین امری دیزاین نشده‌اند. مبارزه با طالب فکری هم – کاری نیست که دیگران برای ما بکنند و کار یک شبه هم نیست. با از بین بردن سنگر طالب‌ها، این مبارزه تمام نمی‌شود. با کنار زدن آن‌هایی که ستون پنجم نامیده می‌شوند، به تنهایی میسر نیست. ما راه دور و درازی در پیش داریم. درین راه، اگر آن چراغ دور را گُم نکنیم که ما را به سمت ساختن یک زندگی انسانی، با احترام به تفاوت‌های ما می‌برد، یعنی بیهوده زندگی نکرده‌ایم. و درین راستا، پرداختن به ادبیات ضد جنگ یک مسئولیت است. ما هیچ توجیهی برای این نخواهیم داشت که چرا روزگار نکبت امروزی در آفرینش‌های ادبی ما تجلی ندارد.