ما و شتر خوشبختی

حتماً شنیده باشید که «خوشبختی دروازه‌ی هر کسی را یک بار تک تک می‌کند». این سخن تقریباً راست است. اما در افغانستان این مسئله را با شتر توضیح می‌دهند. بزرگان علیا رتبه به ما مردم پایین رتبه توصیه می‌کنند که بیدار باشید! هر لحظه ممکن است شتر خوشبختی دم دروازه‌ی شما بخوابد. این بزرگان اما نمی‌گویند که مثلاً اگر شتر خوشبختی دم دروازه‌ی ما خوابید، چه کارش کنیم؟ سوارش شویم؟ اگر سوار شویم او ممکن نتواند دم دروازه‌ی همسایه یا هم‌شهری ما بخوابد، در این‌صورت ما خوشبختی را انحصار می‌کنیم. اگر سوارش نشویم، چه کار کنیم؟ نظریه معتبر و غالب این است که روی شتر را ماچ کنیم. بگذاریم برود دم دروازه‌ی دیگران هم بخوابد.
البته ساحه‌ی علم خوشبختی و معمای شترش بسیار کلان است. از سیاست گرفته تا کار و تلاش، از تعاملات اجتماعی گرفته تا اخلاق اجتماعی، از سود و زیان گرفته تا انواع سرمایه‌گذاری‌ها را شامل می‌شود. نمی‌شود به همه‌اش پرداخت. اما ما که تا حال این شتر را ندیده‌ایم، به همین خاطر همیشه بیدار و منتظرش هستیم. ماچ‌های ما آماده است، حتا شماره‌ی یک تعداد از هم‌شهری‌ها و وطن‌داران خود را در مبایل ثبت کرده‌ایم که به محض خوابیدن شتر، آن‌ها را هم باخبر سازیم.
دیروز که از پل سرخ طرف سینمای پامیر می‌رفتم، دو مرد ریش سفید باهم داخل موتر قصه می‌کردند. یکی می‌گفت پسر فلانی رفته پیش فلانی وکیل، برایش یک کار در فلانی وزارت جور کرده، معاشش خوب است. بعد دیگرش می‌گفت او بسیار خوشبخت است. قصه‌ی کار و پسران خوشبخت مردم و وکلای عزیز تا سینما پامیر ادامه یافت. بحث از قدرت و نفوذ وکلا هم به میان آمد، حتا وکلا را به خوشبخت و بدبخت تقسیم کردند. من از بحث آن دو نفر به این نتیجه رسیدم که حتماً شتر خوشبختی دم دروازه‌ی وکلای پارلمان خوابیده، آن‌ها هم فوراً چند دانه زنجیر به گردنش آویخته و به درخت پیش خانه‌ی شان بسته کرده است. بعد بچه‌های خویش و قوم شان می‌روند، نوبت می‌گیرند و سر نوبت شتر را ماچ کرده در یگان وزارت صاحب کار می‌شوند. معاش می‌گیرند و خوشبخت می‌شوند.
بعد در برگشت از سینمای پامیر، با خود گفتم که نه این برداشت ناقص است. چرا که در این ممکلت تنها وکلای پارلمان نیست که در وزارت‌خانه‌ها آبرو دارند و سفارش می‌کنند. در سرک ذهنم از رییس جمهور گرفته تا تمام وزیران و رهبران جهادی را عبور دادم. دیدم همه سوار شتر اند و به پیروان خاص خود شان اجازه می‌دهند شتر خوشبختی را ماچ کنند. حیران شدم که تکلیف بقیه‌ی مردم چه می‌شود؟ از یک‌طرف تعداد شترهای خوشبختی کم است و از طرف دیگر خویش و قوم این بزرگان بسیار. نوبت به بقیه مردم شاید هیچ نرسد.
خلاصه پیش خود به این نتیجه رسیدم که شتر خوشبختی را یک گروه محدود گرفته، با راکت تهدید می‌کند که اگر قدم از قدم برداشتی، روده‌ات را تا کعبه باد می‌کنم. بعد شتر بیچاره که زبان ندارد، فیس‌بوک بلد نیست، چه‌طوری صدایش را به گوش جهانیان برساند؟ یا چه‌طوری یک سلفی از خودش که در بند بزرگان مانده، بگیرد و برای ما که این همه منتظرش هستیم، بفرستد؟
خلاصه در همین فکرها بودم… بعد گفتم این درست نیست، باید دلیلی برای این همه بدبختی پیدا کنم. یادم آمد که کار در افغانستان درست تعریف نمی‌شود. خوب خوب آدم‌ها و بزرگان مملکت از کار صرفاً گذراندن روزها و هفته‌ها و انجام ماموریت و گرفتن معاش را می‌فهمند. اما کار که صرفاً گذراندن روزها و گرفتن معاش نیست. کار بهترین کانال روشن‌گری، موثرترین راه ایجاد همدلی است. هر کاری نتیجه‌ی خودش را دارد که مردم به راحتی می‌توانند آن را لمس کرده و مطابق به نتایج کار، در برابر کارها موضع بگیرند. حرف و شعار هرچه‌قدر لوکس و عام‌فهم هم که باشد، ره به جایی نمی‌برد. از سوی دیگر همه می‌فهمیم که جامعه‌ی تاریکی داریم که شدیداً نیاز به خلق روشنایی و روشن‌گری دارد. همین‌ها باعث شد تا بنویسم که مقصر اصلی این تاریکی و به تاریکی رفتن، سردمداران حکومت است که تمام کارها و کانال‌ها را صرفاً به عنوان امتیاز میان هم تقسیم می‌کنند و بعد میان مریدان خویش حاتم‌بخشی می‌کنند.
حتماً می‌گویید که این همه حرف، آخرش چه؟ راستش را بخواهید من خودم هم نمی‌فهمم! می‌خواستم بگویم که این همه وکیل و وزیر داریم که الهی قربان شان شویم، اما هیچ نمی‌فهمند که ما هم جان‌ تَر داریم. آها یادم رفت خوشبختی را درست تعریف کنم. خوشبختی برای فعلاً یعنی پروژه‌ی تاپی! البته اگر مثل پروژه‌ی توزیع تذکره برقی نشد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *