محب مدثر
برای من، نوشتن از شخصیت دریادل و خورشیدصفتی چون استاد اسماعیل اکبر، که بر گردنم حق فراوانی دارد، راه رفتن در مسیر زندگی را به من آموخته و آنچه امروز هستم را مدیون سخاوتمندیهای مادی و معنوی آن بزرگمرد هستم، بسی دشوار است. اما فراوانند یاد و خاطراتی که هر دَم بر ذهنم هجوم میآورند و مرا سرشار از حضور معنوی و روحانی آن بت عیار میسازند.
اسماعیل اکبر، مصداق عینی این حرف سهراب سپهری بود:
بزرگ بود
و از اهالی امروز بود
و با تمام افقهای باز نسبت داشت
و لحن آب و زمین را چه خوب میفهمید
او یک جوانمرد عیار، رندی نکتهدان، روشنفکری جستجوگر، روشنگری نقاد، سیاستمداری کارکشته، صوفیای عاشق، عارفی فرزانه، درویشی پارسا، ادیبی توانا، و آزادمردی آرمانگرا و متعهد بود، که تمام عمر براساس آرمانها و باورهای خود، صادقانه و پاکبازانه زندگی کرد. ازاینرو، پرداختن به زندگی چنین انسان چندبعدی، کار سادهای نیست و از توان این حقیر خارج است.
اسماعیل اکبر، برای من و بسیاری از همنسلانم که او را میشناختند، حق استادی داشت. همهی ما از باغ پربار معرفت او میوهها چیدهایم و از دریای بیکران دانش و تجربههای او بهقدر تشنگی نوشیدهایم و سیراب شدهایم . من هم یکی از ریزهخواران خوان معرفت و جوانمردی و سخاوت او بودهام که از این سفرهی پرنعمت او، لقمهای چند برداشتهام.
صفتهایی که در بالا نسبت به اسماعیل اکبر به کار بردهام، تنها از روی احساسات نبودند؛ هرچند محال است که بهعنوان یک شاگرد و یک فرزند، که استاد حق پدری هم بر من داشته است، احساس خود را در نوشتن از آن بزرگمرد پنهان کنم. اما من مصادیق اینها را در افکار و در زندگی عملی او شاهد بودهام.
همهی ما او را «استاد اکبر» خطاب میکردیم. قلب بزرگی داشت. در بدترین زمانها دست خیلیها را گرفت. من یکی از آنها بودم. خانهاش کانون معرفت بود برای تشنگان علم و دانش و جستجوگران روشنگری و عیاری. سفرهاش به روی شاه و گدا، یکسان هموار بود و خوان معرفتش را نیز از هیچکسی دریغ نداشت و از آن نعمات فراوان دانش و اندیشه و تجربههای بسا گرانبهایش، در خدمت همگان میگذاشت. خورشیدصفت بود و بر همگان، بدون درنظرداشت نژاد، قوم، جنسیت، زبان و تعلقات سیاسی و منطقهای و موقف اجتماعی، میتابید و از نعمات معرفتش همه را بهرهمند میساخت.
زمانی که در بلخ بود، در آن روزهای دشوار که کمتر کسی به کتاب و افکار جدید دسترسی داشت، کتابخانهی شخصی استاد، رهنما و رهگشای نسل جوان بود، و خودش چون شمعی در تاریکی، ذهنهای تشنه به دانش را سیراب میکرد. زمانی که در پاکستان بود نیز، باز هم او مرکز علم و فرهنگ برای افغانها بود. در آنجا نیز از نشر افکار خود در قالب مجله و آموزش نسل جوان ازطریق مرکز آموزشیای که ایجاد کرد، دست نکشید.
پس از سقوط طالبان، همینکه فرصت برای بازگشتش مساعد شد، به کابل آمد و باز هم خانهی او کعبهی عشاق و دلدادگان علم و عرفان بود. مردمانی با گرایشها، دیدگاهها، سلیقهها و حرفههای مختلف، نزد او میآمدند و در پی هرچه بودند از او، بهدست میآوردند.
استاد اسماعیل اکبر، مبارزی راستین بود. او در مقابل بیعدالتی، تبعیض و ظلم، یکسره ایستاد. او از جان و مال خود در راه تامین عدالت اجتماعی در کشور مایه گذاشت. از جوانی، برای تامین عدالت و آگاهیدهی به مردم در شهرها و دهات افغانستان مبارزه کرد. قطغن، کابل و شمال افغانستان، گواه مبارزات اوست. او در صف مردان بزرگِ مبارزه و عدالتخواهی در افغانستان رزمید، به زندان رفت، شکنجه شد، و تحت پیگرد بود، اما از مبارزه دست نکشید.
او تنها در خفا مبارزه نکرد، بلکه در مستبدانهترین و خودکامهترین نظامها و دشوارترین زمانها، علیه استبداد و ظلم و بیداد صدا بلند کرد. او در زمانی که در افغانستان ناسیونالیسم قومی بیداد میکرد و درصدد سرکوب هرگونه صدای عدالتخواهی بود، مقالاتی علیه آن منتشر میکرد. او علیه نژادگرایی و قومگرایی نوشتههای زیادی دارد. بهطورمثال، در مقالهای که بهگونهی نقدی بر شعری با عنوان «یادگار سخن» در تاریخ ۵ قوس ۱۳۶۹ به چاپ رساند، بر نژادگرایی و قومگرایی کورکورانه تاخت و آن را با سلاح عقل، منطق و خردورزی سرکوب کرد، و آن را به دور از کرامت انسانی دانست؛ همچنین کسانی را که به دام این بیماریها گرفتار شده بودند، به اندیشهای انسانی دعوت کرد. او بخصوص شاعران و ادیبان را به دیدن موضوعات از دیدگاه انسانی دعوت میکرد، و آنها را از نژادگرایی، قومگرایی و خودبرتربینی برحذر میداشت. او انسانی میاندیشید و ذهنیتی جهانشمول داشت. او بزرگ بود و در آیینههای کوچک نمیگنجید.
استاد همیشه تشنهی معرفت و آگاهی بود. جان و جهانش از هر کسی که تابهحال دیدهام بیشتر و بزرگتر بود. کمتر لحظهای در زندگی او بود که از آموختن و آموزشدادن دست برداشته باشد.
او نهتنها دانش عصر و زمان خود را خوب میفهمید و از آن استفاده میکرد، بلکه جلوتر از عصر و زمان خود زندگی میکرد. کسانی که در بلخ زیستهاند و با جریانات سیاسی و مدنی سروکار داشتهاند، واقف اند که در زمانی که مجاهدین تازه به قدرت رسیده بودند، و از منابر تنها ستایشنامههای «حاکمیت دینی» خوانده میشد، او از جدایی «دین و سیاست» حرف میزد. تا جایی که او را تکفیر کردند و سرش به بلا رفته بود و با پادرمیانی قدرتمندانی که با او آشنایی داشتند نجات یافت.
او با فلسفه و تاریخ غرب و عرفان شرقی و تاریخ اسلام و منطقه، آشنایی ژرفی داشت. در فارسی کمتر کتابی بود که این مرد نخوانده باشد. با آثار ادبی و تصوفی کلاسیک ترکی-ازبیکی و پشتو نیز آشنایی عمیقی داشت. مطالعاتش در ادب، عرفان و فلسفهی کلاسیک و اندیشهی جدید غربی هم بینظیر بود.
البته شایان ذکر است که اسماعیل اکبر و یا قسیم اخگر، از نسل روشنفکرانی بودند که علم و دانش را از گذشت روزگار و با سعی و تلاش شخصی و با خودآموزی آموخته بودند. کمتر اهل نوشتن افکار خود بودند و بیشتر حرف و نظریاتشان را در سخنانشان میشد سراغ گرفت. ازاینرو، حرفهای اساسی و نظریههای بنیادی افکار استاد را در سخنرانیهایش میتوان یافت تا در نوشتههایش، و این امر درمورد بیشتر روشنفکران مبارز همنسل استاد صدق میکند.
اسماعیل اکبر، روشنفکر بود و روشنگرانه زیست. او بیگمان یکی از قلههای بلند و ستونهای استوار جریان روشنفکری و روشنگری در افغانستان بود.
او به تعبیر آنتونیو گرامشی، یک «روشنفکر ارگانیک» بود. او در کنار معرفت و آشنایی ژرف با علوم متداول روزگار خود، از خرد نقاد و بینش روشنگرانه بهرهمند بود. او از دل تودههای محروم جامعه برخاسته بود و با دردهای آنها آشنا بود و دردهای آنها را زندگی کرده بود. او با خرد نقاد خود، در زندگی عملی و حیات عمومی اجتماعش حضور پررنگ و دایمی داشت و با زندگی مردم، جریانات روشنفکری و فعالیتهای سیاسی و مدنی، عجین بود. او بهعنوان یک روشنفکر توانا، دارای بینش عمیق اجتماعی و تاریخی، و صاحب اندیشههایی فراتر از مرزها و محدودههای زمانی و مکانی خویش بود، و برای رسیدن به مرزهای والاتر آزادی و معنویت برای همنوعانش، در تلاشی همیشگی و خستگیناپذیر بود.
او نهتنها اندیشه و علم باب زمان خود را نقد میکرد، بلکه روشنفکران زمان خود را نیز مورد نقد قرار میداد و انتقادهای شدیدی علیه آنها مطرح میکرد. او روشنفکر زمان خود را دچار آشفتگی میدید و او را در گونهای از «بلاقیدی، شلختگی و تناقضگویی» مییافت، که به گفتهی او، ناشی از «اذهان تنبل و مقلد» است. استاد، روشنفکران همعصر خود را دچار توهم مضاعفی میخواند که به قول او، «از بنبست کنونی اندیشه و تفکر در جامعه و جهان ما پی نبردهاند». استاد اکبر، از شدت آشفتگی «متعصبانه و سطحی، و غیرعلمیبودن مباحث رایج» در کشورهایی مانند افغانستان شکایت داشت. او به تناقضات ناخودآگاه در افکار طبقهی روشنفکری که استاد «یکشبه فیلسوفشدهها» مینامید، اشاره میکرد که به باور او «از یکسو فیلسوف مدافع مدرنیتهاند که علت عقبماندگی این جوامع را تسلط سنتهای کهنه میدانند، و درعینحال، مدرنیسم را قبول ندارند».
استاد همواره با خرد نقادی که داشت، تلاش میکرد از افکار و اندیشههای پیرامون خود بیاموزد؛ اما همزمان، از نقد افکار و جریانات همعصرش باکی نداشت و در مسائل مختلف صاحبنظر بود و آرا و نظریات بکر و خاص خود را داشت (البته نظریات استاد نیز، همانگونه که خودش باور داشت، از نقد و ملاحظات مخالفان دیدگاهش استثنا نبود). بهگونهی مثال، استاد مصرفگرایی و سعادت مبتنی بر لذات و رفاه مادی را، پاشنهی آشیل تمدن غربی امروز عنوان میکرد و بر کمال معنوی انسان تاکید داشت. او نسبت به خطر ناشی از بحران عقیده و معنا، خطر جنگ و تصادم و آلودگی محیط زیستی و تضادها و تناقضات جهانی و تبدیلکردن زمین از «بهشت تصوری پیشگامان رنسانس» به «جهنمی غمانگیز» هشدار میداد.
در شرق، هم تقلید از مکاتب معاصر ایدئولوژیک سیاسی و ادبی معاصر، و هم فرورفتن و خزیدن در لاک گذشتههای خود را، به بنبست رسیدن تفکر شرقی عنوان میکرد.
باری، در سال ۲۰۰۵ در «عرس بینالمللی بیدل دهلوی» در تهران، از استاد نیز بهعنوان مهمان دعوت شده بود. از آنجا که استاد در ساحهی بیدلشناسی دانش عمیقی داشت، در کنار بسیاری از شاعران و نویسندگانی که از کشورهای مختلف آمده بودند و درمورد افکار و آثار بیدل حرف میزدند، سخنان استاد که از عمق آگاهی و مطالعهی گستردهاش درخصوص آثار و افکار بیدل دلالت میکرد، همهی حضار محفل را بهتزده کرده بود. استاد در آن محفل خطاب به کسانی که در منجلاب گذشته ماندهاند و به گذشتهی خود افتخار میکنند، درحالیکه از قافلهی حال خیلی عقب ماندهاند، این بیت از بیدل را خوانده بود:
پیشبینی کن، ز قید غفلت ماضی برآ
بر قفا نظاره کردن ریش را دم میکند
استاد اسماعیل اکبر، درمورد آیندهی نسل جوان بیش از همه نگران بود و ازهمینرو، در طول زندگیاش بیشتر وقت خود را صرف روشنگری اذهان نسل جوان کشور و رهنمایی آنها کرد. در نخستین سالهای حکومت موقت، بارها گفته بود که نظام انجویی جدید، «با آشناسازی جوانان ما با شیوهی نوین زندگی تجملی و با محافل و سمینارها و تجمعات در رستورانهای لوکس و سفرهای خارجی، بیشتر از اینکه جوانان ما را آموزش بدهد و نسلی خردمند و حرفهای تربیت کند، نسلی فرمانبردار را تربیت میکند.» او میگفت که در این جریان بزرگ تاریخی، گاهی مجال میدهند که عدهای از دموکراسی حرف بزنند و حقوق بشر و حقوق مساوی بخواهند، و مطبوعات نیمهوابسته و نیمبند دایر کنند، اما همهی اینها را بهعنوان بخشی از تجملات ظاهری برای تقویت طبقهی حاکم توصیف میکرد که به قول او «حتی دیوار جهنم نیز به نقش و نگار ضرورت دارد». ازاینرو، استاد در حالیکه درمورد آینده هشدار میداد و جوانان را به محتاطبودن دعوت میکرد، همواره تاکید داشت که «ما باید در کنار آزادیهای فکری، سیاسی، حقوقی و اجتماعی، از طُرُق سالم، توام با احترام به کرامت انسانی، متوجه تربیت اخلاقی و معنوی جوانان و جامعهی خویش باشیم و اما امور دنیوی را که بسیار متغیرند و در زمان ما شتاب بیسابقهای یافتهاند، بر مبانی علمی و تجربی و مشخصا علوم اجتماعی به مفهوم معاصر آن، به تحلیل گیریم و تابع ذهنیتها و استنباطات متولیان رسمی دین که بسیار محافظهکار و انفعالیاند نسازیم».
استاد در سیاست هم همواره راه اعتدال را ترجیح میداد و تاکیدش بر توامساختن سیاست با علم، فرهنگ، اخلاق و ادب بود. محورهای اندیشهی استاد را، همانگونه که خودش نیز بارها در جاهای مختلف، ازجمله در مقدمهی کتاب «فصل آخر» ذکر میکند، «آزادی، عدالت، ترقی و قانونمندی مبتنی بر اخلاق و معنویت» تشکیل میداد، و در نوشتهها و سخنرانیهایش نیز، «رشد آزادانه و اعتدال ملی در پرتو مسایل تاریخی عموم بشری» همیشه مد نظرش بود. او خواهان آمیزش شریعت و طریقت و تعقل فلسفی بود و هدفش نیز دریافت حقیقت بود، و تا آخرین دم به این اصلها پایبند ماند و خود را از افتادن در دام هرگونه انحراف حفظ کرد، و آرمانهایش را با همان شیوهی درویشانه و بیریای زندگیای که داشت، آزادانه زیست.
من امیدوارم نسل جوان با دیدگاهها، نظریات، کنش و منش خاص و منحصربهفرد استاد آشنا شوند و از آموزههای سودمند آن بزرگمرد بهره ببرند و این کشتی شکسته را به ساحل نجات برسانند. یاد استاد جاویدان و راه استاد پر از رهروان راستین و متعهد باد.
نامت، سپیدهدمی است که بر پیشانی آفتاب میگذرد
متبرک باد نام تو
و ما همچنان
دوره میکنیم
شب را و روز را
و هنوز را