عزیز حکیمی
درج شدن یا نشدن واژهی «افغان» بهعنوان ملیت شهروندان افغانستان در کارتهای شناسایی جدید ظاهراً یکی از دلایلیست که روند صدور این کارتها را مختل کرده است. این واژه مدتهاست که منبع یکی از اختلافات پیچیده در میان اقوام افغانستان شده؛ تقریباً همهی پشتونها خود را افغان میدانند، اما دستکم بخشی از غیرپشتونها این واژه را نام دیگر «قوم پشتون» دانسته و میگویند قبول نام «افغان« بهعنوان نام ملیت ساکنان این کشور، به خودی خود به معنای انکار اقوام دیگر میتواند تلقی شود.
طرفداران و مخالفان استفاده از واژهی «افغان» هر دو حداقل در ظاهر کم و بیش یک استدلال و یک هدف دارند. هر دو طرف میگویند میخواهند که باشندگان افغانستان بهعنوان شهروندانی که از نظر حقوقی مساویاند، خود را یک ملیت واحد بدانند.
موافقان واژهی «افغان» میگویند این واژه میتواند بهعنوان نامی که در قانون اساسی به باشندگان افغانستان داده شده، آنها را تحت یک نام واحد جمع کند و استدلال آنها بیشتر بر اسناد و شواهد تاریخی این واژه استوار است.
مخالفان اطلاق این واژه باور دارند که «افغان» از قوم پشتون نمایندگی میکند و اطلاق آن بر همه ساکنان افغانستان به معنای آن خواهد بود که حقوق اقوام غیرپشتون در نظر گرفته نشود. علاوه بر این، مخالفان نیز با استناد به تاریخ تاکید میکنند که اقوام غیرپشتون نیز شاخصههای برجسته تاریخی خود را دارند و کاربرد واژهی «افغان» میتواند باعث کمرنگ شدن این شاخصهها شود.
اما آیا میتوان پیرامون واژهی «افغان» به یک توافق عمومی در جامعه دست یافت؟ شاید چنین توافقی ممکن باشد، به این شرط که بتوانیم از زاویهای متفاوت به این موضوع بنگریم.
آیا افغان به معنای پشتون است؟
هر چند برخی از نخبهگان غیرپشتون و نیز پشتون، هر کدام به دلایل خود، تلاش میکنند اینطور تلقی کنند که افغان به معنای پشتون است، اما واقعیت اجتماعی ما این است که عموم پشتونها واژهی افغان را به معنای کلی باشندهی افغانستان بیشتر به کار میبرند تا اشاره به قوم پشتون. پشتونها رسوم و عادت خود را «پشتونوالی» مینامند نه «افغانوالی». حتا واژهی «پشتون» نیز نام عمومی این قوم است که قبایل و زیرشاخههای بسیار زیادی در افغانستان، پاکستان و حتا هند دارد و هرکدام از آنها نامهای خاص خود را دارند، که اتفاقاً در هیچکدام از آنها واژهی «افغان» یا حتا «پشتون» به کار نرفته. این را نیز که میدانیم اختلافات تاریخی میان قبایل اصلی پشتون در افغانستان (مثلاً درانیها و غلزاییها) همواره وجود داشته است.
در واقعیت امر، وقتی صحبت از قوم و ملیت باشد بیشتر شهروندان عادی پشتون ترجیح میدهند در معرفی خود، بهطور خاص به نام قوم خود اشاره کنند، بهصورت عمومی خود را پشتون بنامند و بهعنوان باشندگان یک منطقهی جغرافیایی خود را افغان بدانند. هرچند، در میان فارسیزبانها، به دلیل ناآشنایی آنها با ساختارهای نسبتاً پیچیده اقوام پشتون و برای آسانی کار، واژههای «افغان»، «اوغان» و «اَوغُن» را بهطور خاص برای اشاره به پشتونها به کار میبرند. همانطور که برای اشاره به شیعیان در مناطق غربی افغانستان از واژهی «پارسی» استفاده میشده و هنوز هم میان سالمندان این مناطق این واژه به شیعه بودن یک فرد اشاره دارد. با اینحال، بهطور کلی، بیشتر شهروندان عادی افغانستان، از جمله فارسیزبانها، از کاربرد واژهی «افغان» (نه اوغان یا واژهی نسبتاً تحقیرآمیز «اَوغُن») برای اشاره به ملیت خود ابایی ندارند.
در یک نظرسنجی که نشریه افغانستان مونیتور در سال ۲۰۱۳ انجام داد معلوم شد که از بیش از پنج هزار اشتراک کننده در این نظرسنجی، کمی بیش از پنجاهدرصد (۲۶۰۰ نفر) با درج واژهی «افغان» بهعنوان نام ملیت آنها در شناسنامههای الکترونیکی مخالفتی ندارند. از این جمع ۲۵۰۰ نفر موافق درج نام قوم در این شناسنامهها بودند. با توجه به اینکه افغانستان مونیتور به زبان فارسیست و بنابرین، اکثریت اشتراککنندگان غیر پشتون بودند، میتوان در این ادعا که غیرپشتونها خود را افغان نمیدانند، تردید کرد.
هرچند اسناد و مدارک تاریخی وجود دارد که نشان دهد واژهی افغان (یا واژههای قدیمیتر مثل اپگان یا ابگان) به اقوام ساکن در سرزمینهایی که امروز بخشی از افغانستان یا پاکستان است، اطلاق میشده، اما تحقیق درباره این اسنادها و مدارک تاریخی همواره نتایجی متفاوت به دنبال داشته و بنابراین نمیتوان بهطور قطع نتیجهی یک تحقیق را بر دیگری برتری داد. این را نیز نباید از یاد برد که تحقیق درباره ریشههای مردمان هر کشوری آنها را به اقوامی ارتباط میدهد که شهروندان امروز آن کشور خود را با آنها بیگانه حس میکنند. انگلیسهای امروز هرچند میدانند نوادگان اقوام جرمانیک اَنگِل و ساکسون هستند که هزار و پنجصد سال پیش در «بریتانیا»ی تحت حاکمیت امپراطوری رُم ساکن شدند، اما با آنکه نام سرزمین و ملیت این مردمان (انگلند/انگلیش) ریشه در همین واقعیت تاریخی دارد، انگلیسهای امروزی به ریشه جرمانیک خود تعلق خاطری ندارند.
یا کشور امریکا نام خود را از اِمِریگو وسپوچی، کاشف و نقشهبردار ایتالیایی کمترشناخته شده گرفته که بعد از کریستف کلمب بخشهای وسیعی از خاک اصلی امریکا را کشف و نقشهبرداری کرد. اما امریکاییهای امروز نسبتی با امریگو وسپوچی یا ایتالیا ندارند.
باشندگان افغانستان امروزی نیز، هرچند نوادگان اقوامی به نام «اپگان یا ابگان یا افغان» ممکن است باشند که هزارها سال پیش در مناطقی که امروز افغانستان نیز بخشی از آن است زندگی میکردهاند، ولی منطقی نیست تصور کنیم هنوز هم واژهی افغان نمایندگی از یک قوم خاص میکند.
واقعیت مهم این است در تاریخ معاصر افغانستان واژهی افغان بر باشندگان جغرافیایی افغانستان امروزی اطلاق میشود و حداقل تا همین دو سه دهه پیش، این واژه منبع اختلاف جدی میان اقوام نبوده است. به عبارتی، بحث «افغان» بودن یا نبودن اقوام غیرپشتون، بیش از آنکه دغدغه شهروندان عادی این کشور باشد، نگرانی نخبگان و تحصیلکردههای اقوام غیرپشتون است که به دلایل زیادی انصافاً حق دارند نگران آن باشند که اطلاق واژهی «افغان» (که در هرحال پشتونها خود را با آن راحتتر احساس میکنند) منجر به نادیده گرفته شدن حقوق اقوام غیرپشتون در مناسبات قدرت شود.
این نگرانی غیرپشتونها بهخصوص از این لحاظ مشروعیت دارد که در همین دهههای اخیر، طرف مقابل، یعنی برخی نخبگان پشتون نیز دریافتهاند که استفادهی ابزاری از واژهی «افغان» میتواند کفهی مناسبات قدرت را به نفع آنها سنگین کند و عمداً تلاش کردهاند این واژه را به نفع خود مصادره کنند.
ملیت یا قومیت؟
تردیدی نیست که در وضعیت پیچیده اجتماعی و سیاسی افغانستان، توافق عمومی بر روی نام ملیت میتواند کمک بزرگی به پیشرفت سیاسی و اجتماعی و همبستگی میان شهروندان این کشور باشد. اما نگرش حاکم بر معضل ملیت به شدت تاریخمحور است و نه معطوف به آینده.
با اینحال، این نکته مثبت را نیز نمیتوان انکار کرد که نفس بهوجود آمدن این بحث به این معناست که افغانستان امروز از حاکمیت تکقومی عبور کرده است. قبول این واقعیت که بازگشت به دورهای که یک قوم بتواند بر همه اقوام حاکمیت کند، ناممکن است، عاملی مهم در پیشرفت این بحث و رسیدن به یک اجماع عمومی خواهد بود.
افغانستان کنونی، با توجه به دستاوردهای دموکراتیک، مجال آن را دارد که از این بنبست نیز عبور کند، اما به نظر میرسد این امر مستلزم آن است که نخبهگان دو طرف نگرش خود به موضوع را بهطور اساسی تغییر داده و اهداف خود را دوباره بررسی کنند.
به نظر میرسد که هر دو طرف بر این موضوع توافق دارند که شهروندان افغانستان هویت خود را بهعنوان یک «ملت» بازیابند. توافق عمومی بر سر اینکه شهروندان یک کشور چه نامیده شوند، بیش از آنکه اهمیتی اجتماعی، فرهنگی یا تاریخی باشد، موضوعیست سیاسی که میتواند به مثابه تضمین هویت برابر شهروندان در یک کشور باشد.
بهعنوان مثال مردمان انگلند، ولز، اسکاتلند و ایرلند شمالی که سرزمینهای آنها بریتانیای امروز را تشکیل میدهد، از هر تباری که باشند، به چشم حکومت «شهروند بریتانیا» هستند. صدها هزار مهاجر آسیایی و ترک و عرب و افغان و ایرانی و دیگر مهاجران که بهطور قانونی شهروندی بریتانیا را کسب کرده باشند، نیز از نظر حقوق مدنی و سیاسی با شهروندان بومی این کشور مساوی هستند. حکومت بریتانیا، مثل بسیاری از کشورهای حکومتهای دموکراتیک، بهعنوان یک نهاد سیاسی مردمی (و نه ایدیولوژیک) عمل میکند و قانوناً موظف به تضمین و محافظت از حقوق شهروندان خود، فارغ از تبار آنهاست.
بنابراین، عبارت «شهروند بریتانیا» رابطه میان شهروند-حکومت و شهروند-شهروند را براساس قوانین این کشور تصریح میکند و جای اما و اگری باقی نمیگذارد. با اینهمه، «شهروند بریتانیا بودن» برای یک اسکاتلندی یا ایرلندی و یا یک مهاجر آسیاییتبار، به معنای گذر از فرهنگ و زبان و خصوصیتهای قومی او نیست. اتفاقاً، همین خصوصیات فرهنگی و زبان و تاریخی نیز جزو حقوق شهروندیست که حکومت موظف به تضمین و حفاظت از آن است. همانطور که حکومت از نظر قانونی موظف است که به شهروندان بریتانیایی مسلمان (و یا پیروان دیگر ادیان) کمک کند که محل عبادت خود را داشته باشند و یا به فرزندان شهروندان مهاجر خود کمک کند که زبان مادری خود را از یاد نبرند.
به این ترتیب واژهی عام بریتانیایی شبیه چتریست که تمام شهروندان این کشور را پوشش میدهد. اما «بریتانیا» نام هیچ قومی نیست، بلکه نامیست که رمانها به این سرزمین دادهاند.
رعیت، شهروند یا تبعه؟
قبل از هر چیز، ما در افغانستان نیاز داریم که بپذیریم که ساکنان افغانستان، نه رعیت یا تبعه، بلکه یک شهروند با تعریف مدرن آنند. در یک حکومت دموکراتیک حقوق مدنی و سیاسی شهروند است که قوانین را تعیین میکند و نه برعکس و این حقوق برتر از دستورات و آموزههای هر دین و عرف و فرهنگ و تبار است.
به این ترتیب، نام ملیت شهروندان افغانستان، هر چه که باشد، یک مفهوم حقوقی و سیاسیست که هدف آن تبیین رابطه و مناسبات برابر میان شهروندان و قدرت است.
با توجه به آنچه که گفته شد، اکنون معضل اصلی در افغانستان این است که شهروندان غیرپشتون خود را با حکومت طرف میدانند. این واقعیتی انکارناپذیر است که پشتونها بهطور تاریخی سهمی به مراتب بیشتر در قدرت داشتهاند و به شیوههای مختلف تلاش کردهاند که این برتری در قدرت سیاسی را حفظ کنند و به شکل قانون نانبشته به مردمان افغانستان بقبولانند. این امر منجر به بیاعتمادی میان اقوام ساکن این کشور شده و پیامدهای این بیاعتمادی همه، از جمله پشتونها، را همواره متضرر کرده است.
تا پیش از این، حکومت میتوانست با شیوههای مختلف، از جمله سرکوب، به این برتریخواهی خود ادامه دهد. اما حالا با توجه به تغییر اساسی شرایط افغانستان و بهخصوص آغاز روند دموکراسی در این کشور و موجودیت رسانههای آزاد، این برتریخواهی سنتی در حکومت خود را به شکل جنجالهای متفاوتی در جامعه بروز میدهد.
اما وقتی هویت حقوقی و سیاسی شهروندان افغانستان در برابر یکدیگر و دربرابر قدرت و حکومت تعریف، تثبیت و تحکیم شده باشد، نزاعها و اختلافات بر سر هویتهای تاریخی اقوام، نه تنها جای نگرانی نیست، بلکه اتفاقاً به غنای فرهنگی و علمی آنها خواهد افزود. وقتی شهروندان افغان، از هر قوم و تباری، اعتماد داشته باشند که حکومت و قوانین نافذه حقوق مدنی و سیاسی آنها تضمین و حفاظت میکند، آنگاه تنوع قومی خود به یکی از ابزارهای قدرتمند ملی تبدیل خواهد شد.
درک متقابل حساسیت و لزوم سازش
با آنکه «سازش نکردن» یکی از افتخارات دائمی مردمان افغانستان و برخی کشورهای همسایه بوده، اما وقت آن است که بپذیریم سازش از مهمترین خصوصیتهای انسانی و مدرن است. سازش به معنای همپذیری و درک متقابل است و «سازش نکردن» چیزی جز لجاجتی بچهگانه و تنگنظرانه نیست.
حساسیت و نگرانی برخی شهروندان افغانستان نسبت به اطلاق واژهی «افغان» به همهی افغانها حساسیتی مشروع و منصفانه است که نمیتوان از آن چشم پوشید. استناد به قانون اساسی که همهی باشندگان این کشور را «افغان» نامیده نیز کافی نیست. تغییر دادن قوانین از جمله قانون اساسی، با هدف حصول اطمینان از تضمین و حفاظت از حقوق شهروندان نشان از پویایی و عقلانی بودن یک جامعه و ساختارهای حکومتی را دارد.
اما از سوی دیگر، همانطور که پشتونها نباید بر مواضع جنجالبرانگیز خود اصرار کنند، غیرپشتونها نیز نمیتوانند انتظار داشته باشند که تمام توقعات آنها برآورده شود. توافق بر سر اختلاف نظرات نه با پشت حریف را به خاک رساندن کسب میشود و نه چنان کاری میتواند افتخاری باشد. سازش به معنای کوتاه آمدن از مواضع با هدف توافق بر سر واقعیتهای اجتماعی و پرهیز از ادعاهای بیاساس است.
بهعنوان مثال ادعای مالکیت حکومتهای افغانستان بر سرزمینهای آنسوی خط دیورند و لجاجت در به رسمیت نشناختن مرز بینالمللی افغانستان با پاکستان، به همان اندازه کودکانه و ناممکن است که اصرار بر «خراسان» نامیدن افغانستان. سیاست حکومت در قبال زبان فارسی به بهانهی حفظ مصطلحات خیالی ملی به همان اندازه حساسیتبرانگیز است که «قبیلهای و بدوی خواندن» پشتونها.
در یک سازش معقول میتوان به این توافق رسید که حکومت سیاستهای دیرینه خود را در ارتباط با خط دیورند دوباره ارزیابی کند و طرف دیگر نیز درک کند که هرچند اشتراک فرهنگی و زبانی و تاریخی ما با کشورهای همسایهمان اهمیتی راستین دارد، اما زمانی شهروندان افغانستان از این اشتراکات بهرهی واقعی خواهند برد که هویت سیاسی آنها بهعنوان شهروندان افغانستان از سوی همسایگانشان به رسمیت شناخته شود و مورد احترام باشد.
در یک سازش معقول میتوان حکومت را متقاعد کرد که برخی سیاستهای آن به معنای واقعی فارسیستیزانه است، در حالیکه وظیفه قانونی آن حمایت از تمامی زبانهای رایج (از جمله فارسی و پشتو) ست و فارسیستیزی نقض قانون و نقض حقوق مسلم شهروندان افغانستان است. در چنین سازشی میتوان سوی دیگر را نیز متقاعد کرد که منافع غیرپشتونها نیز در همدلی و احترام متقابل با دیگر اقوام، از جمله پشتونها نفهته است.