در میدان هوایی دوبی منتظر قطار بودم که چشمم به تابلوی تبلیغاتی یک شرکت ساختمانی خورد (شرکت ساختمانی اعمار). در تابلو، دختر زیباروی بالابلندی ایستاده بود؛ تصویر او در تابلوی تبلیغاتی یک شرکت ساختمانی ظاهراً بیوجه بود. اما فعلاً فرض را بر این میگذاریم که عربهای پولدار دوبی میدانند که پول خود را به چه کسی بدهند که برای شان تابلوی تبلیغاتی تاثیرگذار طراحی کنند. زیر تابلو نام «محمد بن راشد» را دیدم و شهری که به نام اوست. یک ساعت بعد، در میان کتابهای یک مغازه سه کتاب دیدم، به قلم همان محمد بن راشد، همراه با عکس او در پشت کتابها. در مغازهای دیگر، یک پوستر تبلیغاتی آویزان بود با اسم و عکس محمد بن راشد. من که او را نمیشناختم، با خود گفتم که اگر فرصتی پیدا کنم باید جستوجو کنم که این آدم درهمهجا حاضر کیست. فقط حدس میزدم که او باید از خانوادهی ثروتمند و پرقدرت باشد. حدسم درست بود (هرچند اطلاعاتم مایهی شرمساری. آدم در این جهان زندگی کرده باشد و اسم خانوادهی بن راشد آل مکتوم به گوشش نخورده باشد.)
حال، آنچه در مورد دوبی نمیتوان گفت این است که این شهر یک شهر عقب ماندهی جهان سومی است. البته ممکن است کسانی شاخصهایی گوناگونی را پیش بنهند و بگویند که با توجه به آن شاخصهای رشد، رشد پایدار و عمیق و ارگانیک، دوبی با همهی زرق و برقی که دارد، هنوز با همگنان اروپایی و امریکایی خود برابری نمیتواند و هنوز چالشهای بسیار شایع در جوامع جهان سومی را پیش رو دارد. چنین سخنی ممکن است درست باشد. با این همه، برآمدن پدیدهای به نام دوبی (در دل مجموعهی پریشانی از کشورهای عقب مانده) در همین حد و قواره نیز خود نشانهی بزرگی از کامیابی یک اندیشهی درست است. به بیانی دیگر، در دوبی کسانی بودهاند که میدانستهاند ساختن دوبی چگونه ممکن است و در هم جوشاندن چه منظومهای از ابتکارات میتواند چنین پدیدهای را از عالم خیال به دنیای واقعیت بیاورد.
یکی از کسانی که در دوبی شدن دوبی، این گونه که هست، نقش مهمی داشته همین محمد بن راشد است. آقای بن راشد بیل گیتس نیست که بنگاه تکنولوژیک- تجارتی عظیمی از جنس مایکروسافت ساخته باشد (در محیطی که رقابت آزاد در آن تامین شده باشد). جامعهی امارات متحده نیز جامعهی ایالات متحده نیست. بن راشد، فارغ از تواناییهای شخصی خود، بر کانِ طلای قدرت خاندانی و ثروت حکومتی نیز نشسته است. روشن است که در دوبی داشتن پیوندی محکم با قطب سیاسی حاکم شرط بنیادین بهرهمندی از منابع اقتصادی در سطح کلان است. بسیاری از جلوههای خیره کنندهی رشد اقتصادی در دوبی به شرکتهایی متصل اند که آقای بن راشد و خانوادهی قدرتمندش در آنها سهم اصلی را دارند (سهم او در بنگاه دوبی هولدینگ، از بنگاههای اصلی سرمایهگردان، 99.67 درصد است!). وضع در اکثر کشورهای عربی-اسلامی چنین است. در این کشورها، تصور این که فردی تنها با اتکا بر هوش اقتصادی خود و زحمتی که میکشد به کامیابیهای اقتصادی و تجاری بزرگ برسد، دشوار است. چرا که دیر یا زود این فرد ناگزیر خواهد شد یا به مراجع سیاسی و اقتصادی حاکم- که غالباً یکی اند- بهره بدهد، یا دامن کار و بار خود را جمع کند. بیل گیتس در امریکا با چنین تنگنایی روبهرو نیست. نتیجهی این وضع این شده که کامیابترین آدمها در حوزهی اقتصاد همانهایی باشند که در حوزهی سیاست نیز قدرتمندترین اند.
اکنون، وقتی که به تجربهی دوبی نگاه میکنیم، دو واقعیت روشن را در کنار همدیگر میبینیم:
یکی این که دوبی فعلاً بالندهترین شهر در کل منظومهی کشورهای عربی-اسلامی است. دیگری، اینکه این بالندگی در سایهی یک نظام انحصارگر خانوادگی و قبیلهای ممکن شده است (چون تسلط فراگیر خانوادهی بن راشد آل مکتوم را به مشکل بتوان به گونهی دیگری وصف کرد). به این معنا که آنانی که مجال دادهاند دوبی چنین شود که هست، به هیچ رو به نظم اجتماعی-سیاسیای گردن نخواهند نهاد که حاکمیت همه جانبهی شان بر سرنوشت دوبی را برهم زند یا حتا آن را تا حدی به چالش بکشد( هر چند که در منابع مرتبط با دفتر نخست وزیری امارات آمده که محمد بن راشد با سیاست فساد زدایی مطلق به سوی دههی جدید میرود). این به این معناست که در دوبی مفاهیمی چون «عدالت اجتماعی»، آنجا که چنین چیزی از طریق مشارکت سیاسی و اقتصادی آزاد همهی شهروندان پدید میآید یا قرار است پدید بیاید، محل چندانی ندارد. اما دقیقاً همین مسئله است که آدم را به تامل وا میدارد. اگر کسی فکر میکند که داشتن جایی چون دوبی اساساً لازم نیست و میتوان در مملکت خود، مثلاً در افغانستان، از آن چشم پوشید، کل بحث را از سر میز بر میدارد. اما اگر کسی هست که به دوبی نگاه میکند و به این فکر میرسد که کاش در مملکت ما نیز چنان مرکز اقتصادی بالندهای باشد، ناگزیر است در بارهی موضع ایدئولوژیک آشتی ناپذیر خود نسبت به نظمهای غیردموکراتیک و ناسازگار با عدالت اجتماعی نیز سختتر فکر کند.
بیان دیگر این قضیه این گونه است:
اگر دوبی جای بدی نیست و با هر محاسبهای میتوان آن را مثلاً بر کابل ترجیح داد، آنگاه باید در این باره نیز اندیشید که آیا ضعیف بودن حرکتهای سیاسی متمایل به عدالت اجتماعی در دوبی (در مقایسه با آنچه مثلاً در کابل یا افغانستان میگذرد) نیز در توسعهی دوبی نقش داشته است یا نه. این سوال از این جهت مهم است در افغانستان، مخصوصاً در انجمنهای روشنفکری، اندیشهی غالب این است که در کشوری که عدالت اجتماعی نباشد، توسعهی اقتصادی و صنعتیِ رخ نموده در در دایرهی انحصار غولهای قدرت خاندانی هم ناممکن و هم بیمعناست.
سخن من البته این نیست که عدالت اجتماعی امری یکسره ناممکن یا ناخواستنی است. اما روشن است که خواستِ عدالت اجتماعی، بسته به این که در چه ساختار اجتماعی طرح میشود، خواستی تنشزا و احتمالاً بحران آفرین است. در نمونهی افغانستان، میتوان تفکر سرکوبگر قدرتهای حاکم و میل جنونآمیز شان به انحصار منابع قدرت را عامل اصلی بحرانها در کشور دانست. با این همه، نباید فراموش کرد که مقدس شدن مفهوم «عدالت اجتماعی» و مشارکت سیاسی برابر نیز در ایجاد تنش، بحران و بیثباتی نقش مهمی بازی کرده است. این تنش و بحران و بیثباتی (و جنگهای ناشی از آنها) هر حاصل دیگری داشته بوده باشند، از نظر توسعهی اقتصادی مملکت را به شدت آسیب زدهاند. البته باید در نظرداشت که این برداشت صرفاً بیان واقعه است و نه یک قضاوت ارزشی در باب خوب و بد بودن فینفسه آرمانهای سیاسی.
حال، به نظر میرسد که در دوبی مایههای سیاسی رخ نمودن بحران بسیار قوی نبودهاند و برانگیختهگی کمتر مردم نسبت به توزیع ناعادلانهی ثروت و قدرت در میان خاندانهای حاکم سبب شده که به همان میزان که خواست عدالت اجتماعی ضعیف بماند، فرصت برای ثبات و توسعهی اقتصادی نیز بیشتر شود. بدیهی است که عوامل دیگر( موقعیت جغرافیایی، منابع طبیعی، وضعیت جئوپولیتیک و…) نیز به دوبی کمک کردهاند. با وجود این، این که دوبی، دوبی شده است و نه مناطق دیگر همانند آن در خاورمیانه، نشان میدهد که نقش افراد مبتکر و قدرتمند حاکم در توسعهی اقتصادی-اجتماعی بسیار مهم است. به این معنا که پیشاپیش- و صرفاً براساس آموختههای ایدئولوژیک- نباید بر موضع خصمانهی دگماتیک خود در برابر حاکمان ثروتمند و قدرتمند اصرار کرد و به تقدیس کورکورانهی مفاهیمی چون عدالت اجتماعی کوشید.
برآمدن دوبی- بهعنوان نمونهای کامیاب از بالندگی اقتصادی- حداقل باید هر کدام از ما را به اندیشیدن در مورد چشم اندازهای بهتر برای کشور خود مان وادارد؛ نه فقط از این جهت که چه کار بکنیم تا شهرها و روستاهای ما نیز به آن سطح از رشد برسند، بل از این جهت نیز که چه کار نباید بکنیم تا زمینهی حرکت ما به وضعیتی بهتر آسیب نبیند.
من بهعنوان شهروند افغانستان، وقتی اسم محمد بن راشد را در دوبی، در همه جا، دیدم اعصابم خراب شد! با خود گفتم که این خرپولهای ستمگر و ضعیفکش هیچ جایی برای دیگران باقی نگذاشتهاند و همه چیز را در تصرف خود در آوردهاند. اما واقعیت آن است که وقتی قدرتمندان پولدار به راستی ارادهی لازم برای توسعهی مملکت خود نشان میدهند، شهروندان نادار و محروم نیز از توسعهای که به زور پول و حتا انحصارگریهای آزمندانهی آنان ممکن میشود، سود میبرند.