زوال سواد و حیا

چرخ گردون هم عصبانی است

یک وقت بود که من ثریایی نداشتم تا چاره‌ام کند، یعنی به خنجر پاره‌ام کند، ولی شب و روز به مرحوم ساربان گوش می‌دادم. ایشان می‌گفت:
اگر دستم رسد بر چرخ گردون
از او پرسم که این چون است و آن چون
یکی را داده‌ای صد ناز و نعمت
یکی را قرص جو آلوده در خون
با خود می‌گفتم که این حرف دل من هم هست. من هم اگر فرصت پیدا کنم و بتوانم لحظه‌ای از فیس‌بوک خارج شوم و جناب آقای چرخ گردون به من وقت ملاقات بدهد، حتماً همین سوال را از او خواهم پرسید. اما چنان که می‌دانید چرخ گردون هم از ما مصروف‌تر است. مصروف‌تر که چه، بالکل هوش و حواس خود را از دست داده و شب و روز گِرد خود می‌چرخد. به قول خیام حال چرخ از من و تو خراب‌تر است. این است که فرصت ملاقات نشد و نشد تا این که دولت وحدت ملی روی کار آمد. روزی به من خبر رسید که چرخ گردون وقت ملاقات داده و اگر می‌خواهی با ایشان حرف بزنی، آماده شو. رفتم پیش چرخ گردون و اولین سوالی که پرسیدم همین بود که آخر این چه کاری است که یکی در ارگ نشسته و یکی در قصر سپیدار و ترنگ شان آن قدر خوش است که نپرس؛ آن یکی دانه‌ی انگور می‌خورد (علی‌رغم معده‌ی ناجور خود) و تسبیح می‌گرداند و سرِ فلک‌اش خبر نیست و این یکی هر چه رنگ در عالم است را به واسکت‌های خود چسپانده و از هیجان در پوست خود نمی‌گنجد. این از آن‌ها و نعمتی که به آن‌ها داده‌ای. اما یکی دیگر، آری همان سرباز را می‌گویم، یک لقمه نان ندارد و با شکم خالی می‌جنگد و هر روز توسط برادران محاصره می‌شود و روزها و شب‌ها تشنه لب می‌ماند. چرا این طور است؟
چرخ گردون، که شنیده بودم به حوصله‌مندی معروف است، از این سوال من برآشفت و گفت:
«یک چیز می‌گویی که خودت‌ام نمی‌فامی چی‌اس. گناه از خود همو سرباز اس. والله بالله مه باشم امو میله‌ی کلاشینکف خوده دَ آستین همی دو بی‌وجدان می‌زنم. تو اگه سرباز باشی زیر دست همی رقم آدما می‌شینی؟ مه نمی‌گم که بخیز برو به آلمان. حداقل یک دفه صدایته خو بکش. محاصره می‌شی گپ نمی‌زنی، زخمی می‌شی گپ نمی‌زنی، فروخته می‌شی گپ نمی‌زنی، به فامیلت بی‌احترامی می‌شه گپ نمی‌زنی. ای دیگه چه رقمش اس…؟»
حتماً می‌گویید ادامه‌ی گفت‌وگو چه شد؟ خاک بر سر من و شما.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *