اگر روند صلح در افغانستان شکست بخورد، طرح جایگزین چه خواهد بود؟

وار آن راکز/ مایکل کوگلمن +
ترجمه: معصومه عرفانی


در واشنگتن، این سوالی است که سیاست‌گذاران را می‌ترساند. یافتن جایگزینی نامطلوب یا ناشناخته برای یک سیاست مشکل‌ساز و بیش از حد آرمان‌گرا که با تمام دشواری‌هایش، این مقامات به‌شدت می‌خواهند به موفقیت برسد.
در سال 2007، مدتی کوتاه پس از آن‌که مقامات افزایش پرمخاطره‌ی نیروها را در عراق اعلام کردند، گروهی از فرماندارانی که از واشنگتن بازدید می‌کردند سوالی را پرسیدند که در آن روزها رایج بود: «طرح جایگزین چیست؟» کاخ سفید پاسخی متناسب ارائه کرد: «تلاش برای نتیجه‌دادن طرح اصلی». اخیراً، جان کری وزیر امور خارجه‌ی ایالات متحده، چندین طرح پیچیده و مبهم را در صورت شکست آتش‌بس جدید و شکننده‌ی سوریه ارائه کرد – از توافقی نسبی تا همکاری‌های گسترده با مخالفان سوری.
و اکنون، افغانستان.
از زمانی‌که نیروهای ائتلاف به رهبری ایالات متحده در سال 2001 برای سرنگونی حکومت طالبان و از بین‌بردن پناهگاه‌های القاعده به این کشور حمله کردند، اهداف مشخصی که واشنگتن دنبال می‌کرد به سختی قابل تشخیص بوده است. برای دولت اوباما، طرح اصلی تا سال 2014 به طورکلی شامل استفاده از نیروهای نظامی برای عقب‌راندن –اگرنه حتا شکست- شورشیان طالبان و آوردن ثباتی ظاهری به افغانستان بود تا اطمینان حاصل شود که القاعده هرگز نمی‌تواند در آن‌جا بار دیگر پناهگاهی داشته باشد.
در سال 2014، نیروهای خارجی عملیات‌های نظامی خود را در افغانستان پایان بخشیدند درحالی‌که جنگ هنوز ادامه داشت. درنتیجه، امیدواری‌های واشنگتن پس از 2014، بر روی اهداف سیاسی لرزانی قرار گرفت: پشتیبانی کامل و تلاش‌های جدی برای روند آشتی میان دولت افغانستان و طالبان افغان. درحالی‌که واشنگتن درپی حمایت از چنین روندی است، هم‌زمان به نیروهای تحت محاصره‌ی افغان مشاوره و کمک ارائه می‌دهد. متاسفانه، برای واشنگتن، قمار بر سر روند صلح می‌تواند اشتباه بزرگی به حساب بیاید – و درعین‌حال، طرح‌های جایگزین‌ نیز بیشتر امیدوارکننده نیستند.
مذکرات صلح: طرح اصلی محبوب اما خطرناک
درحقیقت، واشنگتن درحال سرمایه‌گذاری برای قرارداد صلحی است که به جنگ افغانستان پایان ببخشد – هدفی بسیار بلندپروازانه.
تلاش‌های ناموفق برای تعامل با طالبان به بیش از 10 سال قبل بازمی‌گردد. دوره‌هایی از امیدواری نیز در این مدت وجود داشته است. در ماه جولای سال 2015، نمایندگان طالبان مذاکرات رسمی را با مقامات دولت افغانستان در پاکستان برگزار کردند. بااین‌همه، این مذاکرات به‌سرعت با انتشار خبر مرگ ملا عمر دچار وقفه شد. در ماه‌های اخیر، افغانستان، پاکستان، ایالات متحده و چین، گروه همکاری‌های چهارجانبه را ایجاد کردند که زمینه‌ها را برای ازسرگیری مذاکرات صلح آماده کند. برای چندین هفته، این گروه تاکید داشتند که مذاکرات مستقیم میان کابل و طالبان به زودی برگزار خواهد شد – تا تاریخ 5 مارچ، زمانی که طالبان بیانیه‌ای را صادر کردند که در آن گفته بودند درحال‌حاضر به‌هیچ وجه قصد شرکت در مذاکرات را ندارند.
سه دلیل موجه برای این نگرانی وجود دارد که طرح اصلی واشنگتن به‌احتمال زیاد شکست خواهد خورد.
نخست، طالبان، باتوجه به عملکردهای قدرتمندشان در میدان‌های جنگ، انگیزه‌ی چندانی برای زمین‌گذاشتن سلاح‌های‌شان و پیگیری توافق صلح ندارند. ممکن است چنین استدلال شود که قرارداشتن طالبان در موضع قدرت درواقع می‌تواند این گروه را تشویق به پیوستن به مذاکرات کند، چراکه این جنبش موقعیت مناسبی برای چانه‌زنی دارد. بااین‌حال، رهبر طالبان این گفت‌وگوها را رد کرده است. درهرصورت، بعید است که کابل بخش زیادی از خواسته‌های جسورانه‌ی طالبان را بپذیرد – که می‌تواند شامل جایگاهی در دولت باشد. هیچ نشانه‌ای وجود ندارد که کابل حتا پیش‌شرط‌های طالبان برای مذاکرات را پذیرفته باشد که شامل خروج تمام نیروهای خارجی می‌شود.
دلیل دوم برای تردید درمورد یک روند صلح موفقیت‌آمیز، شکاف‌ها در گروه طالبان است و منافع داخلی این گروه که به‌شدت درمخالفت با مذاکرات قرار می‌گیرد. رهبر طالبان ملا منصور، که گفته است از ایده‌ی آشتی حمایت می‌کند، دربرابر یک جناح قدرتمند مخالف مذاکرات صلح قرار دارد که به‌احتمال زیاد حتا درصورت دستیابی به یک توافق صلح نیز در میدان جنگ باقی می‌مانند. ممکن است پیش از مذاکرات طالبان با دولت افغانستان، نیاز به برگزاری یک مذاکره‌ی صلح میان خود طالبان وجود داشته باشد.
دلیل سوم تردید به موفقیت گفت‌وگوها، پاکستان است. گروهی از طبقه‌ی سیاسی افغانستان، از نقش برجسته‌ای که گروه همکاری‌های چهارجانبه برای پاکستان در نظر گرفته است ناراضی هستند. اما از طرفی، پاکستان به‌ هیچ عنوان ضمانتی نسپرده است که طالبان را بر سر میز مذاکرات صلح می‌آورد – توجیه اصلی برای گنجاندن این کشور در گروه همکاری‌های چهارجانبه. دلیل ساده است؛ پاکستان درحال از دست‌دادن اهرم فشار خود است که مدت‌ها از آن بهره می‌برد. اهرمی که از پناه‌دادن به طالبان در وزیرستان شمالی به‌دست آورده بود. پیروزی‌های طالبان در افغانستان به آن‌ها اجازه داده است تا عملاً پناهگاه‌های جدیدی در این کشور ایجاد کنند. به‌علاوه، یک حمله‌ی نظامی پاکستان به وزیرستان شملی (که دیگر گروه‌های شبه‌نظامی را هدف قرار داده بود)، نیروهای طالبان را بیشتر به سمت افغانستان راند. از یک دیدگاه گسترده‌تر ثبات منطقه‌ای، این تحولات، باتوجه به این‌که برخی از جناح‌های طالبان پاکستانی نیز اکنون در افغانستان پنهان شده‌اند و از این کشور به‌عنوان پایگاهی برای حمله به پاکستان استفاده می‌کنند –ازجمله قتل‌عام مدرسه‌ای در پیشاور در ماه دسامبر 2014- بیش از همه نگران‌کننده هستند.
هم‌چنین به خاطر داشته باشید که اگرچه اعتقاد بر این است که ملا منصور رابطه‌ای نزدیک با سیستم استخباراتی پاکستان دارد، برخی از جناح‌های طالبان هیچ علاقه‌ای به پاکستان ندارند. همان‌گونه که دو سال قبل نوشته بودم، مصاحبه‌های انجام‌شده با زندانیان طالبان توسط بازجویان ناتو در سال 2011 نشان داد که بسیاری از افراد این گروه به پاکستان اعتماد ندارند و از کنترل شدیدی که از سوی استخبارات پاکستان بر آن‌ها اعمال می‌شود نفرت دارند. باتوجه به علاقه‌ی پاکستان به پیگیری سیاست حمایت و تقویت نیروهای جنگ‌جو در افغانستان باهدف به‌ حداقل رساندن نفوذ هند، سوال تعهد پاکستان به مذاکرات صلح هم‌چنان برجا باقی است. در سال 2012، شورای عالی صلح افغانستان برنامه‌ای برای تعیین نقشه‌ی پروسه‌ی صلح راه‌اندازی کرد که مشابه مدل فعلی گروه همکاری‌های چهارجانبه، پاکستان در آن نقش مرکزی را دارا بود. این طرح بدون شک موفق به دستیابی به هدف خود نشد.
زمان کافی وجود ندارد که منتظر مذاکرات صلح بمانیم
تمام این موارد نشان می‌دهند که هرگز زمان مناسب‌تری برای پرسیدن این سوال ناخوشایند وجود نداشته است: اگر در افغانستان با طالبان صلح صورت نگیرد، بعد چه پیش می‌آید؟
جای تعجب نیست که واشنگتن این‌جا نقش ارشد را دارد، اما پاسخ ضمنی آن صبر است – شانس و زمان بیشتری به مذاکرات صلح بدهیم، به‌ویژه همان‌گونه که دیپلمات‌های متحده در مکالمه‌های خصوصی به من گفتند، به‌این دلیل که هیچ‌ جایگزین بهتری وجود ندارد. جالب این‌جاست که این همان پاسخی است که یک مقام ارشد پاکستانی ماه گذشته در اسلام‌آباد به من گفت و تاکید داشت که روند آشتی می‌تواند موفقیت‌آمیز باشد، اگر مهلت کوتاهی برای آن در نظر گرفته نشده باشد.
قرارگرفتن در موقعیت بردباری استراتژیک، خوبی‌هایی دارد اما دربهترین حالت آن لرزان است. برای مثال، گسترش گروه دولت اسلامی در شرق افغانستان –جایی که برخی از جنگ‌جویان ناراضی طالبان حمایت خود را از این گروه اعلام کرده‌اند و با نیروهای طالبان وارد جنگ شده‌اند- می‌تواند طالبان را به خارج‌شدن از میدان‌های جنگ و مذاکره‌ی صلح وا دارد (درحال‌حاضر، نیروهای طالبان با موفقیت در برابر نیروهای دولت اسلامی مبارزه می‌کنند). به‌علاوه، ممکن است درنهایت ملا منصور بتواند جایگاه خود را مستحکم کرده و نظم و سازمان‌دهی کافی را بر گروه تحمیل کنند تا دیگر جناح‌های رقیب را در حمایت از روند آشتی با خود همراه داشته باشد (باتوجه به وسعت شکاف‌های طالبان، چنین نتیجه‌ای بعید است). و در آخر این‌که ممکن است طالبان دررابطه با پیش‌شرط‌های خود برای انجام مذاکرات، سخت‌گیری کم‌تری از خود نشان بدهند. این گروه، حداقل در سخن، تمایلی به انعطاف‌پذیری نشان داده‌اند – همان‌گونه که در بیانیه‌ای پس از کنفرانس پگواش در سال 2015 دیده شد، زمانی که این گروه گفت زنان می‌تواند حق کار، مالکیت و تحصیل داشته باشند. البته، باید با چنین تاکتیک‌هایی با احتیاط برخورد کرد؛ طالبان افغان حمله به شبه‌نظامیان را محکوم می‌کنند (مشابه حملات طالبان پاکستانی بر کارمندان بهداشتی فلج اطفال در پاکستان)، اگرچه خود هم‌چنان به حمله بر غیرنظامیان ادامه می‌دهند. علاوه‌براین، سال‌ها قبل، جنگ‌جویان مجاهدین در افغانستان برای فریب شوروی به پیام‌های آشتی‌جویانه متوسل می‌شدند.
بااین‌وجود، مشکل این است که تهدید جدی‌تر از آن است که برای رسیدن آن انتظار کشید. ثبات افغانستان تنها به بند نازکی آویزان است. قلمرو طالبان اکنون بسیار فراتر از دژهای سنتی آن‌ها در جنوب و شرق گسترش پیدا کرده –جایی که آن‌ها درحال بازپس‌گیری زمین‌ها هستند- و به جنوب و شرق گسترش پیدا کرده است. نیروهای افغانستان به‌شکل نگران‌کننده‌ای درحال آن‌چه کابل «عقب‌نشینی استراتژیک» می‌نامد هستند و مناطقی را که در حوزه‌ی قدرت یا کنترل آشکار طالبان قرار دارد ترک می‌کنند. گزارش‌های فراوانی وجود دارند که نیروهای افغان پایگاه‌های خود را رها می‌کنند. گزارش‌های دیگر نشان می‌دهند که شبه‌نظامیانی که کابل وظیفه‌ی تامین امنیت را به آن‌ها واگذار است، قادر یا مایل به انجام مسئولیت‌های امنیتی خود نیستند. طالبان نزدیک به تصرف کابل نیستند، اما قدرت آن‌ها به مناطق بسیار بیشتری گسترش پیدا می‌کند.
برای کاخ سفید، تنها مزیت انتظار برای نتیجه‌دادن روند آشتی این است که می‌توانند منتظر دولت بعدی باشند تا به این وضعیت سروسامان ببخشد.
طرح جایگزین منطقه‌ای برای افغانستان
درحال‌حاضر، ایالات متحده کار زیادی برای بهبود وضعیت و ایجاد تغییر عمده نمی‌تواند انجام بدهد. دلیلش این است که هر سیاست جایگزینی برای آشتی سیاسی یا غیرواقع‌گرایانه و یا نامناسب است.
گزینه‌های افزایش عمده‌ی نیروهای نظامی یا بازگشت تعداد زیادی از نیروهای رزمی از منطقه از روی میز برداشته شده‌اند –حداقل تا بعد از انتخابات ریاست‌جمهوری بعدی. درهرصورت، بیش از 100000 نیروی خارجی، در طی چند سال گذشته موفق به برقرارکردن ثبات در این کشور نشده‌اند. به‌علاوه، در اوج دوره‌ی جنگ، یک پنجم نیروهای ناتو تنها در یک ولایت مستقر شده بودند، هلمند. بااین‌حال، امروز می‌بینیم که طالبان بخش قابل‌توجهی از مناطق این ولایت را دوباره تصرف کرده‌اند. افزایش آموزش و مشاوره برای نیروهای افغانستان، یا حملات هواپیماهای بدون سرنشین علیه اهداف شبکه‌ی حقانی و القاعده، می‌تواند مفید باشد اما تغییر جدی در وضعیت ایجاد نمی‌کند. برخی پیشنهاد کرده‌اند که واشنگتن تمام کمک‌های نظامی به پاکستان را برای تضعیف توانایی این کشور برای فراهم‌آوردن حمایت از طالبان و شبکه‌ی حقانی قطع کند. بااین‌وجود، حتا کسانی که حامی چنین اقدامی هستند، تایید می‌کنند که باتوجه به واقعیت رابطه‌ی پاکستان و ایالات متحده، این اتفاق ناممکن است.
به‌طورکلی، حفظ نیروهای ایالات متحده در افغانستان یک ضرورت است، چراکه آن‌ها تکیه‌گاه روانی برای نیروهای افغانستان فراهم کرده و به پرکردن شکاف‌های ظرفیت جنگی در این کشور کمک می‌کنند. اما نیروهای باقی‌مانده هیچ حلقه‌ی جادویی برای حل مشکل بی‌ثباتی افغانستان نیستند.
درنهایت، یک طرح جایگزین موفق –که بتواند شورش طالبان را به معنای واقعی تضعیف کند- نیازمند قدم‌گذاشتن افغانستان و همسایگان آن در مسیری بزرگ خواهد بود. اگرچه، متاسفانه محدودیت‌های زیادی برای چنین سیاستی وجود دارد و پیشرفت اندکی در این زمینه صورت گرفته است. کابل باید گام‌های عمده برای تقویت اقتصادی خود بردارد که با خروج نیروهای خارجی ضربه‌ی جدی خورد و باتوجه به کاهش کمک‌های حامیان بین‌المللی در خطر بیشتری قرار دارد. هم‌چنین افغانستان باید مبارزات خود با فساد اداری را جدی‌تر پیگیری کند. یک اقتصاد ضعیف و فساد گسترده، منجر به افزایش استخدام به شورشیان می‌شود –به‌خصوص تا زمانی که دولت افغانستان قادر نباشد نیروهای فقیر خود را متقاعد بسازد که این دولت جایگزین بهتری برای طالبان است. هم‌چنین کابل باید شیوه‌های دیگری (فراتر از حمایتی که اکنون از نیروهای خارجی دریافت می‌کند) برای تقویت نیروهای امنیتی‌اش پیدا کند – آن‌چه باتوجه به طیف گسترده‌ی مشکلات، ناامیدکننده است. فرستاده‌شدن چهار هلیکوپتر جنگی ساخت روسیه از سوی هند، قدم دلگرم‌کننده‌ای رو به جلو است، اما تاثیر زیادی برای پاسخ‌گویی به چالش‌های اساسی‌تری مانند بی‌سوادی و ترک خدمت نیروهای نظامی افغانستان ندارد.
درهمین‌حال، روسیه و ایران –که هر دو با مشکل هروئین افغانستان که بخش زیاد بودجه‌ی طالبان را تامین می‌کنند درگیر هستند- باید به کابل کمک کنند تا اقدامات موثرتری برای مبارزه با مواد مخدر انجام بدهد. آسیای مرکزی غنی از گاز، باید پروژه‌های کوچک خط گاز را برای تامین انرژی طراحی کند. این امر موجب تقویت اقتصادی افغانستان می‌شود. چین باید اطمینان حاصل کند که پروژه‌های استخراجی‌اش از معادن افغانستان، سود واقعی به مردم افغانستان می‌رساند. هند باید فروش سلاح‌های بیشتری به افغانستان را در نظر بگیرد، درحالی‌که تهدید جدی تحریک خشم پاکستان نیز وجود دارد. بار دیگر باید گفت که تمام این اقدامات، اگرچه می‌توانند بسیار مفید باشند، پیشرفت‌های حقیقی چندانی در پی نداشته‌اند. متاسفانه دلایل اندکی وجود دارد که فکر کنیم که آن‌ها می‌توانند در چند ماه آینده موفق‌تر از گذشته باشند – و به‌ویژه باتوجه به حضور کم‌تر نیروهای خارجی و تهدید کاهش کمک‌های خارجی.
سیاست‌های پاکستان باعث شده است که گروه‌های تروریستی قادر به رشد و شکوفایی در خاک این کشور باشند. بسیاری از این گروه‌ها –به‌ویژه طالبان پاکستانی و لشکر طیبه- در عملیات‌هایی با طالبان افغان در افغانستان همکاری کرده‌اند و از ظرفیت موجود برای ادامه‌ی کارهای خود بهره می‌برند. درهمین‌حال، حتا بااین‌که جنگ‌جویان طالبان افغانستان انتخاب کرده‌اند پناهگاه‌های جدیدی در افغانستان داشته باشند، شبکه‌ی حقانی در پاکستان باقی مانده است –از مناطق قبیله‌ای خرم، احتمالاً تا اسلام‌آباد، جایی که یک رهبر حقانی در سال 2013 به ضرب گلوله کشته شد. تا زمانی که روابط دوستانه-نظامی در پاکستان وجود داشته باشد، بعید است شورش طالبان در افغانستان با نابودی مواجه شود.
درحقیقت، هیچ گزینه‌ی خوبی برای ایالات متحده در افغانستان وجود ندارد – تمام طرح‌های جایگزین احتمالی به اندازه‌ی طرح اصلی مشکل‌ساز هستند. و متاسفانه، مردم افغانستان هستند که بیش از همه از این وضعیت رنج می‌برند. بسیاری از آن‌ها، جان خود را بر کف دست گرفته و درحال خروج از کشورشان هستند.

طرح جایگزینی ساده اما تاثیرگذار: کمک به مهاجرین افغانستان
وخیم‌ترشدن اوضاع امنیتی افغانستان موج تازه و گسترده‌ای از مهاجرت را آغاز کرده است. در ماه‌های اخیر، این کشور روزانه به‌طور میانگین 2000 پاسپورت صادر کرده است – افزایش سه برابر نسبت به ماه‌های گذشته. اکنون که ایران و پاکستان –مقصدهای رایج پناهندگان افغانستان در طی سال‌ها- دیگر جایی برای مهاجران ندارند، مردم افغانستان اکنون به اروپا سرازیر می‌شوند. سال گذشته، آن‌ها 21 درصد کل مهاجرانی را تشکیل می‌دادند که از مسیر دریا به اروپا پناهنده شده بودند و بیش از 30000 نفر در سال جاری به یونان رسیده‌اند.
این یک چالش دلهره‌آور است که ایالات متحده می‌تواند واقعاً به‌شکلی تاثیرگذار برای مقابله با آن کمک کند. واشنگتن –و دیگر شرکای ناتو در افغانستان- باید اطمینان حاصل کند که افغان‌ها شامل طرح اتحادیه‌ی اروپا برای سهمیه‌بندی مهاجران در کشورهای عضو هستند. هم‌چنین واشنگتن باید خط قرمز خود را که چند هزار افغان را که برای دولت ایالات متحده و نظامیان آن در این کشور کار کرده بودند، از دریافت ویزای خاص محدود می‌کرد بردارد.
ایالات متحده نمی‌تواند افغانستان را نجات بدهد، اما بهتر است از کسانی که از این کشور فرار کرده‌اند حمایت کند. این می‌تواند یک طرح جایگزین باشد که بدون شک ساده، عملی و قابل‌اجرا است –و درنتیجه ارزش پیگیری دارد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *