غلط است اگر فکر میکنید که دایناسورها زندگی را دوست نداشتند و به همین خاطر ترک حیات کردند. نه، این طور نبود. این گونه هم نبود که کسی دوست شان نداشته بوده باشد. اگر حالا قبرستانی از دایناسورها میداشتیم، بر لوح قبر شان چه چیزها که نمیخواندیم. فکر نکنید فقط حالا هیچ پدری یا مادری کمتر از خورشید نیست. فکر نکنید در زمان دایناسورها عبارت «نه تنها» وجود نداشت. اگر سندی باقی مانده بود، حتماً فرزند یکی از دایناسورها در بارهی پدر مرحوم خود رایناتوناخورس مینوشت: «او نه تنها یک پدر، نه تنها یک بزرگ طایفهی رایناتوخورسیان، نه تنها خورشید فامیل ما، بل مهربانترین دایناسوری بود که نظیرش دیگر نخواهد آمد. خعوهوهوعوراعف (یعنی ای پدر!)، صبر بسیار بباید که چو تو پوست کلفتی دگر از مادر گیتی بففاردععععععععغش (یعنی بزاید).
ولی دایناسورها، با همهی محبوبیتی که نزد فامیل و قبیلهی خود داشتند، یک عیب درمان ناپذیر هم داشتند و آن عیب این بود: بیش از حد کلان بودند، یا به عبارت بهتر بیش از حد کلان شده بودند. وقتی که اقلیم تغییر کرد و زمین دچار سرمایش و گرمایش خارج از قاعده شد، دایناسورها اصلاً متوجه نشدند چه شده. قد شان به حدی بلند بود که هیچ درنیافتند که از همان زیر پای شان حتا مورچهها و زنبورها هی ترک منطقه میکنند. یک وقت متوجه شدند که دیگر دیر شده بود. یک بدی دایناسورها این بود که مثلاً یک روز صبح که گرسنه بودند، آنقدر میخوردند که تا چند سال آینده گرسنه نمیشدند. به همین خاطر دیگر گردن خود را فرود نمیآوردند تا بفهمند زیر پای شان چه میگذرد. این بود که وقتی سر خود را پایین آوردند که ببینند چه خبر است، اقلیم تغییر کرده بود و زیر پای شان چیزی نمانده بود. علفها و درختها و درهها و دشتها و کوهها زیر یخ شده بودند یا از گرما سوخته بودند. حیوانات ریزهتر و چالاکتر رفته بودند.
حتما میگویید خوب، منظور؟ منظور خاصی ندارم. فقط میخواستم بدانیم که دایناسور شدن یعنی رو به انقراض رفتن. دایناسور نشویم. دایناسور هم نسازیم آنانی را که هاضمهی شان قوی است. حالا یکی میگوید «ای بلا، حالا فهمیدم چه میگویی؟». قربانت، جان بلا، همین دیر فهمیدنها یکی از شاخصهای دایناسوریت است. قدت را اندازه کن، اندازهی خوراکات را چک کن، ببین کمی وزنات زیاد نشده؟ نه، خودت را میگویم. منقرض نشوی. نه، بلا به پس دوستم و عطا. خودت را بپای.