یک: جنبش روشنایی برای عدالت پیوسته در حال نضج و قوام گرفتن است. سرتاسر کشور آکنده از شور عدالتخواهی و نفی ظلمت است. از بامیان گرفته تا دایکندی و هرات و بدخشان و خوست و غزنی. وقتی نهادی از آدرس یک ملت میرود تا زمینهی رفاه و آسایش و همدلی میان اقشار مختلف ملت را فراهم سازد بهعوض این مسئولیت، به کاری دست میزند که تاریخ سیاسی ملتها کمتر نظیرش را در خود دیده است، نیک مبرهن است که چنین شور و شکوه عظیمی در برابر یک چنین حکومتی که تصمیم هایش نابخردانه است، شکل بگیرد. فراموش نکنیم که حکومت بهمعنای واقعی آن تنها مسئول برآورده ساختن مطالبات شهروندان و پاسخگویی به خواستها و مشکلات آنها نیست، بل دنیا میزان خرد و عقلانیت یک ملت را نیز در سیمای حکومت آن میبیند.
جای تردید نیست؛ وقتی حکومتی با منطقی جابرانه و عصبیت کور قبیلوی در برابر حقوق و مطالبات مدنی و مسلم شهروندان قرار گرفته و آن را نادیده می گیرد چیزی نیست جز حکومتی که برای شهروندانش یک تکه نفرت و انزجار باشد. اما شکوه و پایداری افتخارآفرین مردم در این روزها دلالت بر این دارد که ترس و لرز عظیمی بر تن بیمتکای این حکومت مستولی شده است. از این است که حکومت با تمام مکارگی و از هر راه متصور تن به بیشرمی میدهد و بر چشم مردم خاک میپاشد. آخرین مورد همین شب گذشته بود که اشرفغنی احمدزی گفت میخواهد کمیسیونی را تشکیل بدهد که قضیه را بررسی کند. اما تجربهی چند سال کمیسیونسازی و بعد به فراموشی سپردن قضایا درسی شده برای ملت که دیگر به این بهانههای کذایی باور نداشته باشد. تا امروز هر جنایتی در این کشور صورت گرفته و هر قانونی که نقض شده و عدالتی زیر پا گذاشته شده، حکومت کمیسیون تشکیل داده است تا در پرتو آن همهچیز را به فراموشی بسپارد و با خاک پاشیدن به چشم مردم، به چرکین بودن خود سرپوش بگذارد.
اینک دیگر این کمیسیونسازی راهی شده برای گریز حکومت از زیر بار مسئولیت و خشم فزایندهی یک ملت ناراض. اما فکر میکنم این راه گریز، راه آشنایی است که ملت بهتر از حکومت ناکارآمد میداند فرجامش به کجا خاتمه خواهد یافت. لذاست که دیگر این سکهها خواناییشان را از دست دادهاند. مردم بیدارتر از آناند که به حیثیت و وزنهی نداشتهی این کمیسیونها باور کنند. در خصوص موضوع فعلی خوب متوجهاند که مبادا این گریزها دور زدن قانون و حق ملت بوده و مهر تأیید بر تصمیم تبعیضی و قبیلهسالار حکومت باشد.
دو: تعصب و ظلمتاندیشی خانهی تمام شهروندان این سرزمین را ویران کرده/ میکند. وقتی گردباد تعصب –که خود نشانهیی از وحشت و منطق پیشاانسانی است- چراغی را در بدخشان خاموش میکند، هیچ شک و دلیلی وجود ندارد که قربانی بعدی آن چراغ خانههای خوست و ارزگان و بامیان و سرپل نباشد. برای اینکه ظلمت از بنیاد با روشنی دشمن است. تاریکی و تاریکاندیشان نمیتوانند با وجود روشنی بهزندگی ننگین خود ادامه بدهند. خفاشان فقط آنگاه که تمام کوی و برزن را تاریکی فرا میگیرد، فرصت برای استمرار زشتی و پلشتی خود پیدا میکنند. ظلمت و تبعیض سمت نمیشناسد، قوم و زبان نمیشناسد و بالاخره انسانیت نمیشناسد از آنجاییکه عدالت وجه مشخصهی روشنی است و فقط در پرتو روشنی است که ارزشهای انسانی امکان محقق شدن مییابد؛ ظلمت جزیرهی خوشبختی جباران و نابخردان است. باید این جزیره را از بنیاد نابود کرد و بر ویرانههای آن خانهی امنی ساخت برای تمام انسانهایی که جز روشنی و عدالت، به چیز دیگری نمیاندیشند
سه: در حالحاضر مردم فکر میکنند اسیر تصمیمهای نابخرانهی حکومت است. اعتراضهای موجود از همین زاویه معنادار است. همه میخواهند به حداقلهای حقوق شهروندیشان دست پیدا کنند اما با بودن در زندانی که حکومت برای ملتش تدارک دیده است حتا امید نور و روشنایی هم نمیرود. پس رهایی رؤیای کسانی است که در بند و زندان قرار دارند. آنها با تصور رهایی احساس شعفانگیزی پیدا میکنند. واژهی رهایی برای آنها معنای خاص و بیبدیلی دارد. با شنیدن این واژه امید و تمنای پایانناپذیر و انگیزهی مقاومت در برابر سختیها بهشکل حیرتانگیز و رهاییبخش بهمعنای واقعی کلمه در جان و جهانشان پدیدار میشوند و سرشاری و نیروی مهارناپذیری در جانشان خانه میکند. امید رهایی آنها را وا میدارد که هر لحظه چشم به افق بدوزند. افق روشنیبخش و دلانگیز است. آنها دل در گرو این روشنی و دلانگیزی افق دارند و با این دلدادگی به افق و نیروی فزایندهی حرکت به سوی افق حاضراند سنگلاخها و کورهراههای تاریکی و ظلمت را یکبهیک طی کنند و همچنان به پیش بروند. شاید در میانهی این راه مخاطراتی متوجه آنها باشند و خراشهایی پاهایشان را تهدید بکند، اما آنها همچنان با گامهای استوار راه میپیماند و جبران این سختیها و خراشیدگیهاشان را در رهایی و رسیدن به روشنی میبینند. زیرا میدانند که رهایی بیبها نیست. بهای رهایی تحمل رنجهای راه رهایی است. اما این رنجها در مقایسه با ماندن در زندان خیلی ناچیز و فراموششدنیاند. شکنجهی ماندن در زندان که بهشکل فرسایندهیی آنها را خرد و حقیر میکرد، بیشتر از آن است که دلهرهی راه به ماندنِ دوباره در زندان وادارشان کند. آنها قلب تپنده دارند و بر ذهینت و جهان تاریکی و تیرگی غلبه کردهاند.