زکیه محمدی و زهرا کلثوم، دو سفیر روشنایی از سرزمین بام دنیا که استعارهیی است از تعالی و روشنی اندیشه تا پایتخت اندیشههای تاریک سوار بر دوچرخههایشان آمدند تا پیام روشنایی و نفی تاریکی را بهگوش کسانیکه روشنی را در قبضهی خود گرفتهاند، برسانند. آنها دو روز قبل چوک الکین بامیان را به مقصد چوک فوارهی آب در دامن ارگ ریاستجمهوری ترک کردند و روز گذشته، هنگامیکه روشنایی آفتاب، این بزرگترین الماس جهان، بر همهجا پرتو افگنده بود، سفرشان را به انجام رساندند.
زکیه و زهرا که «برای روشنایی، حق و عدالت» 190 کیلومتر راه صعبالعبور و کمرگاههای مملو از خطر را رکاب زدهاند و حالا با هریکینهای خاموشِ در دستداشتهیشان جلو ارگ اندیشههای تاریک ایستادهاند، میگویند آمدهایم «تا هدیهی خود را به رییسجمهور و رییس اجراییهی کشور تقدیم کنیم. دو هریکین، هدیهی ماست به دو کسی که با وعدهها و تعهدات روشن به ملت افغانستان به رهبری دولت رسیدند و حکومت وحدت ملی را تشکیل دادند.» آنان «به پاس احترام به ارزشهای دموکراتیک و نظام دموکراتیکی که برای حفظ آن هزاران شهروند جان دادهاند و میلیونها تن از آن دفاع کردهاند و با ادای احترام به برابری، کرامت انسانی، حقوق بشر و دموکراسی و صلح»، آمدهاند تا به حاکمان این کشور بگویند که بهحق این خونهای ریختهشده و امیدهای بربادرفته و چشمانِ بیرمق و منتظر، روشنایی را از مردمی که آفتاب تنها حقیقتشان است، نگیرند. گواه صداقت در پیام زکیه و زهرا و عمق فاجعهی حاصل از تاریکی و تاریکاندیشی دو هریکینی است که زکیه و زهرا در کنارهی دوچرخههایشان از بامیان تا کابل با خود حمل کردند و میخواستند به رییسجمهور و رییس اجراییهی کشور بدهند؛ اما در نبود این دو شخص، ادارهی امور ریاستجمهوری از گرفتن هریکینهای آن دو بانوی روشنایی امتناع کردند و احتمالاً فکر کردند که پذیرفتن چراغ، اهانتی است به حکومتی که گویا رسالتش را در تحمیل و گسترش تاریکی بر مردم تعریف کرده است.
هریکینهای زکیه و زهرا، در واقع نمادی از روشنایی سیار، وقتی با امتناع پذیرش از جانب ارگنشینان مواجه میشود، صورتبندی قابلتأملی از وضعیت حاکم بر کشور و افکارمان بهدست میدهد: اینکه تاریکاندیشی قاعدهی تفکر ما را شکل میدهد. پذیرش هریکینها بهمثابه چراغ سبز نشان دادن به رهایی از شر تاریکی، یک استثنا بود که از یک جانب غالب آمدن روشنی بر تاریکی را در تاریخ نهادینه میکرد و از جانب دیگر اعترافی بود به تحمیل تاریکی از سوی حاکمان این کشور و ترک این کردار بعد از این؛ اما چنین نشد و آنها چراغ را رد کردند. این نشان میدهد که ارگ و سپیدار هنوز بر بسط و فراگیر شدن تاریکی اصرار میورزند. در زمانهیی که روشنی تنها اتکای معتبر و مطمئن انسانها برای عبور از لجنزار ظلمت و جهالت و نکبتهای نابخردانگی است، چرا حاکمان این کشور به نفی و رد چراغ دل بستهاند؟
یک: افغانستان به لطف حاکمان عاقبتنیندیش، تاریکیپیشه و دوستدار فرق و نفاق، سرزمین سلطهی بس ناروای تاریکیهاست. این چیزی است که دستکم ما در طی تاریخ چند دههی اخیر این کشور، دقیقاً همان دهههایی که جهان با شتاب فوقتصور ظلمتهای طبیعی و مصنوعی را به زیر میکشد و پسزمینهی زندگیشان را با رنگارنگی روشنایی آذین میبندد، با آن گلاویزیم. این چند دهه بهوضاحت نشان میدهد که جهش ما اگر نه پیوسته، دستکم اغلب بهسوی تاریکی بوده است. تاریکی محدود به نبود برق نیست؛ شقاق اجتماعی، نفاق ملی، فرق گذاشتن میان ملیتهای کشور و در نهایت تلخ و دشوار ساختن زندگی همه محصول تاریکی و تاریکاندیشی است. زکیه و زهرا با چراغهایی در دست آمدند تا این تاریکی مجسم را به ما نشان بدهند و بگویند بیایید این تاریکی را از میان برداریم؛ پذیرش چراغهای خاموش آنها و حفظ آن در بایگانی ترازنامهی ارگ، نمادی بود از این امید و آرزو. اما ارگنشینان این کار را نکردند و با رد چراغ، به دیگران رساندند که هنوز تاریکی را بر چراغ ترجیح میدهند و بر استمرار آن اصرار دارند.
دو: هراس از آگاهی و دانایی مردم در نزد حاکمانی که استمرار حکومتشان بر آنها را فقط در نبود دانایی امکانپذیر میدانند. جای گفتن ندارد که روشنی رابطهی مستقیمی با دانایی دارد. دانایی جلوهیی از روشنی است. سیر تمدن تاریخ بشری بهگونهیی بوده که ثابت کرده است در نبود روشنی همهجانبه، کسب دانش و دانایی ناممکن است و در نبود دانایی، خوشبختی انسانها فقط یک رؤیای دور و دستنیافتنی.
جامعهیی که دانایی راهنمای عمل و مناسبات آن نیست، هیچگاهی بر استبداد و نارواییهای کمرشکن واقف نخواهد شد. زیرا کسب آزادی، تشخیص نیک از بد و قرار گرفتن در موضع اختیار و انتخاب بهعوض فرو رفتن در ورطهی جبر و انحصار، فقط به مدد دانایی قابل تحصیل است و در فقدان روشنی، این دانایی بهوجود نخواهد آمد. دوباره باید تأکید بکنم که منظور از روشنی فقط روشنی برق نیست و تاریکی تنها در نبود این روشنی برق تعریف نمیشود؛ تاریکییی که بر قلب و ذهن انسانها سایه میافگند، بارها اسفناکتر از تاریکی خانههاست و خانهها تنها زمانی تاریک میشوند و تاریک باقی میمانند که ذهنها تاریک باشند و نخواهند خانهها روشن شوند.
حکومتهایی که با مردم رابطهی صمیمی و مبتنی بر همکاری متقابل معطوف به منافع ملی نداشته باشند، همیشه میکوشند از مردم دوری گزینند و این دوری میسر نمیشود مگر اینکه مردم را در تاریکی و محروم از استعداد تشخیص قرار دهند. ایجاد نفاق و فاصله میان اقشار جامعه، در رویارویی قرار دادن آنها و دور نمودنشان از سرنوشت جمعی و جیرهبندی دانایی، راههایی است که حکومتها به مدد آنها میتوانند مردم را در تبعید ظلمت قرار داده و خود بر آنها حکم برانند. روشنی این فرصت را از حکومتِ دورشده از مردم میگیرد و مردم را به تحرک وا میدارد و سبب میشود آنها بر سرنوشت خود آگاه شوند و در قبال کارکرد حکومت و محرومیت احساس مسئولیت کنند.
رد چراغ از جانب نمایندگان حکومت تعریف روشن و عینی از این وضعیت است؛ وضعیت هراس از دانایی مردم و برملا شدن اِعمال تاریکی خودش بر آنها. اما تا چه زمانی این رویه دوام خواهد کرد؟ آیا زمانی آن فرا نرسیده که حکومت با ترک رویکرد ناپسند قبلی خود، از فاصلهی ایجادشده میان خود و مردم کاهش داده و راه همکاری بدون فرق و حذف را با آنها در پیش گیرد؟