من از شکست خوردن کودتا در ترکیه بسیار غمگین شدم. نه اینکه از رجب طیب اردوغان و حکومتاش بدم بیاید. اصلا همینطوری هستم. از شکست هر کودتایی غمگین میشوم. شما هم همینطوراید نه؟ راستاش را بگویید. وقتی که در کوچه همهمه میشود و مردم جمع میشوند و سروصدا زیاد است، خداییاش خوشحال نمیشوید؟ آرزو نمیکنید که دو نفر به جان همدیگر بیفتند و سروصورت همدیگر را پرخون کنند؟ اگر این چیزها برایتان جذاب نیستند، بدانید که به تدریج از فرهنگ آبایی کشورتان فاصله میگیرید و به حوزهی «بچه ننه» شدن نزدیک میشوید. مرد باید که در کشاکش دهر سنگ زیرین آسیا باشد و اگر سنگ زیرین آسیا نبود، حداقل اینقدر دل و گرده داشته باشد که به تماشای سنگهای زیرین آسیا بایستد. خانمها گوشه شوند. مردها حرف میزنند.
کودتای ترکیه، هر چند شکست خورد، مرا به این خیال شیرین برد که چهطور است یک چند آدم کاکه پیدا شوند و در میهن شیران، یعنی افغانستان، نیز کودتا کنند. تصور کنید که شب در خانهی خود نشسته باشید و ناگهان مردی ریشبلند با واسکتی پیشاوری در تلویزیونها ظاهر شود و اعلام کند که مردم افغانستان از یوغ حکومت فاسد وحدت ملی آزاد شدهاند و از این پس میتوانند هر طور که دل خودشان خواست فقط ریش بگذارند. آنگاه استاد سیاف حکومت واقعا اسلامی را در کشور اعلام کند و از مردم بخواهد که مفسدین فیالارض یعنی مقامات دولت ساقطشدهی وحدت ملی را در هر جا که یافتند به دیار باقی بشتابانند…
حتما میگویید بمیری با این خیال پوچات. راست هم میگویید. اگر چنان کودتایی هم شود، باز چند روز که گذشت آبها از آسیاب میافتد و فاروق وردک مشاور خلیفهی مسلمین میشود و وحید مژده رییس شورای عالی علمای جید کشور میشود و پیر گیلانی و حامد کرزی و اشرف غنی و حنیف اتمر و کریم خرم مجمع ثقافت افغانی میسازند و دوباره یکییکی وارد حکومت میشوند و…
پس به این نتیجهی اخلاقی میرسیم که از آنجا که برای ما انقلاب و کودتا و هر چیز دیگری از همین قماش هیچ تفاوتی نمیآورند، همین وضعیتی که حالا داریم بهتر است. چه سود که سلطنت براندازیم، شوروی شکست بدهیم، مجاهد سر کار بیاوریم، طالب به حکومت برسانیم، تکنوکرات بر تخت بنشانیم و… و آخر باز به همان جایی برسیم که اول در همان جا بودیم؟