محو تنورهای فاجعه

در ضرورت پیش‌گیری از وقوع فجایع مداوم

خبر می‌رسد که زهرای چهارده‌ساله در غور به آتش کشیده شد. او چهارماهه حامله بوده و خانواده‌ی شوهرش پس از این‌که از او می‌خواهند به جمع‌آوری خشخاش برود و زهرا از این کار امتناع می‌ورزد، او را نخست به‌صورت مفصل لت‌وکوب می‌کنند و بعد هم با خیال این‌که زهرا بر اثر این لت‌وکوب حیاتش را باخته است، داخل تنورش می‌اندازند. وقتی این گزارش را در رسانه‌ها می‌خوانیم، فکر می‌کنیم اشتباهی رخ داده و رسانه‌ها یک حادثه‌ی چند ساله را برای چندمین‌بار به تکرار نشر می‌کنند. و این یک امر طبیعی است. زیرا تکرار حادثه، استثنائیت و قدرت اعجاب‌آفرینی را از آن می‌گیرد. اما این یک تکرار صرف نیست؛ یعنی تکرار در بازگویی حادثه (در واقع فاجعه) رخ نداده است، بل تکرار در بازآفرینی و خلق فاجعه است. برآیند این امر در هر دو صورت، عادی‌شدگی فاجعه است. دیگر در این سرزمین نه از سنگسار زنی دچار تعجب می‌شویم و نه در آتش سوختن دختری قدرت رقیق ساختن احساس و عاطفه‌ی ما را دارد. چنین است که فاجعه‌های همه‌روزه، در چشم ما داستانی آشنا می‌نماید.
اما در سمت دیگر قضیه، چنین رخدادهایی به‌مثابه امکان‌های خوش‌آیند، برای عده‌ی زیادی موجب شور و هیجان می‌شود، شور و هیجان‌های مقطعی، ناشی از یافتن ابژه‌ی مشغولیت خود. روشن‌تر بگویم: این رخدادها باعث می‌شود تا کسانی که از فرط بی‌ابژگی و بی‌کاری دچار افسردگی شده بودند، از آن نجات یابند. حرکت‌های موردی و مقطعی بخشی از فعالان مدنی کشور، به‌ویژه در پایتخت، دال بر این ادعاست. به چه شکل: آن‌ها منتظراند تا رخدادی پدید آید و بعد دست به کار شوند و از آن رخداد یک پوشش مشروع برای تحقق بخشیدن به نیات فردی و مقطعی خود استفاده کنند. نخستین زیانی که این واکنش‌ها با خود حمل می‌کنند، این است که فرهنگ مبارزات مدنی مداوم و کنش‌گرانه و امر رادیکال دادخواهی از میان می‌رود.
زشتی و یا نیکی تنها در نفس یک رخداد نیست، بل چگونگی موضع‌گیری در برابر آن نیز بر میزان بدی و شرارت یا نیکی و حسن آن رخداد تأثیر دارد. رخدادهایی که فاجعه‌آمیزاند، بیشتر از این‌که بعد از وقوع زشتی به‌بار آورند، از وضع شوم و تیره‌یی خبر می‌دهند که قبل از وقوع آن‌ها وجود داشته و به رخداد مجال بروز داده است. یعنی طبعاً هر رخدادی، باید این پرسش را در ذهن شاهدان و بازماندگان زنده کند که: چگونه شد که چنین چیزی رخ داد؟ و مطرح نمودن این پرسش موجب می‌شود که ما در تعریف خود از وضعیت کلی بازنگری بکنیم و در صورت تشخیص وجود بنیادهای فاجعه‌آفرین در آن، در صدد تغییرش شویم.
فاجعه یک پدیده‌ی کلی و خودبسنده نیست، یک امر انضمامی است که شرایط عینی جامعه وقوع و ظهور آن را ممکن و مشروع می‌سازد. قانون بنیادی هر رخدادی این است که، رخداد در هر جامعه‌یی به‌طور بالقوه وجود دارد، اما برای این‌که بتواند ظهور کند، باید در یک وضعیت مناسب قرار بگیرد. وضعیت مناسب به این معنا که هیچ مانعی بر سر ظهور آن وجود نداشته باشد و قربانیان آن نقش و حیثیتی بیشتر از مشاهده‌گران بی‌طرف را نداشته باشند. این‌جاست که رخداد ظهور می‌کند و فاجعه منتشر می‌شود. لذا، در جامعه‌یی که ما شاهد ظهور هرروزه‌ی رخدادهای فاجعه‌آمیز و ویران‌گر هستیم، به‌مثابه قربانیان آن فجایع باید بپذیریم که ما هستیم که اجازه‌ی ظهور را به آن رخداد داده‌ایم و بنابراین، مسئول آن نیز خود ما هستیم.
واکنش در برابر یک فاجعه، همیشه قبل‌از‌قبل حیثیت یک امر خنثا را دارد. زیرا فاجعه جهت وقوعش، نیاز به شرایطی دارد که بی‌اعتنایی، نظاره‌گری و خنثابودگی قربانیان بخشی از آن شرایط است. مفهوم روشن این مسأله این است که واکنش الزاماً امری است پسازمانی، یعنی مربوط به زمانی می‌شود که فاجعه دیگر قابل کنترل و بازداشتن نیست. پس چه‌کار باید کرد؟ در یک کلام: کنش. کنش فعالیتی است پیشینی؛ قبل از وقوع فاجعه، آن را در نطفه خنثا می‌کند. گفتم که فاجعه طی یک شرایط و در یک وضعیت مناسب رخ می‌دهد؛ اما کنش، یعنی خلق مصئونیت فراگیر پیشینی، از وقوع آن جلوگیری می‌کند. واکنش یا موضع‌گیری پس از وقوع فاجعه، بدون شک یا ناشی از راه‌گم‌کردگی است و یا به هدف و نیت دیگری صورت می‌گیرد. چون در چنین حالتی، هیچ گزینه‌یی برای محو فاجعه وجود ندارد.
منظور این است که ما در کشوری زندگی می‌کنیم که فجایع تباهی‌آور، جزئی از ویژگی‌های همیشگی آن شده، با این‌حال، هیچ نیتی برای جلوگیری از آن و تغییر وضعیت نداریم و به مدد همین بی‌خاصیتی و بی‌کنشی همیشگی ما (قربانیان) هم بوده که بروز فاجعه شکل روزمره را به‌خود بگیرد، تا آن‌جا که دیگر حتا در برابر آن اظهار ترس و تعجب هم نمی‌کنیم و فقط بعد از این‌که هر روزه جمعی کشته می‌شوند به‌وسیله‌ی انتحار و انفجار، زنی سنگسار می‌شود و دختری زنده‌زنده می‌سوزد، به‌خود می‌آییم و آن‌هم فقط به میزانی که از روشن کردن چند شمع و سر دادن «فلانی، جای تو خالی!» فراتر نرود. این در واقع همان واکنشی است که پس از این‌که فاجعه قربانی خود را می‌گیرد، از ما سر می‌زند. نمی‌توان جهت برون‌رفت از این وضعیت، نسخه پیچید و یک‌باره حل مشکل کرد؛ اما عجالتاً به نظر می‌رسد که هیچ راهی وجود ندارد جز اقدام قبل از وقوع فاجعه، یعنی کنش. این‌که چگونه این کنش صورت بگیرد و طی چه زمانی تحقق خواهد یافت، نباید دچار خوش‌بینی شد. نیاز به زمان و مبارزه‌ی مداوم دارد. با حرکت‌های مقطعی و سلیقه‌یی افراد نمی‌توان کشور و ساکنانش را از دم فاجعه پس گرفت. باید زمینه و بنیادهای امکان وقوع فاجعه محو گردد، با فعالیت همیشگی، پیش‌گیرانه و صادقانه. نمی‌توان با تبدیل کالا، بدن سوخته‌ی زهراها را مداوا کرد، باید تنور سوزندگی را از بین برد.