برای مسیر پیشِ رو

حالا 85 نفر از جوانان دلیر و پرورده را از دست داده‌ایم. ده‌ها نفر دیگر مجروح‌اند. فضای اجتماعی ملتهب است و همه به درجات داغداراند.
آنانی که خیلی جوان نیستند، جنگ‌های داخلی مردم هزاره را خوب به یاد دارند. ورود جوانان در آن جنگ‌ها یک مکانیسم داشت. ابتدا که جوانان به احزاب می‌پیوستند و مثلا نهضتی و نصری و سپاهی و… می‌شدند، برای آرمان‌های مرامنامه‌یی آن احزاب می‌پیوستند (عده‌یی هم به‌خاطر نزاع‌های محلی به این احزاب پناه می‌بردند). مرامنامه‌های آن احزاب را بخوانید. چیزی جز روشنی و عدل و آبادی و آزادی عرضه نمی‌کردند. جوانان آرمان‌گرا و آزادی‌خواه و دلاور به‌خاطر آن میوه‌های ارجمند بود که به باغ احزاب می‌رفتند. اما در عمل، چنان که معمول است، آن‌چه پیروان و اعضای آن حزب‌ها با آن سروکار می‌یافتند رقابت آرمان‌ها و مرامنامه‌ها نبود؛ آنان در جنگ قدرت درگیر می‌شدند. این است که آن که «نصری» بود نصری بودن برایش هویتی غیرقابل عبور می‌شد و آن که «حرکتی» بود، دیگر نمی‌توانست حرکتی نباشد.
چرا؟
برای این‌که آدمی معمولا به چیزی که برایش هزینه داده است، سخت می‌چسپد. آدمی دلبسته و حتا شیفته‌ی آن چیزی می‌شود که در آفریدن و ابداع‌اش نقش داشته است. بسیاری از جوانانی که ابتدا با جاذبه‌ی آرمان‌های آن احزاب به عالم سیاست و تفنگ‌به‌دوشی پیوستند، وقتی که زخمی شدند و رفیق از دست دادند و دشمن پیدا کردند و حزب برای‌شان حیثیت ناموسی یافت، دیگر نتوانستند مسیر دیگری انتخاب کنند. به همین خاطر، تا آخر خط رفتند و همه چیز خود را فدای راهی کردند که حتا وقتی که به بیراهه تبدیل شده بود نیز راهروان خود را به دنبال خود می‌کشید.

اکنون، باز با آن قصه روبه‌روییم. اعضا و فعالان جنبش روشنایی پس از فاجعه‌ی دهمزنگ با عزم راسخ‌تر و ایمانی خالص‌تر از ادامه‌ی تظاهرات نامحدود سخن می‌گویند. معلوم نیست اصرار بر این گزینه، که حالا حیثیت ناموسی پیدا کرده و پس از ریخته شدن خون ده‌ها انسان گزینه‌ی ناگزیری به‌نظر می‌آید، چه عواقبی خواهد داشت. همین‌قدر می‌دانیم که لجاجت دولت در برابر یک خواست ساده و مشروع و اصرار رهبران جنبش روشنایی بر انجام تظاهرات نامحدود وضعیت را پیچیده‌تر و بحران را فاجعه‌انگیزتر خواهد کرد.

دیدگاه‌های شما
  1. من در اوایل نهایت خوشبین بودم. به این جمله فکر می‌کردم که؛” قوت ما در وحدت ماست.” برایم سخت بود تا باور کنم، همه این مردم با هم‌اند.
    تا اینکه، سردمداران و تشنگان قدرت آمدند، با تعیین نمودن خط قرمز شان، مسله را حیثیتی ساختند و آن را با تعفن سیاست درآمیختند.
    بلی، آنها مطمین هستند و بودند که جوانان آرمان گرا هیزم آتشی خواهد شد، که آنها بر می افروزند. منظورم این نیست که اعتراض کنندگان و عدالت خواهان نادانسته به این جمع پیوستند، آنها به مراتب درک بهتر و تحصیل بیشتر از هرکدام رهبرنماها داشتند.و مثل من طعم تلخ تبعیض را چشیده بودند، در کوچه، مکتب، دانشگاه، محل کار و همه جا.
    و حالا اتفاقی افتاد که نباید می افتاد. خودم نمیتوانم لحظه ای تصویر آن حادثه را از ذهنم دور کنم، من از درون زخمی ام.
    اما زمانی زخمم عمیق‌تر و ناسور می شود که می‌بینم خانواده ای تنها حامی‌اش را از دست داده، و سر از فردا گرسنه است. عبدالله از روز اتفاق حادثه تا حال به هوش نیامده، ولی کمی دورتر، پروسه رهبر سازی و رهبرتراشی جریان دارد.
    همه به جان هم افتاده!
    مسیر پیش رو را هم خواهیم پیمود. ولی، نمیدانم به قیمت زندگی و جان کدام یک از انسان های ساده و صادق این خراب آباد؟

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *