جنگی که هرگز افغانستان را ترک نکرد

اُپن کانادا/ جان دانکن ترجمه: معصومه عرفانی

بخش دوم و پایان

خودی‌ها در مقابل خارجی‌ها
برای حداقل یک‌ونیم دهه، در افغانستان همه‌چیز درحال از هم گسیختن بود چراکه مرکز کنترلی بر اوضاع نداشت و هرج‌ومرج کشور را فرا گرفته بود.
طالبان قادر بودند تا پیش از حمله‌ی نیروهای ائتلاف کشور را تاحدی تحت کنترل دربیاورند. همچنین این گروه باوجود تلاش‌های گسترده‌ی بین‌المللی برای نابودی‌اش در طی 15 سال، انعطاف‌پذیری قابل‌ملاحظه‌یی از خود نشان داده است. این مساله تنها به‌دلیل حمایت‌های خارجی نیست، بلکه همچنین بسیاری از آن‌ها از سرزمین اصلی پشتون‌ها که توسط خط مرزی به دو بخش تقسیم شده‌ برخاسته‌اند؛ این منطقه‌ی مرزی میان افغانستان و پاکستان، به‌شکل موثر جنبشی را پایه‌گذاری کرد که اکثریت آن‌ها نه از خارجی‌ها بلکه از تندروهای منطقه‌یی محلی بودند.
اگرچه آن‌چه آن‌ها برای جمعیت عمدتا محدود در روستاها و به‌شدت سنتی افغانستان به همراه آوردند، اغلب –گرچه نه همیشه- نامطلوب بوده است، با این‌همه چهره‌ی آشنایی داشته است. این‌که ما هر بار این تندروها را به جای آداب و هنجارهای عمیقا سنتی افغان‌ها، در قیاس با آرمان‌های خود برای مردم افغانستان قرار می‌دهیم، یک خطاست. با این فرض که بیشتر مردم افغانستان می‌خواهند شبیه ما باشند، ما قادر به دیدن این حقیقت نیستیم که آن‌ها هیچ قرابتی با ما احساس نمی‌کنند. اتفاق مشابه زمانی رخ داد که رهبران ملی‌گرا در گذشته با فشار از بالا برای مدرن‌ساختن یا غربی‌سازی کشور تلاش کردند (و شکست خوردند). مردم افغانستان که چیز زیادی برای باختن ندارند، به‌شدت برای حفظ هرچه دارند تلاش می‌کنند.
برای درک بهتری از این مساله، می‌توانیم روستاهای محروم افغانستان را با روستای توسعه‌نیافته‌ی فیلسوف سیاسی ژان ژاک روسو در کتاب «گفتمانی درباره‌ی منشاء نابرابری» (1735) مقایسه کنیم که او استدلال می‌کرد طبیعی‌ترین شکل زندگی انسان‌ها است: در چنین روستاهایی، انسان‌ها به سطحی از توسعه دست می‌یافتند که آن‌ها را در ساختارهای اجباری اجتماعی اقتصادی، دولتی و قانونی به دام نمی‌انداخت. گرچه تفاوت‌های مهمی میان روستای روسو و افغانستان وجود دارد، با توجه به مثال‌هایی قابل مقایسه در رابطه با آداب و سنت‌هایی که برای ما بیشتر آشنا هستند، تاحدی می‌توانیم درک کنیم که زمین، سنت‌ها و استقلال، چه باخت سنگینی برای آن‌ها به حساب می‌آید –و نمی‌توان زمانی که خارجی‌های مسلح به خانه آمده‌اند، باوجود تمام هدایایی که با خود آورده‌اند، آن را دست‌کم گرفت.
از آن‌جا که ما هیچ‌گونه قرابتی با شورشیان نمی‌بینیم، اساسا این قرابت و حس نزدیکی را که افغان‌ها با آن‌ها می‌بینند را نیز دست‌کم گرفته‌ایم، و به همین دلیل است که شکست ما به حدی بوده است که فریادها برای بیرون‌انداختن خارجی‌ها در سراسر افغانستان شنیده می شود. و از آن‌جا که ما همچنان برای سنجیدن میزان موفقیت باتوجه به استانداردهای مردم افغانستان مشکل داریم، به توسعه‌ی کابل –شهری که از جمعیت کم‌تر از نیم میلیون در سال 2001، امروز به بیش از 3.5 میلیون جمعیت رسیده است- به‌عنوان شاهدی بر «پیشرفت‌های فوق‌العاده‌یی که پس از سقوط رژیم طالبان در سال 2001 صورت گرفته‌ است، استناد می‌کنیم. اما تصویری که شورشیان افغان ایجاد کرده‌اند، همراه با تاکتیک‌های به‌ کار گرفته‌شده توسط شورشیان، می‌تواند بسیاری از افغان‌ها را به سمتی هدایت کند که همچنان ترجیح بدهند به‌جای ایستادن علیه شورشیان به‌نفع حکومت‌هایی که به‌وضوح از طرف خارجی‌ها پشیبانی‌ می شوند و تنها جایی که حضور آن‌ها در خانه احساس می‌شود کابل است، با شورشیان کنار بیایند.
تامل بر این‌که چطور امپراتوری عظیم بریتانیا، ابرقدرتی مانند شوروی، و ائتلاف ناتو و ایالات متحده –سه نمونه از قدرتمندترین نیروها- از یکی از توسعه‌نیافته‌ترین کشورهای روی زمین بیرون رانده شدند، تکان‌دهنده است. جنگ ما در آن‌جا کم‌تر از یک ماه پس از 11 سپتامبر آغاز شده و تا حد زیادی دو ماه پس از 11 سپتامبر خاتمه یافت و سه ماه پس از 11 سپتامبر به دولتی محلی منتقل شد که حمایت غربی‌ها را برای آینده‌یی روشن با خود داشت. اما یک‌ونیم دهه بعد، ما باز هم از جنگی حمایت می‌کنیم که قادر به پیروزی در آن نیستیم و شورش شدت گرفته است.
در حقیقت، هر بار مردم افغانستان یکی از قدرت‌های بزرگ را وادار به فرار از کشورشان کردند، افتخار و غرور بیشتری یافتند و توانایی بیشتری برای بسیج‌کردن خود در برابر تهاجم‌های متعاقب احساس کردند. آن‌ها می‌دانند علی‌رغم این‌که به عبارت ماکیاولی، «تصرف سرزمین آن‌ها بسیار آسان است» اما «حفظ آن به‌شدت دشوار است». آن‌ها به بازپس‌گرفتن روستاهای خود از خارجی‌ها یا قدرت‌هایی با پشتیبانی خارجی‌ها ادامه می‌دهند و این کار جهادی‌ها را از خانه و خارج از آن که شامل گروه نوظهور وفادار به دولت اسلامی عراق و شام، جذب می‌کند. جنرال وینسنت آر. استوارت، رییس آژانس اطلاعاتی دفاعی ایالات متحده، در گزارش ماه مارچ خود به کمیته‌ی نیروهای مسلح آورده است: «طالبان و داعش، بر مقابله با حضور بین‌المللی، به‌اندازه‌ی گسترش قلمروهای ارضی خود در افغانستان متمرکز هستند».

غرور نیروهای ائتلاف
اشغال افغانستان، حتا با ارمغان‌آوردن توسعه، یک بازی محکوم به شکست است. غرور زیاد نیروهای ائتلاف هزینه‌ی سنگینی برای ذی‌نفعان دارد. اگر ما بپرسیم این مسیر به کجا ختم می‌شود، ممکن است پاسخ این باشد که احتمالا ما خطایی بدتری نسبت به آن‌چه از بریتانیا در قرن نوزدهم به یاد داریم مرتکب می‌شویم. شکست در افغانستان بریتانیایی‌ها را حتا در اوج قدرت امپریالیستی‌شان با دشواری‌های زیادی مواجه ساخت. بریتانیایی‌ها که امیدوار بودند افغانستان را به‌عنوان یک کشور حایل میان املاک ارزشمند و چشمگیر خود در هند بریتانیا –گوهر تاج و تخت بریتانیا- و تهدیدات روس‌ها کنترل کنند و توسعه بدهند، در سال 1839 به افغانستان وارد شدند و جنگ‌هایی متعاقب ورود آن‌ها رخ داد. آن‌ها دو بار به‌شکل خاص بهای خون‌باری پرداخت کردند و هر بار یک جنگ بزرگ پس از آن خاتمه یافت.
در ماه جنوری سال 1842، نزدیک به 175 سال قبل، غیر از یک تن، تمام 4500 سرباز و 12000 غیرنظامی همراهشان، درحال عقب‌نشینی از کابل به جلال‌آباد، یا کشته شدند یا در تنگه‌های بی‌رحم افغانستان منجمد شدند، و این حادثه به پایان نخستین جنگ انگلیس و افغانستان در اواخر آن سال انجامید. در ماه جولای 1880، نزدیک به پایان دومین جنگ انگلیس و افغانستان (1878-1880)، بریتانیایی‌ها یک شکست بزرگ دیگر را در نبرد میوند در همان منطقه‌ی هلمند و ارغندان که غرب بارها و بارها به آن‌جا بازگشته است متحمل شدند و 971 سرباز و 331 غیرنظامی را از دست دادند.
در داستان‌های عامه‌ی افغان‌ها آمده است که زنی به نام ملالی، به قیمت زندگی خودش نیروهای افغان را بسیج و رهبری کرد و باعث شد آن‌ها که نزدیک بود در میوند شکست بخورند، پیروز میدان شدند. تمام افغان‌ها از آن نبرد با افتخار یاد می‌کنند. ملالی به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین قهرمانان افغانستان به یادها مانده است. نام او برای نام‌گذاری بیمارستان‌ها، مدارس و زنان استفاده می‌شود –ملالی جویا نیز یکی از آن زنان است. جویا یکی از صریح‌ترین منتقدان اشغال تحت رهبری ناتو و ایالات متحده بوده است. حتا او که نه سنت‌گرا، بلکه یک طرفدار سرسخت سکولاریسم، دموکراسی و حقوق زنان است، بارها خواستار خروج نیروهای ائتلاف شده است. او اخیرا در مصاحبه‌اش در ماه جون گفته است: «تاریخ ما و تاریخ بسیاری کشورهای دیگر ثابت می‌کند که هیچ ملتی نمی‌تواند به ملتی دیگر آزادی اهدا کند. آزادی باید توسط خود مردم آن کشورها به دست بیاید». او استدلال می‌کند که افغانستان همچنان یک قربانی بداقبال در مرکز یک بازی ژئوپولیتیکی بزرگ است، مانند زمانی که میان خرس روسی و شیر بریتانیایی در طول قرن نوزدهم قرار گرفته بود.
آن‌چه از دو جنگ افغانستان و انگلیس در قرن نوزدهم ناشی شد، و تا جنگ سوم افغانستان و انگلیس در سال 1919 به طول انجامید، بن‌بستی بود که در معاهده‌ی گندمک در سال 1879 نشان داده شد.در این معاهده، بریتانیا موافقت کرد از افغانستان عقب‌نشینی کند، این کشور را در برابر قدرت‌های خارجی محافظت کند، به امیر مبلغ سالانه‌ی 6 لگ روپیه (نزدیک به 15 میلیون دالر امریکایی به نرخ امروز) پرداخت کند، و تمام این‌ها را در ازای حق بریتانیا برای نظارت بر روابط خارجی افغانستان انجام دهد. اگرچه بریتانیا نتوانست افغانستان را برای ایجاد کشور باثباتی تحت حاکمیت بریتانیا به‌عنوان حایلی میان روسیه و هند اشغال و کنترل کند، آن‌ها توانستند یک حایل کمتر قدرتمند اما تاحدی قابل‌قبول به‌وجود بیاورند.
با حمله‌ی ناتو و ایالات متحده به افغانستان در سال 2001، جنگ با ترور در افغانستان و مناطق دیگری در سراسر جهان آغاز شد. تا پایان سال 2014، نیروهای ائتلاف هر ماه نزدیک به 7 میلیارد دالر مصرف می‌کردند و خون زیادی را در تلاش برای تصرف و کنترل افغانستان قربانی کردند. این مبلغ به حدود 5 میلیارد دالر در سال رسید و نیروهای ائتلاف نیز به میزان قابل‌توجهی کاهش یافت. به‌نظر می‌رسد که آن‌ها دریافتند –همان‌گونه امپراتوری برتانیا در سال‌های 1842 و 1879 دریافت- که اگرچه تصرف افغانستان در ابتدا نسبتا آسان است، اما در تمام جهان غرب نیرویی به اندازه‌ی کافی برای حفظ آن وجود ندارد.
برتانیا موفق شد تا آن حایلی که گمان می‌کرد نیاز دارد از سال 1879 تا 1919 مدیریت کند (گرچه نه بدون موانع متناوب). ائتلاف موفق خواهد شد تا جنگ با ترور در افغانستان را به شکلی که گمان می‌کند مورد نیاز است برای آینده‌یی قابل‌پیش‌بینی مدیریت کند. افغانستان، هم‌مرز با دولت سرکش حوزه‌ی خلیج فارس، ایران، دو قدرت هسته‌یی چین و پاکستان، گروهی از جمهوری‌های شوروی سابق، و هند و روسیه (هردو با موتورخانه‌های اقتصادی نوظهور و کشورهای هسته‌یی)، و در همسایگی خاور میانه (که شامل 40 درصد بهترین نفت جهان است)، و حوزه‌ی دریای خزر (غنی از گاز طبیعی)، مناسب‌ترین منطقه در جنوب غربی آسیا برای جنگ نیابتی علیه تروریسم است.
این خبر خوبی برای مردم افغانستان نیست. آن‌ها بار دیگر در یک بازی ژئوپولیتیک بی‌رحمانه گرفتار شده‌اند.