«پارلمان جوانان افغانستان» روز یکشنبه در تالار مجلس سنا افتتاح گردید. هدف از برگزاری این پالمان که 130 جوان از سراسر کشور در آن شرکت ورزیده بودند، بهصورت پیشگیرانه تقویت حضور و درایت جوانان در عرصهی سیاست و نمایندگی از مردم و «تمرین مردمسالاری» خوانده شده است.
جوانان در تمام جوامع آن نیرویی است که قدرت و کنترل کشور را بهصورت بالقوه همیشه در اختیار خود دارد. یعنی با هیچ فن و ترفندی نمیتوان جلو گسترش و قوام گرفتن این نیرو را سد کرد. این چیزی است که بهنظر میرسد نباید بر سر آن اختلافنظری وجود داشته باشد. قدر مسلم اما این است که میزان فرصت و مجالی که برای این نیرو تا کسب صلابت و صلاحیت کنترل جامعه از سوی نهاد قدرت برحال و نگاه عمومی جامعه داده میشود، در جوامع مختلف تفاوت دارد. کشورهای دموکراتیک (بهمعنای واقعی کلمه) نه بهصورت موردی و ابزاری، بل برای همیشه و بهمثابه یکی از پایههای استقرار و پویایی دموکراسی، به جوانان فرصت میدهند تا خودشان را برای مرحلهیی که ناگزیر باید ادارهی کشور را در دست گیرند، آماده سازند. زیاده نخواهد بود اگر گفته شود که مهمترین تلاش دموکراسی این است که آن ظرفیتهای بالقوهی جامعه را که در صورت اغفال و بیپروایی ممکن است دچار ابطال و بیهودگی گردند و به ضد ماهیت خود تبدیل شوند، به عرصهی فعلیت درآورد تا آن هستهی دموکراتیک حفظ گردد. بهعبارت دیگر، دموکراسی برای حفظ و صیانت خود، چارهیی ندارد جز اینکه نیروی حافظ خود را بپروراند و این نیرو بدون شک جوانان است.
اما کشورهای جهان سوم که از دموکراسی بیشتر یک مورد «انتخابات»اش را جذب کرده و آنهم با صد ترفند و تقلب، نگاه دیگری به سمت نیروی جوان خود دارند. جوانان در این کشورها در خوشبینانهترین تعریف، منزلتی بیشتر از ابزارهای یکبارمصرف را ندارند. زیرا حقیقت این است که دموکراسی، یک روش نیست، بلکه جوهر است. جوهر نظامی که روش آن دموکراتیک است. یعنی وجهی مشخصهی نظامهای دموکراتیک، این است که دموکراسی منحیث یک اصل جایگزینناپذیر، در محور کار قرار دارد و تمام تلاشها معطوف به حفظ و گسترش این محور میباشد. اما آنجا که دموکراسی نه حیثیت جوهر و اساس فعالیت نظام را دارد و نه حتا مقام یک روش را، و صرف پوشه و نقابی است برای توجیه اعمالی که خود ضد دموکراتیک است و از بنیاد با دموکراسی در تضاد قرار میگیرد، مفهومی میانتهیتر و پوچتر و غریبتر از «دموکراسی» نمیتوان یافت.
این سویه از حقیقت چنین نظامهایی را در عرصهی حرف و شعار بیشتر میتوان درک کرد تا در عمل. منظور این است که نهاد قدرت برای لاپوشانی اعمال ضد دموکراتیک خود و با استفاده از صلاحیتی که در اختیار دارد، دست به شعارسازی از دموکراسی میزنند. نیک مبرهن است که دموکراسیهای اینچنینی، برای اینکه مورد مصرفش صرف در نزد نهاد قدرت است و برای کتمان اعمال ضد دموکراتیک این نهاد، توانایی چندانی برای پنهان نگهداشتن ماهیت خود ندارد، یعنی خود-افشاگر است. خود-افشاگری دموکراسی شعاری اغلب به دو نحو اجرا میشود؛ یک: در کارکردها و اعمال نهاد قدرت و فاصلهیی که میان اعمال و شعارها وجود دارد و دو: در وضعیت مخاطبان این شعارها، یعنی شهروندان.
مورد نخست بدینصورت است که عمل، ناقض شعار و یا شعار ناقض عمل واقع میشود. زیرا زمانی که از دموکراسی بهمثابهی جوهر یک نظام سخن میگوییم، معنایش این است که آن وجهی که نظام بر آن ابتنا یافته است، یعنی دموکراسی، در چه زمینه و عرصهیی میتواند خودش را تثبیت بکند: در عرصهی عمل؛ عمل دموکراتیک. شکل اقناعی این بیان چنین است: هرگاه نظامی بتواند اعمال خود را آنگونه به انجام رساند که با محتوای نظری پایههای آن نظام همنوا باشد و آن پایههای نظری نیز دقیقاً همان چیزی باشد که امروزه مفهوم «دموکراسی» بیانگر آن است، آن نظام یک نظام دموکراتیک است. اشتباه نشود که از دل هر انطباق حرف با عملی نمیتوان مفهوم دموکراسی را بیرون کشید. زیرا عریانترین سازگاری و کمترین فاصله میان حرف و عمل را، اتفاقا بیشتر از هر نظامی دیگر، میتوان در نظامهای توتالیتر مشاهده کرد. نازیسم دقیقاً همان کاری را کرد که نیت انجامش را داشت و همیشه از آن سخن میگفت. هتلر زمانی که میگفت: «تنها وسیلهیی که میتواند بهآسانی بر عقل و خردمندی چیره گردد، وحشت و ترور است»، به آن باور داشت و بر اساس آن عمل کرد. اما فاصلهی میان نازیسم و دموکراسی همانقدر زیاد است که میان دموکراسی و شعار دموکراسی یا پوپولیسم. لذا، نتیجهی بیان این است که، جوهری داریم که آن را دموکراسی نامیدهایم و سپس حرف و عمل نظام اگر بیانگر و بازتابدهندهی آن جوهر بود، نظام مورد نظر دموکراتیک است و اگر چنین نبود، در سادهترین تعریف، چیزی جز آن عوامفریب نمیتوان بر آن نام نهاد.
مورد دوم، که بهاعتباری میتوان آن را نتیجهی مورد نخست بهشمار آورد، این است که، نظامهای عوامفریب و دموکراسیهای شعاری، سردادن شعارها را فقط حق خود میدانند و چکچک و آفرینگویی آن را وظیفهی شهروندان. شهروندان در این معادله مسئول و مؤظفاند که از دموکراسی زبانی و یا شعارهای بیانتهای نهاد قدرت پاسبانی کنند و برای ارج نهادن به آن شعارها هزینه بپردازند، اما هرگز حق ندارند که خودشان هم از حق دموکراسی زبانی استفاده کنند و یا فقط به نهاد قدرت بگویند که: «تو دروغ میگویی»! چون گویا قرار بر این است که قداست این نهاد، در هیچ صورتی نباید خدشه بردارد. شعار نهاد قدرت یعنی قداست آن و قداستش یعنی حیثیت و منزلتش؛ پس این شهروندان چگونه میتوانند بر حیثیت نظام یا نهاد قدرت بشورند؟ بر چه مبنایی این حق را به خود دادهاند؟ از این است که گاهی اگر خطایی از سوی شهروندی صورت میگیرد، نهاد قدرت از حیث آنکه قدرت است و نیز از حیث آنکه حیثیتش آنطور که باید حرمت گذاشته نشده، کاملاً حق دارد که با مشت و یا با هر وسیلهی کارای دیگر به دهن آن شهروند بکوبد. این همان ترجمهی سخن موسولینی است که میگفت: «همهچیز برای دولت، چیزی خارج از دولت و برخلاف دولت نباید باشد.»
وجه بیان این مسایل آن بود که گفتیم چنین نظامهایی، نمیتوانند تجسم خوبی از دموکراسی باشند. دموکراسی در متن این نظامها، یعنی صلاحیت بیحدوحصر نهاد قدرت که میتوان نام بهتری هم بر آن نهاد: انحصارگرایی. در این میان، نه جوانان جایگاه شایستهی خود را اختیار میکنند، نه مطالبات و خواستهای شهروندی معنای روشنی دارد و نه اساساً دولت و ملت روزگار خوب و خوشی دارند. فاصلهها میان شعار و عمل زیاد، فاصله میان ملت و دولت زیادتر از آن و در نهایت، همه خصم همدیگر. در بطن چنین واقعیتی، پارلمان جوانان خوب است، اما صداقت بهتر از آن است.
ستار ثابت