رهبری جامعه‌ی هزاره حال و آینده

داکتر امان‌الله فصیحی

سلطه، مشروعیت و بنیان رهبری یکی از مباحث اساسی در هر جامعه است. الگوی مشروعیت و سبک رهبری در هر جامعه تابع منطق عمل و ارزش‌های اجتماعی و منطق عمل یک جامعه است؛ چون ارزش‌های یک جامعه است که به رفتارها بالعموم و به پیروی از یک فرد، به‌صورت خاص معنا می‌بخشد. از این‌رو، تغییر در نظام ارزشی یک جامعه، باعث تغییر در رفتارها و بنیان‌های مشروعیت رهبران و گروهای مرجع سیاسی در یک جامعه می‌شود. بنابراین، در قدم نخست لازم است که انواع کنش انسانی بررسی شود تا به تبع آن بتوان از الگوهای رهبری صحبت نمود.
به‌صورت کلی، می‌توان از دو نوع منطق عمل یاد نمود. منطق عمل عقلانی و منطق عمل غیر عقلانی و التذاذی. در منطق عمل عقلانی مبنای عمل سود و زیان و در منطق عمل غیر عقلانی و التذاذی عواطف و احساسات است. متفکرانی چون دورکیم از این دو نوع منطق عمل تحت عنوان رابطه‌ی ابزاری و رابطه‌ی اظهاری، تونیس تحت عنوان اراده‌ی ذاتی و اراده‌ی عقلانی و ماکس وبر تحت عنوان کنش‌های عقلانی و غیر عقلانی تعبیر نموده‌اند. منتها وبر کنش غیر عقلانی را به سه قسم سنتی، عاطفی، و ارزشی، تحلیل کرده است که هر کدام در حوزه‌ی خاص اجتماعی کاربرد دارد. برای مثال در روابط اجتماعی، عواطف و سنت حاکم است، اما در عرصه‌ی علم، سیاست و اقتصاد، کنش عقلانی حاکم است. با توجه به سه نوع منطق عمل در اندیشه‌ی وبر، می‌توان از سه نوع الگوی رهبری در جامعه‌ی افغانستان بالعموم و جامعه هزاره به‌خصوص صحبت نمود؛ رهبری عقلانی، سنتی و کارزمایی. البته الگوی رهبری سنتی و کاریزمایی در حقیقت، نوع رهبری غیر عقلانی است. بنابراین، در این نوشتار الگوی رهبری به دو نوع عقلانی و غیر عقلانی با تأکید بر رهبری کاریزمایی بررسی می‌شود.
قبل از همه لازم است که ویژگی‌هایی هر کدام از این دو نوع رهبری به اجمال تحلیل شود. در رهبری کاریزمایی، رهبر نه براساس تدبیر عقلانی و سازکارهای مدرن سیاست‌ورزی، بلکه از طریق برانگیزاندن احساسات و عواطف مردم، از روش‌های مختلف، جایگاه سیاسی خود را در میان گروه تثبیت می‌نماید. یعنی این نوع رهبری، بیش از آن‌که بر یقین علمی متکی و استوار باشد بر یقین روان‌شناختی، اقناع روانی و متأثر ساختن حواس و احساسات انسان متکی است. در این الگو، رهبر افراد را به خود متمایل می‌سازد؛ چون حواس و احساسات دیگران را در اختیار خود درآورده است؛ از طریق انجام کارهای خلاف عادت و ورای عادت انسان‌ها را مجذوب و مرعوب خود می‌سازد. در این الگوی رهبری، بسیج مردم از طریق برانگیختن احساسات، اخلاق وظیفه‌نگری، قدسی‌سازی و افسون‌گری امر سیاسی و فردی شدن تصمیمات سیاسی، اطاعت محض از رهبر، مدیحه‌سرایی از رهبر، جایگزین سیاست مبتنی بر کارامدی و معطوف به سود و زیان، اخلاق پیامدنگر، قدسی-زدایی و افسون‌زدایی و اتکا بر خرد جمعی و نقدپذیری، به‌عنوان خصوصیات رهبر عقلانی می‌شود. همچنان در رهبری کاریزمایی، قدرت امر شخصی است؛ چون نیروی درونی که رهبر از آن برخوردار است، قدرت را برای وی تولید می‌کند. در نتیجه ساختار و مکانیزم وجود ندارد و رهبر بر مبنای تقرب فیزیکی یا وفاداری و خویشاوندی، قدرت خود را هنگام لزوم به اطرافیان تفویض می‌نماید و پس از مرگ از طریق خون یا سازمان کاریزما به اخلاف وی منتقل می‌گردد و قدرت ارثی و خانوادگی می‌شود. در حالی‌که در رهبر عقلانی قدرت از طریق راهکارها و مکانیزم‌های قانونی به فرد تفویض شده و بر اساس همان مکانیزم‌ها از او پس گرفته می‌شود. در این‌جا رهبری مادام العمری نیست، بلکه موقتی و زمانمند است. رهبر همچنان‌که قدرت را براساس قانون و سازگارهای قانونی به‌دست می‌آورد، در واگذاری آن به دیگران نیز مطلق‌العنان نیست، بلکه باید آن را براساس فرایندهای قانونی و سازگارهای عقلانی تفویض نماید. در الگوی رهبری عقلانی، خصوصیات فردی و قرب و بعد فیزیکی مبنای اعطای قدرت به دیگران و سلب آن از افراد نیست. اطاعت در این‌جا نه براساس پیروی محض، بلکه بر اساس فرایندهای قانونی و تقسیم کار صورت می‌گیرد.
همان‌گونه که خصوصیات ماهوی این دو سنخ رهبری متفاوت است، شرایط تکوین و زوال آن‌ها نیز متفاوت است. رهبری کاریزمایی در صورتی شکل می‌گیرد که دو شرط فراهم باشد؛ در قدم نخست جامعه در یک شرایط بحرانی عمیق فرورفته باشد و در قدم دوم، افرادی وجود داشته باشند که درک دقیق از بحران داشته باشند و بتوانند برای رهایی از بحران طرحی را ارائه نمایند که از توان دیگران خارج باشد. این نوع رهبری البته که گسست در تاریخ ایجاد می‌نماید و تاریخ را متحول می‌سازد. اما رهبر عقلانی در شرایط عادی و معمولی براساس سازگارهای قانونی و عقلانی شکل می‌گیرد. رهبران کاریزمایی همان‌گونه که زایده‌ی شرایط بحران هستند، در شرایط نرمال و مسلط شدن عقلانیت مخصوصا عقلانیت ابزاری در زندگی انسان از میان می‌رود. همان‌گونه که بحران اجتماعی عامل ایجاد رهبری کاریزمایی است، نرمال شدن وضعیت اجتماعی، عامل زوال رهبری کاریزمایی است. همین‌طور، وارد شدن رهبران کاریزمایی در اداره و فعالیت‌های اقتصادی سبب می‌شود که خصلت کاریزمایی خود را از دست بدهند. اما اقبال و عدم اقبال مردم از رهبران عقلانی تابع توان‌مندی آن‌ها در پاسخ دادن به نیازهای حاکم بر زندگی روزمره‌ی مردم، تجربه و تخصص وی است نه تابع برخورداری از خصوصیات ورای عادتی که در رهبری کاریزمایی وجود دارد. رهبران عقلانی تابع سازگارهای قانونی است که خود تدوین نموده‌اند. در این‌جا کسی به رهبری می‌رسد که بتواند بیشترین نیازهای حاکم بر زندگی روزمره‌ی مردم را با کم‌ترین هزینه تأمین نماید.
جامعه‌ی هزاره در گذشته غالبا رهبران کاریزمایی را تجربه نموده است. دلیل این امر هم شرایط حاکم بر آن‌ها بوده است؛ پیروی از روحانیون، سادات، ریش‌سفیدان و امثال آن نمونه‌های رهبری کاریزمایی است؛ چون آن‌ها حامل خصوصیات رهبری کاریزمایی پیشوایان دین بوده‌اند. علاوه بر آن شرایط بحرانی افغانستان و هزاره‌ها زمینه‌ی بروز رهبران کاریزمایی را تقویت می‌نمود. اما پس از سقوط امارت طالبان وضعیت به‌گونه‌یی شکل‌گرفت که شرایط را برای شکل‌گیری رهبران کاریزمایی تنگ‌تر ساخت؛ در گام اول قانون اساسی و نظام سیاسی که در آن اکثر اقوام حضور حداقلی دارند، تاحدی بحران را کاهش داده است و همگان در تلاش‌اند که در داخل نظام وارد شوند و براساس سازگارهای قانونی برای رسیدن به اهداف خود تلاش نمایند. در شرایط موجود نه از محرومیت مطلق خبری است، نه از جنگ و جهاد، نه از مقاومت علیه طالبان و نه از نزاع های داخلی و تنظیمی و یک وضعیت نسبتا آرامی در مقایسه با گذشته شکل‌گرفته است. هر آن‌چه را در گذشته اشخاص انجام می‌دادند امروزه به حکومت واگذار شده است و این حکومت است که عهده‌دار امور مردم است. در گام دوم سبک و الگوی زندگی مردم متفاوت شده است. در گذشته نیازها و ذایقه‌ی مردم با حال متفاوت بود. در گذشته به‌دلیل نبود وسایل ارتباطی، احساسات و عواطف مردم به‌عنوان اساس رهبری کاریزمایی متمرکز و به یک فرد معطوف بود؛ چنین فردی به‌طور طبیعی در مقام رهبری ارتقا می‌یافت؛ به بیان دیگر در جوامع بسته الگوی مرجع تمام افراد در تمام عرصه‌های کنش یک فرد بیشتر نبود و تفکیک نقشی وجود نداشت. اما در شرایط موجود به تبع تحولات نسلی، فرهنگی و اجتماعی که پیش آمده است، احساسات و عواطف تمرکز خود را از دست داده و پخش شده است. آشنایی کنش‌گران اجتماعی با ستاره‌های سینما، قهرمانان ورزش، پیش‌آهنگان موسیقی، رهبران سیاسی دنیا، پیشگامان علمی و هنری سبب شده است که الگوهای مرجع افراد در عرصه‌های مختلف کنش متفاوت شوند و هر کسی از فرد مورد علاقه‌ی خاص خود در عرصه‌ی خاص تبعیت و پیروی نماید؛ در وضعیت موجود پیشوای دینی یک فرد با الگوی مرجع سیاسی او و با ستاره‌ی سینمای او کاملا متفاوت است. در گام سوم و مهم‌تر از همه حرکت به سمت توسعه و پیشرفت در ذات خود با کاریزما مغایرت دارد و کاریزما را عادی می‌سازد. یعنی تاریخ به سمت عرفی شدن و عادی شدن پش می‌رود؛ هر اندازه که از تاریخ وهم‌زدایی و افسون‌زدایی صورت گیرد، به همان اندازه زمینه‌ی بروز رهبران کاریزمایی تضعیف می‌شود. چنان‌که دیگر جوامع همین فرایند را تجربه نموده‌اند. گام نهادن افغانستان در مسیر توسعه و انکشاف، به‌صورت خودکار بستر رهبری کاریزمایی را در کل جامعه‌ی افغانستان و به تبع جامعه‌ی هزاره از میان بر می‌دارد و این فلسفه‌ی تاریخ است؛ تاریخ به سمتی پیش می‌رود که عقلانیت ابزاری و کارکردی عرصه‌های مختلف زندگی بشر را در سیطره‌ی خود در می‌آورد و بشر در حوزه‌های مختلف بر مبنای خرد و عقلانیت کار می‌کند، این امر سبب می‌شود که دیگر جایی برای ظهور کاریزما نماند. جامعه‌ی هزاره نیز از این فرایند مستثنی نیست و باید به تقدیر تاریخ تن دهد. اساسا منازعات اجتماعی که در آن رهبران کاریزما ظهور می‌کند با منازعات و مسایل مولد رهبران عقلانی متفاوت است. از همین‌رو، منازعاتی که در عرصه‌ی سیاسی امروز جامعه‌ی هزاره هم وجود دارد، از سنخ منازعات دنیوی و این‌جایی است که راه‌حل‌های عقلانی و رهبری خرمندانه نیاز دارد تا رهبری کاریزمایی. حتا کسانی که در فضای موجود، داعیه‌دار به‌دست گرفتن رهبری هستند، هدف نهایی آن‌ها، پا نهادن به قدرت و وارد شدن در اداره‌ی موجود و نظام سیاسی حاکم و خدمت به مردم از طریق سازکارهای قانونی و عقلانی است. در حالی‌که اداره در ذات خود مغایر با رهبری کاریزمایی است؛ چون اداره تجلی عینی عقلانیت است. بهترین مثال برای اثبات این مدعا، وضعیت رهبرانی است که در گذشته دارای خصوصیت کاریزمایی بود، ولی با وارد شدن در اداره و حکومت این خصوصیت خود را از دست دادند. رییس‌جمهور پیشین افغانستان در دو دور حکومت خود با وارد ساختن رهبران سنتی در اداره، خصوصیت کاریزمایی آن‌ها را سلب نموده و جایگاه آن‌ها را در میان مردم تنزل داد. انکشاف و توسعه همان‌گونه که ذکر شد، در ذات خود با کاریزماسازی مغایر است؛ چون اساس توسعه عقلانیت مدرن است. علاوه بر آن در کنش مدعیان رهبری جدید نیز یک پارادوکس نهفته است؛ امروز کسانی مدعی عهده‌دار شدن رهبری هزاره هستند که از سوی خودشان مدعی عبور دادن جامعه از وضعیت سنتی به مدرن و داعیه‌دار مطالبات مدرن و عقلانی هستند و از سوی دیگر مطالبات خود را از طریق کسب کاریزما دنبال می‌نمایند؛ کوشش می‌کنند که رهبران کاریزمایی شوند. این وضعیت یک وضعیت متناقض و پارادوکسیکال است. با توجه به شرایط پیش‌آمده در فضای کلی افغانستان و با توجه به تحول نسلی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی که در حال تجربه کردن آن هستیم رهبران جامعه‌ی هزاره دو راه بیشتر در پیش ندارند؛ یا شرایط را ثابت نگهدارند یا این‌که خود را مطابق با شرایط عیار سازند. راه نخست نه ممکن است و نه مطلوب؛ پس رمز بقا در این است که رهبران خود را مطابق با شرایط جدید سازگار سازند و برای تثبیت موقعیت خود الگوی رهبری عقلانی و سازکارهای مرتبط با آن را در پیش گیرند. رهبری مانند علم می‌ماند؛ همان‌گونه که بقای یک علم در گرو توان‌مندی آن در حل مسایل مرتبط است، بقا و تداوم رهبری نیز در گرو این است که بتواند مسایل پیش‌رو را حل نماید و برای آن پاسخ فراهم نماید. چون مسایل امروز ما تغییر نموده و شرایط نو خلق شده است؛ کسی رهبر خواهد ماند که با شرایط سازگار شود و خود را با آن عیار نماید.

دیدگاه‌های شما
  1. سلام بتحلیل گر محنرم ؛
    درجامعه ما که رهبران سایراقوام بعضا خودرا نماینده خداوپیامبرش میداند وازین رو برایش مشروعیت میبخشد.
    وگاها برای حفظ انسجام قومی کسی جلودار وباقی بدنبالش درحرکت.
    حال شما رهبران شیعه را ازحیث مشروعیت به تحلیل میگیریدتا اصل موجودیت سیاسی هزاره ازمشروعیت ساقط نمایید. ایاتشکیل احزاب شیعی هیچ کدام خودجوش ازدرون مردم نبوده تابرای اداره گروه های خود رهبر مردمی داشته باشدواگریک رهبرمردمی بود مشروعیت ندارد؟ لطفاتحلیل جامعه شناسی غربی یا وارداتی برای جامعه ومردم نکنید شلاق تزویر به هرشکل برپیکر ماخورده است این هم نوع دیگرش .

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *