زبان-تصویر-معنا

یک: هر اتفاق زبانی را می‌توان یک اتصال و برهم‌کنشی خواند. اما بلافاصله باید اضافه کرد که: یک اتصال درون‌ماندگار. یعنی اتفاق زبانی را می‌توان آن بخشی از رویارویی انسان با جهان دانست که زبان در آن هم سوژه است و هم ابژه، و در هر حالت «ما با امکان‌هایی که زبان در اختیارمان می‌گذارد، کار می‌کنیم» (بابک احمدی، هایدگر و تاریخ هستی:31).. این فرض، ناگزیر ما را متوجه امر دیگری می‌کند: این که معنا خود یک اتفاق یا حادثه‌ی زبانی است، نمی‌تواند ناقض این انگاره باشد که زبان در عرصه‌ی مواجهه با جهان و خلق معنا، خودبسندگی ندارد و یا اتفاق زبانی در حالت انتزاعی و بدون ارجاع به امر فرازبانی، واجد هیچ اهمیت خاصی نیست. ما هیچ معنایی از پیش موجود و ثابت در جهان نداریم. جهان در واقع غول منجمد و فاقد احساسی است که قبض و بسط روابط و حالات انسان‌ها در درون آن، هیچ تأثیری بر چگونگی احوال آن غول ندارد. به‌بیان ساده‌تر: جهان یک کمیت صرف و سخت و فاقد کیفیت است. بنابراین، چنین جهانی، به‌ماهو و یا هم به‌صورت پیشینی، فاقد هر نوع معنایی است. اما ما چیزهایی در جهان می‌بینیم که زمانی که درگیر با زبان می‌شوند، معنامند می‌گردند؛ آن کمیت سخت چیزها، در زبان دارای کیفیت، انعطاف‌پذیری و کاربردی می‌شود و در واقع مورد شناسایی قرار می‌گیرد. زبان در این تعبیر به‌قول هایدگر «موقعیت آشکارگی» چیزها می‌گردد و در فرایند این کشف و آشکارگی است که مفهومی به‌نام «معنا» پدید می‌آید. معنا از این منظر به‌اعتباری، یعنی رام شدن امر واقع در دست زبان.
بیان دیگر این امر، چنین است: در زبان می‌توان همواره از نشانه‌ها سخن گفت؛ نشانه‌هایی که در حالت مطلق یا قایم بر خود، متضمن معنا و ارزشی نیستند، اما با دچار شدن‌شان در زبان، حالت پیدا می‌کنند؛ حالتی که نشان‌دهنده‌ی موقعیت آن‌هاست. این حالت را می‌توان معنا نامید. از این‌رو، معنا را یک امر انضمامی نیز می‌توان خواند. به این دلیل که نشانه‌ها، یعنی وجه پدیداری امور واقع و امکان اتصال آن امور با غیر از خود، چیزی است که در خارج از زبان قرار دارد، انتزاعی و مطلق. اما ایجاد اتصال میان آن نشانه‌ها و زبان، منجر به خلق معنایی می‌شود که از یک‌سمت، می‌توان آن را از کارکردهای صرف زبان خواند و از سوی دیگر، تأثیرش بالای امر واقع، آن را از انتزاعیتش خارج ساخته و تبدیل به امری انضمامی می‌کند. اما نباید غافل ماند از این‌که، معنا در این حالت، همیشه در بینابین قرار دارد؛ بنیادش و جایگاهش در زبان است و رُخ تأثیرش به خارج از زبان.
با چنین فهم و خوانشی از معنا، در نگاه نخست ما دچار یک تناقض در نتیجه‌گیری خود می‌شویم: معنا به‌مثابه یک اتفاق یا جعل زبانی (مستقل از مدلول و متعلَّق و ارجاع به امر واقع و فرازبانی) و معنا در مقام یک امر انضمامی و وابسته. اما دقت در مسأله یا نگاه از زاویه‌ی دیگر به آن، این تناقض‌نما را برطرف می‌کند. به‌لحاظ این‌که، وقتی می‌گوییم زبان خودبسنده نیست، پیشاپیش این شرط را مفروض گرفته‌ایم که پس زبان به‌خاطر خلق معنا، و یا معنا به‌خاطر این‌که واجد هستی شود، به یک پدیده یا چیزه‌ی غیر زبانی نیاز دارد. به تعبیر دیگر: زبان دارای امکان یا استعدادی است که آن را لاجرم باید بر یک چیز غیر زبانی ظاهر سازد. ما می‌توانیم این چیز را وجه دلالت‌گری امر واقع یا تصویر هم بنامیم. اتفاق افتادن تصویر در زبان و درگیر شدن زبان با آن تصویر، به یک برهم‌کنشی می‌انجامد که نتیجه‌ی آن ایجاد معنا می‌شود. بر این مبنا، می‌بینیم که آن تناقض‌نما دیگر وجود ندارد. زیرا اگر زبان را در خلق معنا خودبسنده بدانیم، آن‌وقت برای معنا هیچ تصویر یا مصداق فرازبانی پیدا نخواهیم کرد و معنا در زبان به‌گونه‌یی محصور می‌ماند که قابلیت و امکان ظهور را نمی‌یابد. چنین معنایی شباهت به یک وهم یا هذیان صرف دارد که هرازگاهی انسان در قبض و بسط‌های وجودی دچار آن نیز می‌شود. به همین ترتیب اگر وجود معنا را مستقل از کنش زبانی فرض کنیم نیز آن را به امر مطلقی فروکاست داده‌ایم که نقش زبان و انسان در آن نادیده گرفته می‌شود. حال آن‌که این انگاره با حقیقت معنا صدق نمی‌کند. معنا برساخته‌ی انسان، انسان زبان‌مند است.
در هر امر معناداری، می‌توان به تبارشناسی یا وجه معناداشتگی آن امر، یعنی امکان اتصالش در زبان، پرداخت. در این پرداخت ما خواهیم دید که زبان در ذات خود از نشانه‌ها تشکیل شده؛ نشانه‌هایی که اغلب پراکنده، نامنسجم و بی‌ربط‌اند. اما هر یک از این نشانه‌ها به‌نوبه‌ی خود از یکسری عناصر غیر زبانی جدایی‌ناپذیراند؛ عناصری که به‌تعبیر ژیل دلوز، می‌تواند «حالت چیزها» یا «تصاویر» خوانده شوند. اتصال تصاویر با نشانه‌ها، نشانه‌ها را از پراکندگی بیرون می‌کند و به آن‌ها انسجام و حالت می‌بخشد. همین اتصال و سمت‌وسو یافتن نشانه را و باری را که نشانه در یک اتصال و اتفاق زبانی کسب می‌کند، می‌توان «معنا» خواند. در این تبیین، ما با دو مسأله‌ی متفاوت برخورده‌ایم: نشانه‌های فرازبانی که آن را به تصویر تحویل دادیم و از آن منحیث امکانی یاد کردیم که زبان معنایش را به‌واسطه‌ی آن بر ما ظاهر می‌سازد و نشانه‌های زبانی که در نفس خود چیزی را بیان نمی‌کنند و به‌شدت پراکنده و چهل‌تکه‌اند، اما در تعامل با امر واقع فرازبانی، دارای انسجام و بار ارزشی می‌گردند. منظور ما از به‌کاربستن مفهوم «برهم‌کنشی» چنین یک چیزی است. هرچند نمی‌توان انکار کرد که نتیجه‌ی این تحلیل تا حد زیادی غرض خودش را نقض می‌کند؛ به این دلیل که در برهم‌کنشی، معنا تبدیل به امری همیشه معلق در میان امور واقع و زبان می‌شود که با اصل زبانی بودن معنا ظاهراً در تضاد قرار می‌گیرد.
دو: رابطه‌ی انسان با متن و معنای متن را نیز از همین‌جا می‌شود درک کرد. آن چیزی که قبل از مواجهه‌ی خواننده با متن در درون متن وجود دارد، نه معنا یا دانایی انتزاعی نهفته در متن، بلکه مجموعه‌یی از نشانه‌هاست. خواننده به‌واسطه‌ی آن نشانه‌ها و تجربه‌های زبانی زیسته، به متن معنا می‌بخشد. نتیجه‌یی که از این بیان می‌توان به دست آورد، اعترافی است به صدق دستاورد مهم هرمنوتیک مدرن: معنا در نزد خواننده است نه متن و یا مؤلف. نیز از همین‌جا هم هست که ناگهان خود را با آن تعبیر گادامر هم‌سو می‌یابیم: «هر متن به تعداد خواننده‌هایش، معناهای متفاوت دارد.» این بدان مفهوم نیست که عامل معناداری متن لابد به‌گونه‌ی مطلق مستقل از خود متن است یا بر این مبنا یک نوع بی‌نظمی و آشفتگی را برای متن قایل شویم. علی‌القاعده از آن‌جایی که معنای متن وابسته به خواننده است، و این معنا از یک خواننده تا خواننده‌ی دیگر متفاوت است، سبب می‌شود تا ما متن و معنا را نظام‌مند درک کنیم؛ نظام‌مند به این مفهوم که متن نسبت به هریک از مخاطبانش، ساختارپذیر است و همیشه تن به خوانش‌هایی می‌دهد که مخاطبان گوناگون از آن دارند. می‌شود این را نظم‌پذیری در کمال بی‌نظمی هم خواند.
تجربه‌های زبانی در هر شخص، متعلق به یک نظام معنایی است که شخص در آن زیسته است. معنای این سخن این است که، محض نمونه، ما می‌گوییم پنجاه نفر مخاطب اگر با متن واحدی مواجه شوند، نتیجه‌ی مواجهه‌ی آن‌ها پنجاه قرائت و خوانش متفاوت از آن متن خواهد بود؛ از این‌رو به‌تعبیر هایدگر، متن با توجه به تجربه‌های زبانی هر خواننده، در حالت‌های مختلف خود را بر او «آشکار» می‌سازد و دچار معنا می‌شود. اما این‌گونه نیست که این پنجاه مخاطب، کاملاً به‌صورت آزادانه و دلخواهانه برای آن متن معنا بتراشند. معناهایی که در نزد مخاطبان گوناگون با خوانش از متنی به‌وجود می‌آیند، اغلب تأثیرپذیرفته از عواملی‌اند که آن مخاطبان به‌صورت فردی در ایجاد آن عوامل نقش ندارند. از جمله‌ی این عوامل می‌توان به کلیت منطق فهم متن در درون یک نظام معنایی، سنت‌ها، پیش‌فرض‌ها، پیش‌پنداشت‌ها و تجربیات و انتظارات اشاره کرد (گادامر). معنایی که در فرایند مواجهه‌ی مخاطب با متنی شکل می‌گیرد، نمی‌تواند فارغ از این عوامل شکل بگیرد. اما نظام‌های معنایی یا به زبان ویتگنشتاینی «نحوه‌ی زیست در بازی زبانی» در میان انسان‌ها مختلف و متکثرند: فلسفه، ادبیات، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی، دین و… هر یک از این نظام‌ها جدا از این‌که بر چه موضوعاتی متمرکزند، یک تجربه‌ی زبانی مختص به خود را در انسان پدید می‌آورند و نباید فراموش کرد که این نظام‌های معنایی در نزد انسان‌ها دچار شدت و ضعف‌اند. یعنی خوانش و تلقی انسان‌ها از این نظام‌های معنایی یک‌سان نیست و آن‌ها را در مراتب گوناگون و با کیفیت‌های متفاوت درک می‌کنند، و سپس با تجربه‌یی که از زیستن در یک نظام معنایی کسب کرده و تأثیری که از آن پذیرفته است، به یک تجربه‌ی زبانی نظام‌مند دست می‌یابد و با همین تجربه‌ی زبانی-که خود برسازنده‌ی معرفت و کادر ذهنی و چارچوب پیش‌فرض‌های شخص است- با متن روبه‌رو می‌شود و از رهگذر این رویارویی و به‌واسطه‌ی تجربه‌ی زبانی زیسته، او به متن معنا می‌دهد و یا بنا بر تصور خودش، معنا را از درون متن استخراج می‌کند. بنابراین، معنا یک اتفاق ناگهانی و زودگذر هم نیست.
نتیجه این‌که، معنا یک برساخته‌ی زبانی است، اما وابسته‌ی مطلق به زبان نیست. امور واقع که خود عناصر غیر زبانی‌اند، در خلق معنا نقش دارند… رابطه‌ی دال با مدلول در متن از همین‌جا ایجاد می‌شود. اما با تمام این‌ها و باور کامل به نکات بالا، هنوز می‌توان این پرسش را نادیده نگرفت: آیا، معنا بر اثر برخورد مکرر انسان با عناصر غیر زبانی و متأثر از این برخورد و رابطه و تعاملی که شکل گرفته، خود یک تداعی ذهنی و لذا یک حالت روانی نمی‌تواند بود، آن‌چنان‌که محض نمونه، دیوید هیوم اصل علیت را از این سنخ می‌دانست؟ و یا حقیقت این است که انسان معرفت زبانی نظام‌مندی را که از تجربه‌ی زیستن در یک نظام معنایی کسب کرده، بر عناصر غیر زبانی تحمیل می‌کند و آن را معنا می‌خواند، همچون «مقولات» در فلسفه کانت؟… در هر حالت، تغییری در این اصل این مسأله به‌وجود نخواهد آمد که معنا امری است که در زبان رخ می‌دهد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *