سه جلسه تمثیل

اگر خدا گردنم را نگیرد، چند روز پیش در پایتخت کثیف مملکت شریف ما، جوانان نیکوخیال ما گردهم آمدند و چیزی درست کردند به نام پارلمان جوان یا پارلمان جوانان. هرچند در این پارلمان از سراسر کشور، پسران و دختران جوان آمده بودند، اما بعضی از خانواده‌ها از بس عاشق پارلمان و سنا و در کل چوکی‌های لعاب‌دارند، سه-چهار نفری آمده بودند.
به هر صورت، کارها و تشکیلات نمادین برای آشنایی با رسمیات و چهارچوب‌های کاری خوب است. در سلسله‌ی این کارها و تشکیلات نمادین، دو نفر دل به دریا زده‌اند و تمرین ملاقات کردند، ممکن در آینده به کار آید. آن‌ها در سه جلسه همدیگر را ملاقات کردند. این دو نفر عبارت‌اند از داکتر نبی و حرب‌الله.
جلسه‌ی اول، حرب‌الله: ببین آقای داکتر نبی، من اولین کسی بودم که تو را قبول کردم. گفتم برو خیر است، به جای طالب تو باشی، خدا مهربان‌اس. انشاءالله شاید آدم خوب باشی. اما تو بیخی از حدت گذشتی. ظرف دو ماه یک ساعت هم وقت نداری مرا ببینی. از برای خدا مه تا کی هر روز خوده فیشن‌کده بروم که تو دلت گرم شود و حاضر شوی مرا ببینی؟! از بهترین فروش‌گاه‌های جهان خریدم، برند شخصی ثبت کردم، عطر فول می‌زنم، بیست برابرت در فیلم‌ها و عکس‌ها خوبش می‌آیم، چه دلیل دارد که مرا نمی‌بینی؟ کسی‌که حوصله‌ی گپ‌گپک ندارد، لیاقت ارگ هم ندارد. ما انشاءالله آمدیم که به شما بگوییم از این به بعد این‌طور نکنید. در این دو سال مرا با کلوچه و چاکلیت بازی دادی، هر کاری کردی گفتم خیر است، بان که حکومت سرپایش باشه. نه با من مشوره می‌کنی، نه با من می‌بینی، نه مرا دوست داری، نه از من پرسان می‌کنی، هرچه دلت خواست می‌کنی، هرچه دلت نخواست نمی‌کنی. همه چیز را انحصار کردی. در همه جای دنیا شرکا به جان هم می‌زنند، به جان شریک‌زدن یک امر طبیعی است، اما به این معنا نیست که حق شریک را کاملاً بخوری. یا به لحاظ خدا بیا ماهانه یک ساعت مرا تماشا کن، یا باز از ما گلایه نکنی. ما ماهانه یک ساعت تماشا می‌خواهیم، نه کم نه بیش!
جلسه‌ی دوم، داکتر نبی: خوش آمدی آقای حرب‌الله، در جلسه‌ی اول تو گفتی، مه یادداشت گرفتم. این دفعه مه می‌گویم تو یادداشت بگیر، باز در جلسه‌ی سوم بخیر نتیجه‌گیری می‌کنیم. ببین جناب داکتر صاحب حرب‌الله، من بارها گفته‌ام که نزد من حرب‌الله و ضرب‌الله و چرب‌الله و غرب‌الله و هرچه اُلله‌ی دیگر است، یکی است. شما با همان دهقان 56 ساله‌یی‌که در دورترین قریه‌ی افغانستان مصروف کشت نیش‌پیاز است، برای من یکی هستید. من باور دارم که افغانستان یک کشور کامل است و پایتختش هم کابل. این کشور کامل با همان دهقان و شما و من و بقیه مردم کشور شده. نیز من باور دارم که اردوی ملی نتیجه‌ی اراده‌ی جوانان صادق این کشور و حمایت شماست، همین‌طور پولیس ملی ما و امنیت ملی ما. شما باور کنید حمایت شما در تمام عناصری‌که برای خوشبختی افغانستان فعال هستند، جاری است. من با آرامش خاطر به شما پیشنهاد می‌کنم به جای این‌که از من بخواهید ماهانه یک ساعت شما را تماشا کنم، همان یک ساعت را به کوچه‌های کابل بروید و با مردم عکس یادگاری بگیرید. خودت میفامی که مه در عکسا رقم خودت واری خوبش نمیایم، ههههههههههههههههههه. از شوخی گذشته، ما نور چشم همدیگر هستیم، مرا ببخش که وقت نداشتم شما را به حضور بپذیرم. هنوز خیلی چیزها مانده که باید یک‌طرفه‌اش کنم. یادداشت گرفتی؟ اگر گرفتی برو بخیر که من طرح سوم غنی‌سازی شمال را بریزم.
جلسه‌ی سوم؛ داکتر نبی: جناب داکتر صاحب حرب‌الله سلام، چطور هستی؟ آرام هستی یا مثل چند روز پیش داغی و طرفت سیل نمیشه؟
حرب‌الله: دو سال توهین شدم، گفتم خیر اس. بان که انشاءالله حکومته چیز نشوه. امسال را هم تحمل می‌کنم.
داکتر نبی: ههههههههه بسیار برادرم هستی. به‌خدا دوستت دارم.
حرب‌الله: خوش بود گر محک تجربه آید به میان/ تا که نابینا شود هرکه در او چشم باشد.
داکتر نبی: نه منو نه منو! دا تول افغانستان د سر ما ته وو!
حرب‌الله: انشاءالله که حکومت وحدت ملی سقوط نکنه.
بغل‌کشی، ماچ‌های سیاسی، هردو جوان کاکه‌ی ما دست هم را فشرد و خدا نگهدارتان!

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *